ربکا سولنیت
ظاهر
(تغییرمسیر از نقشههایی برای گم شدن)
ربکا سولنیت (به انگلیسی: Rebecca_Solnit) (متولد ۱۹۶۱) نویسندهای آمریکایی است.
نقشههایی برای گم شدن (A Field Guide to Getting Lost)
[ویرایش]- «در را به روی ناشناختهها باز بگذار، به روی تاریکی. از آنجاست که ارزشمندترینها وارد میشوند، از همانجا که خودت آمدهای و مقصدت هم همان جاست.»
- «پرسهزنی در کودکی به من اتکابهنفس بخشید، و همینطور حس جهتیابی و ماجراجویی، تخیل و میل به کاوش، توانایی اینکه کمی گم شوم و بعد راه برگشتم را خودم پیدا کنم.»
- «چیزهایی که بهدنبالشان هستیم در حال دگرگونیاند و ما نمیدانیم یا فقط تصور میکنیم میدانیم که آنسوی این دگرگونی چه چیزی در انتظارمان است. چطور بهدنبال چیزهایی هستی که برای دستیابی به آنها باید بهطریقی مرز و محدودههای خود را تا قلمروهای ناشناخته بکشانی و کسِ دیگری بشوی؟»
- «برای فراموشیِ گذشته باید از حس فقدان دست کشید… فراموش کردن هنر نیست، هنر در رها کردن است. وقتی همه چیز از دست رفته باشد، میتوانی به غنای فقدان برسی.»
- «تاریخ بیشتر از تلاقیها، انشعابها و گوریدگیها پدید میآید تا از خطوط مستقیم.»
- «نگرانی [برای دیگری] راهیست برای اینکه وانمود کنی سکان آن چیزِ ناشناخته در دست توست و میشناسیاش، و چقدر عجیب است که ما سناریوهای شوم را به ناشناختهٔ مطلق ترجیح میدهیم.»
- «از دید وولف، گم شدن بیشتر به هویت مربوط بود تا جغرافیا؛ میلی آتشین، حتی نیازی مبرم و اضطراری، به مبدل شدن به هیچکس و همه کس، باز کردن غل و زنجیرهایی که به تو یادآوری میکنند چه کسی هستی و دیگران دربارهات چه فکر میکنند.»
- «گم کردن خود یعنی تسلیمی لذتبخش، گمشده در آغوش خود، بیاعتنا به جهان، یکسره غرق در آنچه حاضر است طوری که همه چیزِ اطرافش محو شود… گم بودن یعنی حضورِ تماموکمال، و حضورِ تماموکمال یعنی داشتن ظرفیتِ ماندن در تردید و رازآلودگی.»
- «[گم کردنِ خود] انتخابی آگاهانه است، تسلیمی از سر اختیار، وضعیتی روانی که دستیابی به آن از راه جغرافیاست.»
- «سالهای سال شیفتهٔ آبیِ دورترین کرانهٔ چیزهای چشمرَس بودهام، رنگ آفاق، رشتهکوههای دور و هر چیزِ دوردست. آبیِ دوردست رنگ یک حس است، رنگ تنهایی و رنگ حسرت، رنگ آنجایی که از اینجا پیداست، رنگ جایی که خودت آنجا نیستی، و رنگ جایی که هیچ وقت نمیتوانی بروی، چون این آبی کیلومترها دورتر بر لبهٔ افق ننشسته، بلکه در فاصلهٔ بین تو و آن کوههاست.»
- «ما میل و اشتیاق را مسئلهای میدانیم که باید حلش کنیم. عوض اینکه بر ماهیت و حس اشتیاق تمرکز کنیم، دنبال این هستیم که ببینیم مشتاق چه شدهایم و متمرکز میشویم بر آن چیز و نحوهٔ بهدستآوردنش. هر چند اغلب همین فاصلهٔ بین ما و آنچه مشتاقش هستیم فضای مابین را با آبیِ حسرت پر میکند.»
- «آبیِ دوردست با گذر زمان پدیدار میشود، با کشف ماتم، فقدان، تاروپود حسرت، پیچیدگیِ سرزمینهایی که از آنها عبور میکنیم، و با سالها سفر.»
- «اگر اندوه و زیبایی به هم گره خورده باشند، پس شاید بلوغ حسی زیباشناختی با خودش بیاورد که تا حدودی ما را از فقدانهای ناشی از گذر زمان رها میکند و زیبایی را در دوردستها مییابد.»
- «نوجوانها دربارهٔ جوانمرگی خیالپردازی میکنند چون از تصور آن کسی که تمام تصمیمها و سنگینی بارِ بزرگسالی میتواند از شما بسازد آسانتر است.»
- «شفیره را که ببُری، کرمی رو به زوال خواهی یافت. چیزی که هرگز پیدایش نمیکنی آن موجود رازآلودِ نیمیکرم و نیمیپروانه است… فرایند دگردیسی تقریباً همان زوال است.»
- «ترس از اشتباه ممکن است خودش اشتباه بزرگی باشد، اشتباهی که تو را از زندگی بازمیدارد، چرا که زندگی مخاطرهآمیز است و هر چیزی جز آن، خسرانی بیش نیست.»
- «معمولاً طوری از زیبایی صحبت میکنند انگار فقط شهوت و تحسین را برمیانگیزد، اما زیباترین آدمها طوری زیبا هستند که به پیشانینوشت یا تقدیر یا معنا میمانند، به قهرمان قصههای بهیادماندنی. اشتیاق به آنها تا حدی اشتیاق به سرنوشتی شکوهمند است.»
- «در شهر، تنهایی یعنی نبود دیگران یا دور بودنشان از پشت دیوار یا درِ خانهات، اما در مکانهای دورافتاده تنهایی نه از جنس غیاب، که از جنس حضور چیزی دیگر است، نوعی سکوت نجواگر که در آن گویی تنهایی همانقدر ذاتیِ گونهٔ توست که هر گونهٔ دیگر.»
- «فیلمها همانقدر که محصول روشناییاند محصول تاریکی نیز هستند، همان بازههای فوقالعاده کوتاهِ مابین تصاویر درخشان که باعث میشوند بتوان چندین تصویر ثابت را به یک تصویر متحرک تبدیل کرد. بدون آن تاریکیها، فقط تصاویری محو باقی میماند… یک فیلم کامل حاوی نیم یا یک ساعت تاریکی مطلقیست که نادیده میماند. اگر بتوانی تمام آن تاریکیها را جمع بزنی، میبینی تماشاچیانِ داخل سالن دستهجمعی به اعماق شبی خیالی زل زدهاند.»
منابع
[ویرایش]نقشههایی برای گم شدن، ربکا سولنیت، ترجمهٔ نیما م. اشرفی، نشر اطراف، شابک: 978-622-619438-9.