خواجه عبدالله انصاری
خواجه عبدالله انصاری معروف به «پیر هرات»، از شاعران و عارفان بزرگ قرن پنجم هجری است. زادروز: ۳۹۶ هجری قمری برابر با ۴ مه ۱۰۰۶ میلادی در هرات. وی در تاریخ ۴۸۱ هجری قمری برابر با ۱۰۸۸ میلادی درگذشت.
گفتاوردها
[ویرایش]نهصد منزل از هزار وادی عشق و معرفت و خداشناسی، همانا ابلیس شناسی است.[۱]
بدون منبع
[ویرایش]- «الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.»
- «الهی! آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان.»
- «الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بیآب مکن.»
- «الهی! میبینی و میدانی و برآوردن میتوانی.»
- «الهی! بود و نابود من تو را یکسان، از غم مرا بهشادی رسان.»
- «الهی! حاضری چه جویم، ناظری چه گویم.»
ای عزیز! بدان که حرص انسان بر سه جیز است: از وقت پیش میخواهند از قسمت بیش میخواهند و آن دیګران را، از آن خویش میخواهند
در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس کی خدا را پرستی؟
- «الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مؤمنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی… الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.»
- «الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد
الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم. الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیدهای پرآب گاهی در آتش میسوزیم و گاهی در آب دیده غرق.»
مناجات نامه
[ویرایش]مناجات ۱
الهی! الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است. گواهی تو ترجمانی من بکردند ندای من افزونی است. قرب تو چراغ وجد بیفروخت. همت من افزونی است. بود تو کار من راست کرد بود من افزونی است.
الهی! از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟ واز بود تو همه عطاست و وفا! به بر پیدا! و بکرم هویدا. نا کرده گیر کرد رهی؛ و آن کن که از تو سزا.
مناجات ۲
الهی! نام تو ما را جواز! و مهر تو ما را جهاز!
الهی! شناخت تو ما را امان! و لطف تو ما را عیان ـ الهی! فضل تو ما را لوا، کنف تو ما را ماوی!
الهی! ضیعفان را پناهی قاصدان را بر سراهی مؤمنان را گواهی چه بود که افزایی و نکاهی؟
الهی! چه عزیز است او که تو او را خواهی! ور بگریزد او را در راه آریی. طوبی آنکس را که تو او رایی! آیا که:تا از ما خود کرایی؟
مناجات ۳
تو را که داند؟ که:تو را «تو» دانی تو را نداند کس. تو را تو دانی بس! ای سزاوار ثنای خویش! و ای شکرکننده عطای خویش! رهی به ذات خود از خدمت تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به کل خود از شادی به تو عاجز و به توان خود از سزای عقل تو عاجز
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنایم که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی! تو آنی که گفتی من آنم! آنی.
مناجات ۴
الهی! نمیتوانیم که این کار بی تو به سر بریم. نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شما روا سر بریم.
خداوندا! کجا بازیابیم آن روزکه تو ما را بودی و ما نبودیم تا باز به آن روز رسیم میان آتش و دودیم اگر بدو گیتی آن روز یابیم بر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبود خود خشنودیم.
مناجات ۵
الهی! از آنچه نخواستی چه آید؟ و آن را که نخواندی کی آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن که بوی گل در کنار است؟
مناجات ۶
الهی! گر زارم در تو زاریدن خوش است ور نازم به تو نازیدن خوش است. الهی! شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر آن امید آن که روزی در میدان فضل بتو نازم تو! من بپذیری و من با تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب اندازم.
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |
- ↑ خانجانی، علی اکبر(1377)، کندوکاوی در اصول، جلد 1، بنیاد نشر آثار علی اکبر خانجانی