وشمگیر: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
اصلاح ارقام |
جز ویکیسازی، رده، ابرابزار |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[:w:وشمگیر|وشمگیر]]''' دومین امیر زیاری بود. |
'''[[:w:وشمگیر|وشمگیر]]''' دومین امیر زیاری بود. |
||
== |
== دربارهٔ او == |
||
ملا شیخ علی گیلانی در کتاب تاریخ مازندران خود این گونه شرح میدهد: |
ملا شیخ علی گیلانی در [[کتاب]] [[تاریخ]] [[مازندران]] خود این گونه شرح میدهد: |
||
:[[کوشیار گیلانی|کوشیار]]، منجم گیلانی، که درنجوم ثانی ابو معشر بلخی اس، با او میبود. در محر سنه سبع و حمسین و ثلماثه به وشمگیر گفت: امروز سوار مشو که اگر سوار شوی باعث هلاک تو خواهد بود. فرمودند کسی اسب زین نکند. وشمگیر تا پیشین آن روز صبر |
:[[کوشیار گیلانی|کوشیار]]، منجم گیلانی، که درنجوم ثانی ابو معشر بلخی اس، با او میبود. در محر سنه سبع و حمسین و ثلماثه به وشمگیر گفت: امروز سوار مشو که اگر سوار شوی باعث هلاک تو خواهد بود. فرمودند کسی [[اسب]] زین نکند. وشمگیر تا پیشین آن [[روز]] صبر کرد؛ و وقت ظهر در طویله به تماشای اسبان رفت. ناگاه از بیرون آواز برآمد که گراز رفت. پرسید که چه آواز است؟ گفته که خوک بزرگی پیدا شده، در پُویَه، سرعت مینماید که بدر رود. گفت اسب بیارید. گفتند هیچکدام زین ندارند. گفت هر قسم هست بیارید. اسبی با جل و پیراهنش آوردند. سوار گشته به خوک نزدیک شد و بانگ زد که:گراز مرو که رسیدم. گراز بازگشته در زیر شکم [[اسب]] او درآمد و کله در شکم اسب فرورفت. آن باره تیز خرام راست شده، وشمگیر از او جدا گشت و سرش به زمینخورده، علیالفور به شکارگاه عدم رفت... |
||
== منابع == |
== منابع == |
||
* البرکوه، منوچهر |
* البرکوه، [[منوچهر ستوده]]، ص۲۲۸–۲۲۹ |
||
[[رده:افراد]] |
|||
[[رده:سیاستمداران]] |
نسخهٔ ۱۳ اکتبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۰:۴۶
وشمگیر دومین امیر زیاری بود.
دربارهٔ او
ملا شیخ علی گیلانی در کتاب تاریخ مازندران خود این گونه شرح میدهد:
- کوشیار، منجم گیلانی، که درنجوم ثانی ابو معشر بلخی اس، با او میبود. در محر سنه سبع و حمسین و ثلماثه به وشمگیر گفت: امروز سوار مشو که اگر سوار شوی باعث هلاک تو خواهد بود. فرمودند کسی اسب زین نکند. وشمگیر تا پیشین آن روز صبر کرد؛ و وقت ظهر در طویله به تماشای اسبان رفت. ناگاه از بیرون آواز برآمد که گراز رفت. پرسید که چه آواز است؟ گفته که خوک بزرگی پیدا شده، در پُویَه، سرعت مینماید که بدر رود. گفت اسب بیارید. گفتند هیچکدام زین ندارند. گفت هر قسم هست بیارید. اسبی با جل و پیراهنش آوردند. سوار گشته به خوک نزدیک شد و بانگ زد که:گراز مرو که رسیدم. گراز بازگشته در زیر شکم اسب او درآمد و کله در شکم اسب فرورفت. آن باره تیز خرام راست شده، وشمگیر از او جدا گشت و سرش به زمینخورده، علیالفور به شکارگاه عدم رفت...
منابع
- البرکوه، منوچهر ستوده، ص۲۲۸–۲۲۹