محمد بن ادریس شافعی
ظاهر
محمد بن ادریس شافعی (۷۶۷ — ۸۲۰ م ۱۵۰ — ۲۰۴ هـ) فقیه مسلمان در سدهٔ دوم هجری.
گفتاوردها
[ویرایش]- «هرکس ادعا کند که هم دنیا و هم خالق دنیا را دوست دارد، دروغ میگوید.»
- مواعظ الشافعی ص. ۱۶
- «من بنده کسی ام که مرا یک حرف از آداب تعلیم کرده است.»
- به نقل از «تذکرة الأولیاء» نوشتهٔ عطار، بخش «ذکر امام شافعی رضی الله عنه»
- «هرکه علم در جهان آموزد حق علم ضایع کرده باشد، و هرکه علم از کسی که شایسته باشد بازدارد ظلم کرده است.»
- به نقل از «تذکرة الأولیاء» نوشتهٔ عطار، بخش «ذکر امام شافعی رضی الله عنه»
- «اگر دنیا را به گرده نان به من فروشند نخرم.»
- به نقل از «تذکرة الأولیاء» نوشتهٔ عطار، بخش «ذکر امام شافعی رضی الله عنه»
- «هرکه را همت آن بود که چیزی در شکم او شود قیمت او آن بود که از شکم او بیرون آید.»
- به نقل از «تذکرة الأولیاء» نوشتهٔ عطار، بخش «ذکر امام شافعی رضی الله عنه»
- «یا راکِباً قِف بالمُحَصّبِ مِن منیً /وَاهتِف بِقاعِدِ خَیفِها وَالنّاهِضِ//سَحَراً إذا فاضَ الحَجیجُ إلی مِنیً/فَیضاً کَمُلتَطِمِ الفُراتِ الفائِضِ//إن کانَ رَفضاً حُبّ آلِ مُحمّدٍ/فَلیَشهَدِ الثّقَلانِ أنّی رَافضِی.»
- «ای سوارگان بر شنزارهای سرزمین مِنا/ سواره بمانید و به نشستگان درّهها و بلندیها خبر دهید// به زائرانی که سپیده دمان به مانند رود خروشان فرات/ به سوی منا سرازیر میشوند// بگویید :اگر دوست داشتنِ اهل بیت رفض است/ جنّ و انس بدانند که من رافضی هستم.
- دیوان الإمام الشافعی، ص۹۳، دار الکتب العربی، بیروت، ۱۴۱۴ ق
- «خواندنِ حدیث، بهتر ار ادای نمازِ سنّت است.» یا «تحصیلِ دانش بهتر از خواندنِ نمازهای سنّت است.»
- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ۲۳/۱۰
درباره
[ویرایش]دربارهٔ او
[ویرایش]- «آن سلطان شریعت و طریقت، آن برهان محبت و حقیقت، آن مفتی اسرار الهی، آن مهدی اطوار نامتناهی، آن وارث و ابن عم نبی، وتد عالم شافعی مطلبی رضی الله عنه، شرح او دادن حاجت نیست، که همه عالم پر نور از شرح صدر او است. فضایل و مناقب او و شمایل او بسیار است. وصف او این تمام است که شعبه دوحلة نبوی است و میوه شجره مصطفوی است و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود و در مروت و فتوت اعجوبه بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، و هم افضل عهد و هم اعلم وقت و هم حجة الائمة من قریش، هم مقدم قدموا آل قریش. ریاضت وکرامت او نه چندان است که این کتاب حمل آن تواند کرد...»
- «کسی کو ابن عمّ مصطفی بود/امامت در دو کون او را روا بود//دو ابن عم رسول حق چنان داشت/که دینش از هر دو نور جاودان داشت//ز ابن مطلّب برخاست امامت/چنانک از ابن عبّاسش خلافت//اگر اهل طریقت صد هزارند/وگر صد، جز طریق او ندارند//یقینم شد که او سلطان جیشست/دلیلم، الامیة من قریشست//چو دین صدر عالم بایدم داشت/قریشی را مقدّم بایدم داشت//دلش تا پیشگه چون بی حسابست/کتاب امّتش اُمّ الکتابست//اگر روزی بدریا راه یابد/شود گمنام، بحر آنگاه یابد//چو او در دین پیغمبر فرو شد/بجای او نشست آن بحرو او شد//چو آن دریا بجای خود روان یافت/قریشی و محمّد نام ازان یافت//محمّد بر زبان او گهر شد/چنان کانجا سخن حق بر عمر شد//اگر او محو پیغامبر نبودی/حدیث و آیتش همبر نبودی//حدیث آن بجای این چو برخاست/شد از صاحب حدیثی قامتش راست//قریشی جدّو ادریسش اَب آمد/طریقت از بهشت این مذهب آمد//چو این مذهب بنا داده به ادریس/بهشتش نقد دان اعداش ابلیس//نبی بنهاد گنجی جمله رحمت/بحصهٔ بوحنیفه کرد قسمت//درآمد شافعی آن گنج عالی/چو دید الحق براو افشاند حالی//گرت از مهر کوفی حاصلی نیست/چو بوفت جز خرابی منزلی نیست//چو داری شافعی و بوحنیفه/تویی هم مالک دین هم خلیفه/وگر این داری امّا آن نداری/دلی داری ولیکن جان نداری//چو ایشانند هردو چشم، دین را/بنه سر این دو چشم راه بین را//اگر این هر دو را باهم نداری/تو یک عالم ز دو عالم نداری//چه میگویی که هر دو در مقابل/یکی اندو دو میبینی تو احول//اگر زیشان تو در دل خشم داری/دو چشمت کوربین گر چشم داری.»