رقص

از ویکی‌گفتاورد

رقص هنری اجرایی برپایهٔ گزینش هدفمند حرکت بدنی است. این حرکت، ارزش زیبایی‌شناختی و نمادین دارد و رقص به‌عنوان هنری وابسته به نوازندگان و موسیقی در فرهنگ‌ها شناخته می‌شود. رقص‌ها بسیار گوناگون است و ممکن است با اصل، فرهنگ، کشور، دورهٔ تاریخی وغیره دسته‌بندی شود.


برپایهٔ الفبا: ا - ب، پ - ت، ث - ت، ث - ج، چ - ح، خ - د، ذ - ر، ز، ژ - س، ش - ص، ض - ط، ظ - ع، غ - ف، ق - ک، گ - ل - م - ن - و - ه - ی
برپایهٔ گونه: ضرب‌المثل - شعر

Colored dice with white background
Colored dice with white background
Colored dice with white background
Colored dice with white background
Colored dice with white background


ا[ویرایش]

  • «... برای رقصیدن تنها یک‌جفت کفش قرمز کافی نیست.»
  • … در میان رقصندگان مجلس، دختری آمد که غنای هنر تن را به جایی می‌رساند که از آن سرشارتر نتوان تصوّر کرد… گرد استخر، در چند قدمی رود، می‌چمید، خستگی‌ناپذیر؛ چنان‌که گفتی می‌خواست قوانین محدودگر طبیعت را بر جسم درهم بشکند، رام کند. انحنا، انحنا! مانند خطّ نستعلیق. مانند قوس شعر که یک مدار طی می‌کند، می‌رود و بازمی‌گردد. موزونیّت بی‌اشتباه. درست همانی که باید باشد. چقدر می‌تواند یک تن خاکی جان بگیرد. او که یک حجم اسیر است، به یک طیف رها بدل گردد. عمر رقص به درازای عمر نیایش می‌شود.
  • در حرکات این چنانی است که جسم و جان با هم تلاقی می‌کنند. مزج می‌شوند. یکی می‌خواهد به دیگری تبدیل گردد. بدن می‌خواهد از طریق موزونیّت، تبخیر شود، برفرازد، و روح می‌خواهد قابل لمس گردد، جسمیّت بیابد. بدن از حالت جمود خود ناخشنود است، چون آتش خامودش است، می‌خواهد افروزنده شود. چون غنچه است، بشکفد. آنگاه که به رقص آید، با آهنگ کائنات همنوا می‌شود. سماع‌گران که چرخندگی را در رقص می‌نهادند، می‌خواستند به دایرهٔ کائناتی بپیوندند.
  • چرخندگی - آنگونه که گردون دارد - مبیّن حیات‌زایی و نیروزایی است. اگر حرکت نباشد، زندگی متوقّف می‌شود، و رقص خبردهنده از زندگی فراتر از زندگی مقرّر است. فراخوانی ناهمواری‌ها به هموار شدن است. حالت دست به فراز بردن و تن برکشیدن، نشانهٔ فرازطلبی است. چون رقصنده بر نوک پا می‌ایستد، می‌خواهد بلندتر از آنچه هست بشود، فاصلهٔ خود را با عالَم بالا، عالَم بی‌جِرم کم کند. آمیزه‌ای از تمنّاهای بشر روی‌آور می‌شوند: از طلب گشایش تا دفع بلا، تا برسد به طلب وصل و رهایی از بی‌پناهی.

ب، پ[ویرایش]

  • «برای رقصیدن باید از خودت بیرون شوی. بزرگتر، زیباتر و قوی‌تر... این قدرت است، شکوهی روی زمین است و برای شماست تا آن را بگیری.»

ت، ث[ویرایش]

ج، چ[ویرایش]

ح، خ[ویرایش]

د، ذ[ویرایش]

ر، ز، ژ[ویرایش]

  • «رقص به مثابه تلگرافی است که به‌زمین فرستاده می‌شود و تقاضای خنثی‌کردن جاذبه زمین را دارد.»
  • «رقصنده ایمان دارد که هنرش چیزی برای گفتن دارد که با هیچ روش دیگری غیر از رقص نمی‌توان بیان کرد... بعضی وقت‌ها سادگی وقاری که در یک حرکت موجود است می‌تواند عملکردی به حجم کلمات داشته باشد. حرکاتی وجود دارد که می‌توانند با قدرتی بی‌همتا بر اعصاب بتازند، حرکاتی که توانایی تحریک احساسات و هیجانات را دارند، و خود بی‌نظیرند. این بهانهٔ رقصنده برای آغاز است، و دلیل او برای جستجوی بیشتر در اعماق هنر خویش.»
  • «زندگی مانند رقصیدن است. اگر رقص‌جای بزرگی داشته باشی، مردم بسیاری خواهند رقصید. وقتی ریتم را عوض کنی، برخی عصبانی می‌شوند، اما زندگی همیشه در حال عوض شدن است. ».

س، ش[ویرایش]

ص، ض[ویرایش]

ط، ظ[ویرایش]

ع، غ[ویرایش]

ف، ق[ویرایش]

ک، گ[ویرایش]

ل[ویرایش]

م[ویرایش]

  • «من فقط به خدائی اعتقاد خواهم داشت که رقصیدن را بداند.»
  • «میان‌بُرهایی به شادی هست که رقص یکی از آن‌هاست.»
  • «موسیقی، واکنش انسان به شرایط زندگی شاد یا غمناک او بوده است. اینجاست که آیین‌ها و رقص‌ها و بزم‌ها و موسیقی شکل می‌گیرد. موسیقی و رقص دلیل و ریشه خاص خود را دارد. رقص ریتم و موسیقی باهمند و با زندگی مردم عجین بوده است. هرجا رقص و حرکات‌موزون منع شده، بخشی از موسیقی هم آسیب دیده است.».

ن[ویرایش]

و[ویرایش]

ه[ویرایش]

  • «هنر در دسترس همگان قرار ندارد اما رقص و موسیقی برای همگان هست.»
  • «هنگامی که می‌رقصی، هدفت این نیست که فقط روی جای خاصی از زمین پای بکوبی. رقص، لذت بردن از از هر گامی است که برداشته می‌شود.»
  • «هیچ کس به اینکه خوب نمی‌رقصی، اهمیت نمی‌دهد. فقط بلند شو و برقص

ی[ویرایش]

ضرب‌المثل[ویرایش]

شعر[ویرایش]

  • «رقص است زبان ذره زیرا/جز رقص دگر بیان ندارد»
  • «طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید/با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ.»
  • «رقص هوا ندیده‌ای رقص درخت‌ها نگر/یا سوی رقص جان نگر پیش و پس خدای تو.»
  • «رقص آن نبود که هر زمان برخیزی/بی‌درد چو گرد از میان برخیزی//رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی/دل پاره کنی ور سر جان برخیزی.»
  • «بندهٔ افرنگ از ذوق نمود/می‌برد از غربیان رقص و سرود..»
  • «قوت مغرب نه از چنگ و رباب/نی ز رقص دختران بی حجاب//نی ز سحر ساحران لاله روست/نی ز عریان ساق و نی از قطع موست//محکمی او را نه از لادینی است/نی فروغش از خط لاتینی است//قوت افرنگ از علم و فن است/از همین آتش چراغش روشن است»
  • «... گهی کودک شو و طفلانه می‌رقص.»
  • «بگذار تا زندگی‌ات چون رقصی آرام بر گوشه‌های زمان باشد، همچون قطره شبنمی بر کنارهٔ یک برگ…»

وابسته[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
رقص
دارد.

منابع[ویرایش]