پرش به محتوا

کارلوس ماریا دومینگوئز

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از کارلوس ماریا دومینگث)
خیلی وقت‌ها رهایی از دست کتاب‌ها به مراتب سخت‌تر از خرید و تهیه کتاب ست. کتاب‌ها در عهد و پیمانی که ما بر اثر نیاز و سردرگمی با آن‌ها می‌بندیم، به ما وصل می‌شوند؛ در حالی که شاهد لحظه‌هایی از زندگیمان هستند که دیگر هیچ وقت نخواهیم داشت. مادامی که کتاب‌ها سر جایشان هستند، آن لحظه‌ها همچنان بخشی از وجودمان است. متوجه شده‌ام بسیاری از مردم روز، ماه و سالی که کتابی را خوانده‌اند یادداشت می‌کنند، و به این صورت تقویمی سِری خلق می‌کنند.

کارلوس ماریا دومینگوئز (زادهٔ ۲۳ آوریل ۱۹۵۵) نویسنده و روزنامه‌نگار آرژانتینی ساکن اروگوئه است.

گفتاوردها

[ویرایش]

خانه کاغذی

[ویرایش]
کتاب‌ها سرنوشت مردم را تغییر می‌دهند. عده‌ای کتاب ببر مالزیرا خوانده و در دانشگاه‌های دور دست استاد رشته ادبیات شده‌اند. ده‌ها هزار نفر با خواندن دمیانبه فلسفه شرق روی آوردند؛ در حالی که همینگوی از آن‌ها مردانی جوانمذد و با ظرفیت ساخت؛ در همین حال الکساندر دوما زندگی زن‌های بی شماری را پیچیده کرد؛ که تنها عده کمی از آنها با کتاب آشپزی از خودکشی نجات یافتند. در این بین بلوما قربانی کتاب‌ها شد.
ولی او تنها کسی نبود که قربانی کتاب شد. یک استاد میانسال زبان‌های کلاسیک وقتی پنج جلد از مجموعه دایرةالمعارف بریتانیکااز قفسه کتابخانه اش روی سرش افتاد فلج شد. دوستم ریچارد وقتی خواست با زحمت دست خود را به ابشالوم ابشالوم! ویلیام فاکنر برساند - که در جای خیلی ناجوری قرار گرفته بود- از روی نردبان تاشو افتاد پایین و یک پایش شکست. یکی دیگر از دوست‌هایم در بوینوس آیرس در زیر زمین مرکز اسناد و اوراق بایگانی عمومی سل گرفت. من حتی خبر دارم در کشور شیلی، عصر یک روز سگی خشمگین بر اثر بلعیدن صفحات کتاب برادران کارمازوفدچار سوء هاضمه شد و مُرد.
مادربزرگم هر وقت می‌دید در تختخوابم کتاب می‌خوانم، می‌گفت: «بگذارش کنار، کتاب‌ها خطرناک هستند.»
تا سالیان سال خیال می‌کردم او خیلی بی سواد است و جاهل، ولی گذر زمان نشان داد مادربزرگ آلمانی تبارم واقعاً چقدر عاقل بوده است.[۱]

اغلب از خودم پرسیدم چرا کتاب‌هایی را نگه می‌دارم که خیلی بعید است حتی در آینده دور به کارم بیایند، عنوان‌هایی که با دغدغه‌های معمولم فاصله زیادی دارند؛ کتاب‌هایی که یک بار خوانده‌ام و تا سال‌ها بعد دیگر صفحاتشان را باز نمی‌کنم، البته اگر اصلاً دوباره فرصتی پیش بیاید تا به سراغشان بروم! ولی من چطور می‌توانم به فرض مثال آوای وحشرا بدون نابودی یکی از آجرهای سازنده دوران کودکی ام بیرون بیندازم؛ یا مثلاً زوربای یونانی - که دوران نوجوانی ام را با اشک و زاری تمام کرد؛ و همین‌طور ساعت بیست و پنجم و بقیه کتاب‌هایی که به بالاترین طبقات قفسه کتابخانه‌ام سپرده و منتقل شده بودند؛ جایی که ساکت و دست نخورده در پس عزت و احترام آبرومندانه‌ای که همگی خیلی بدان می‌بالیم، قرار گرفته‌اند کنار بگذارم.
خیلی وقت‌ها رهایی از دست کتاب‌ها به مراتب سخت‌تر از خرید و تهیه کتاب ست. کتاب‌ها در عهد و پیمانی که ما بر اثر نیاز و سردرگمی با آن‌ها می‌بندیم، به ما وصل می‌شوند؛ در حالی که شاهد لحظه‌هایی از زندگیمان هستند که دیگر هیچ وقت نخواهیم داشت. مادامی که کتاب‌ها سر جایشان هستند، آن لحظه‌ها همچنان بخشی از وجودمان است. متوجه شده‌ام بسیاری از مردم روز، ماه و سالی که کتابی را خوانده‌اند یادداشت می‌کنند، و به این صورت تقویمی سِری خلق می‌کنند.

منابع

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. کارلوس ماریا دومینگوئز، خانه کاغذی، ترجمهٔ شقایق قندهاری، نشر آموت، ۱۳۹۳.