شهریار (شاعر)

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از سید محمدحسین شهریار)

سید محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به بهجت و سپس شهریار، شاعر ایرانی سراینده اشعار فارسی و ترکی آذربایجانی. زاده ۱۲۸۵ خورشیدی در روستای خشگناب در اطراف تبریز. شهریار در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ خورشیدی درگذشت.

دارای منبع[ویرایش]

  • «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا// بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه، ۱۳۷۰
  • «کلماتت چو تیشه فرهاد// می‌شکافند بیستون دلم»
    • در وصف نمازجمعه رفسنجانی
  • «مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آید//به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه
  • «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن //در گوشه میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی»

بدون منبع[ویرایش]

  • «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران// رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران»
  • «جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را// نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را»
  • «سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز// سلام ای مهد عشق و مدفن راز// سلام ای شهر عشق و آشنایی// سلام ای آشیان روشنایی// به عشق حافظ فیاض شیراز// صفا کردید با این کعبه راز// تو ای شیراز جادارد ببالی// ولی دانم که گاه از دل بنالی// که دیگر باره چون سعدی نزادی// به دنیا حافظ دوم ندادی»
  • «شب است و باغ گلستان خزان رؤیا خیز// بیا که طعنه به شیراز می‌زند تبریز»
  • «لیک از یک نفر چه‌کار آید// از یکی گل کجا بهار آید»
  • «ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی// تو بمان با دگران وای به حال دگران»
  • «اززندگانی ام گله دارد جوانی ام //شرمنده جوانی، از این زندگانی ام
  • «گیاه دانهٔ عشقم، فشرده در دل خاک چنان‌که دم به دم من بدمند می‌رویم»

اولمینجی حیدربابا یه سلام[ویرایش]

حیدربابا، ایلدیریملار شاخاندا
سئللر، سولار، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه، ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
.

ایکی مینجی حیدر بابا یه سلام[ویرایش]

((حیدربابا،گلدیم سنی یوخلیام)) ((بریده یاتام، قوجاغیندا یوخلیام)) ((عمری قووام،بلکه بوردا حاخلیام)) ((اوشاقلیغا دییه م، بیزه گلسن بیر!)) ((آیدین گونل،آغلاریوزه گولسن بیر.)) پنج بیت از ایکیمینجی حیدر بابا یا سلام



منبع :کتاب کلیات اشعار ترکی استاد شهریار

بدون منبع[ویرایش]

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد/ تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد/ نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها/ که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی/ که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد/ نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من/ که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد/ مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن/ که هنوز وصلهٔ دل دو سه بخیه کار دارد/ دل چون شکسته سازم ز گذشته‌های شیرین/ چه ترانه‌های‌ه محزون که به یادگار دارد/ غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را/ غم یار بی‌خیال غم روزگار دارد/ گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست/ چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد/ دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن/ نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/

شهریار در اشعار دیگر شاعران[ویرایش]

الگو:ادغام در هـ.ا. سایه:[نیازمند منبع]

ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی     

که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم     

که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده

نیما یوشیج:

رازی است که آن نگار می‌داند چیست     

رنجی است که روزگار می‌داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست     

من دانم و شهریار می‌داند چیست

رند تبریزی

تیغ مژگان را مکن با زهر هجرانت خراب     

روزگار عاشقان خود زهرمار است ای پری
درد عاشق کش بیا تبریز و از رندی بپرس     

کاین دل بی تاب ما هم شهریار است ای پری

مفتون امینی:

چون دل مفتون ترا مشکل به دست آورده‌است     

کی رها می‌سازدت این‌گونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق     

هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار

حسین پژمان بختیاری:

زین شهر مرد پرور و زین شهر عشق زای     

برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس     

کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست

مهرداد اوستا:

شعر همان عشق که با شهریار     

کرد سرافرازی و نام‌آوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز     

کز نگه دوست کند دلبری

بیژن ترقی:

به شهریار بگو شهریار می‌آید     

دوباره بخت ترا در کنار می‌آید
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند     

که از سواد دل آن شهسوار می‌آید

فریدون توللی:

ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان     

دستان سرای عشق و خداوند چامه‌ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود     

ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه‌ای

مهدی اخوان ثالث:

شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی     

نازنینا، تو همان پاک‌ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کردهٔ عشقی     

ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی

فریدون مشیری:

:در نیمه‌های قرن بشر سوزان     

اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جان‌مایهٔ محبت و رقت     

ای وای شهریار

عمران صلاحی:

شهریار حزن بودی، خانه‌ات بیت‌الحزن     

پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانه‌هایش سوخته     

بادهای دربه‌در چرخان و بر در حلقه‌زن.


پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ