ساری
ساری مرکز استان مازندران در شمال ایران.
درباره
[ویرایش]بسی خسرو نامور پیش از او // شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی نسخهٔ نخجوانی).
ز دریای گیلان چو ابر سیاه// دمادم به ساری رسید آن سپاه (فردوسی)
جهانداری که از ساری جهان بگرفت تا باری // شهنشاهی که از گرگان جهان او راست تا کرمان. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص ۲۵۵).
از خداوند خسروان درخواه / تا فرستد ترا بترکستان.
که دل و همت توبس نکند/ به سپاهان و ساری و گرگان. فرخی (دیوان ص ۲۹۱).
آن شاه عدوبند که بگرفت و بیفکند// گرگی و دژم شیری اندر ره ساری. فرخی (دیوان ص ۳۹۱).
یعقوب پس ایشان بتاختن برفت و فوجی سپاه بربنه بگذاشتند که شما خوش خوش از پس من همی آئید [ و خود برفت و ] بساری بدیشان رسید، چون یعقوب را بدیدند، هزیمت کردند بی هیچ حرب. (تاریخ سیستان ص ۲۲۳).
اگر خوانند آرش را کمان گیر// که از ساری بمرو انداخت یک تیر
تو اندازی بجان من ز گوراب // همی هر ساعتی صد تیر پرتاب. (ویس و رامین).
تا ستارآباد برویم و اگر نیزحاجت آید تا به ساری و آمل که مسافت نزدیک است برویم. (تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص ۴۴۴). ... و در راه سرما و بادی بود سخت بنیرو خاصه تا سر درهٔ دینار ساری. (تاریخ بیهقی)... چون بدرهٔ دینار رسیدیم و در دره در آمدیم ... (تاریخ بیهقی). اگر ترکمانان قصد استرآباد کنند به ساری روید و اگر به ساری قصد افتد به طبرستان که ممکن نشود که در آن مضایق بدیشان توانند رسید. (تاریخ بیهقی).
حسدبرد بر ملک ساری حجاز// که او را چنین خسرو و داور است. امیر معزی (دیوان ص ۱۲۲).
گر رای کند به آمل و ساری // ور روی نهد به کابل و غزنین
از بیم بدست هندو و دیلم // بی بیم شود کتاره و زوبین. امیرمعزی (دیوان ص ۵۹۱).
همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس // بسوی آمل و ساری نیاوردنارنگ. ظهیر فاریابی (از انجمن آرا).
ز ساری و آمل فرستادگان // رساندند باج از رضادادگان. هاتفی (از شعوری).
رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص ۴۵۱، ۴۵۲، ۴۵۴، ۴۵۵، ۴۶۱ و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار و فهرست حبیب السیر چ خیام و ترجمهٔ مازندران رابینو و ترجمهٔ جغرافیای تاریخی ایران بارتولد صص ۲۸۲–۲۸۹ و جغرافیای سیاسی کیهان ص ۲۸۴ و ۲۸۵ شود.
ابیاتی که در آن ساری درون شاهنامه فردوسی وجود دارد
[ویرایش]ای ابیات پشت سر هم نیستند بلکه جدا از هم میباشند:
ز دریای گیلان چو ابر سیاه | دمادم بساری رسید آن سپاه | |
ز ساری و آمل برآمد خروش | چو دریای سبز اندر آمد به جوش | |
به ساری به زاری برآرند هوش | تو از خون به کش دست و چندین مکوش | |
چو آرد به نزدیک ساری رمه | به دستان سپارم شما را همه | |
چو از آفرینش بپرداختند | نوندی ز ساری برون تاختند | |
چنین تا به شهر بزرگان رسید | ز ساری و آمل به گرگان رسید | |
همان عهد ساری و آمل نوشت | که بد مرز منشور او چون بهشت | |
به آمل پرستندگان تواند | به ساری همه بندگان تواند | |
ز گرگان بخ ساری و آمل شدند | به هنگام آواز بلبل شدند |
همه بستگان را به ساری بماند | بزد نای رویین و لشکر براند | |
چو گشواد فرخ به ساری رسید | پدید آمد آن بندها را کلید | |
یکی اسپ مر هر یکی را بساخت | ز ساری سوی زابلستان بتاخت |
منابع
[ویرایش]- ↑ شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو