ماری یکم اسکاتلند
ظاهر
ماری یکم اسکاتلند (به انگلیسی: Mary, Queen of Scots) (زاده ۸ دسامبر۱۵۴۲ -درگذشته در ۸ فوریه ۱۵۸۷) که با نام ماری استوارت متولدشد، ملکه سلطنتی اسکاتلند بود.
گفتاوردها دربارهٔ او
[ویرایش]- «ماری استوارت از آن گونه زنهای بسیار نادر و جذاب است که قدرت و شوق زندگی واقعی آنها در برههای بسیار کوتاه از زمان متمرکز شده و در نتیجه شکفتگی آن گذرا و سریع است، اما به شدت تأثیر برانگیز، قدرتمند و خرد کننده بوده است. چنین افرادی شوق، نیرو و قدرت خویش را در بلند مدت و در طول زندگی صرف نمیکنند، بلکه آن را فقط در مقطعی بسیار کوتاه، در چار چوب هوس و عشقی آتشین و یگانه، به کار میبرند.»
- «افرادی همچون ماری استورت که با افکار و خیالهای واهی زندگی میکنند، اکثراً مسایل و انسانها را آنطور که خود میل دارند میبینند و به ندرت قادرند آنها را به گونهای واقعی، و منطقی سنجیده، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. چنین افرادی پیوسته بین ستایش اغراقآمیز و یاس در نوسان هستند و هیچگاه به حالت هوشیاری کامل نمیرسند.»
- «ماری استوارت از بدو کودکی پلههای کامیابی را به راحتی بالا رفت و درخشش اقبالش همانند ستاره سحرگاهی در آسمانی صاف بود، اما سقوط او نیز به همان شتاب، ناگهانی و سریع انجام یافت. سرنوشت ماری استورت از سه یا چهار رویداد کاملاً مجزا و نکبت بار تشکیل شده بود و به همین دلیل همیشه به عنوان قهرمان زن یک غم نامه معرفی گشته است. صعود الیزابت بر عکس به آرامی و با استقامتی لجوجانه صورت گرفت. خداوند الطاف خود را با گشادهدستی به او نداد. الیزابت که در کودکی نامشروع شناخته شده و در نوجوانی خواهر ناتنی ش ماری تودور او را در برج لندن زندانی کرده بود، از همان ابتدا ناچار شّد که برای حفظ حق زندگی خود به مکر و سیاست پناه برد. اختلافاتی که در مسیر سرنوشت این دو زن وجود داشت به گونهای اندوهناک با یکدیگر متفاوت بود. در برهههایی از زمان سرنوشت آنان با یکدیگر برخورد میکند ولی هیچگاه با هم آمیخته نمیشود. این امر که یکی از آن دو، همچون کودکانی که با مو متولد میشوند، با تاجی بر سر به دنیا آمده بود، در حالی که دیگری میبایست با مکر و حیله و مبارزه مقام خود را به دست آورد و با این احوال همیشه مشروع یتش قابل بحث باشد، تفاوتهایی اساسی و عمیق را در تمام حرکات، رفتار و سرشت این دو زن نمایان میسازد.»
- «در زندگی یک زن، هیچ چیز تحقیر آمیزتر از آن نیست که عشق خود را بیدریغ به مردی دهد که لیاقتش را ندارد. یک زن با شخصیت هرگز نه چنین اشتباهی را در مورد خود میبخشد و نه در موردی مردی که سزاوار آن عشق نبوده است. با این احوال چنین عشق پر التهابی نمیتواند به طور طبیعی جای خود را بی بی تفاوتی و سردی دهد، این گونه احساسات زمانی که گداخته شّد، همچنان میسوزاند، و فقط میتواند تغییر رنگ دهد و تبدیل به خاکستری از تحقیر و کینه شود.»
منابع
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |