پرش به محتوا

محمدابراهیم باستانی پاریزی

از ویکی‌گفتاورد
وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: «لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم.» حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب‌تنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه می‌بینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت می‌کند…!

محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴–۱۳۹۳) تاریخ‌دان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقی‌پژوه و استاد دانشگاهِ تهران بود.

گفتاوردها

[ویرایش]

از پاریز تا پاریس

[ویرایش]
  • «وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: «لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم.» حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب‌تنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه می‌بینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت می‌کند…!»[۱]
  • «در پاکستان نام‌های خیابان‌ها و محلات اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است.»
  • «خیابان‌های بزرگ دو طرفه را شاهراه می‌نامند، همان که ما امروز «اتوبان» می‌گوییم!»
  • «بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آنجاها به کار می‌برند و واقعاً برای ما تازگی دارد در اینجا ذکر می‌کنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد.»
  • «نخستین چیزی که در سر بعضی کوچه‌ها می‌بینید تابلوهای رانندگی است.»
  • «در ایران ادارهٔ راهنمایی و رانندگی بر سر کوچه‌ای که نباید از آن اتومبیل بگذرد می‌نویسد: «عبور ممنوع» و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان می‌کنید تابلو چه باشد؟ راه بند!»
  • «تاکسی که مرا به قونسلگری ایران درکراچی می‌برد کمی از قونسلگری گذشت، خواست به عقب برگردد، یکی از پشت سر به او فرمان می‌داد، در چنین مواقعی ما می‌گوییم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاکستانی می‌گفت: واپس، واپس، بس! و این حرفها در خیابانی زده شد که به «شاهراه ایران» موسوم است.»
  • «این مغازه‌هایی را که ما قنادی می‌گوییم (و معلوم نیست چگونه کلمهٔ قند صیغهٔ مبالغه و صفت شغلی قناد برایش پیدا شده و بعد محل آن را قنادی گفته‌اند؟) آری این دکانها را در آنجا «شیرین‌کده» نامند.»
  • «آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثیه» می‌خوانیم، در آنجا «سامان» گویند.»
  • «سلام البته در هر دو کشور سلام است. اما وقتی کسی به ما لطف می‌کند و چیزی می‌دهد یا محبتی ابراز می‌دارد، ما اگر خودمانی باشیم می‌گوییم: ممنونم، متشکرم، اگر فرنگی‌مآب باشیم می‌گوییم «مرسی» اما در آنجا کوچک و بزرگ، همه در چنین موردی می‌گویند: «مهربانی» !»
  • «آنچه ما شلوار گوییم در آنجا «پاجامه» خوانده می‌شود.»
  • «قطار سریع‌السیر را در آنجا «تیز خرام» می‌خوانند!»
  • «جالب‌ترین اصطلاح را در آنجا من برای مادر زن دیدم، آنها این موجودی را که ما مرادف با دیو و غول آورده‌ایم «خوش دامن» گفته‌اند. واقعاً چقدر دلپذیر و زیباست.»

کاسه کوزه تمدن

[ویرایش]
  • «آری، ساده‌ترین راه در تاریخ این بود که همه این حرفها را انکار کنیم.»[۲]

اشعار

[ویرایش]
باز شب آمد و شد اول بیداریها      من و سودای دل و فکر گرفتاریها
شب خیالات و همه روز، تکاپوی حیات      خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟      که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشی‌ها چو سرابم سوی خود بُرد، ولیک      حیف از آن کوشش و طی کردن دشواریها
نوجوانی بهوس رفت و از آن بر جا ماند      تنگی سینه و کم خوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنه آلود و، حیاتی مغشوش      خاطراتی سیه از ضبط خطا کاریها
کور سوئی نزد آخر به حیات ابدی      شمع جانم، که فدا شد به وفاداریها[۳]

درباره

[ویرایش]

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • «این استاد فرزانه بیشتر عمر گرانمایه خود را با نگاه ستایش آمیز به تاریخ و تمدن ایرانی صرف تبیین ارزش‌های انسانی فرهنگ کشورمان کرد و ده‌ها اثر ارزشمند از خود به یادگار گذاشت که همچنان پربار و روشنگر خواهد بود.»

منابع

[ویرایش]
  1. محمد ابراهیم باستانی پاریزی، از پاریز تا پاریس، انتشاراع علم، ۱۳۸۸.
  2. صفحه 179
  3. هفته نامه عصر نیریز
  4. http://president.ir/fa/76219