حافظ: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
←دارای منبع: افزودن مطلب برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
|||
خط ۸: | خط ۸: | ||
* «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را بهکوی [[شراب|میفروشان]] راه نیست» |
* «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را بهکوی [[شراب|میفروشان]] راه نیست» |
||
* «بشوی اوراق اگر همدرس مایی// که [[دانش|علم]] [[عشق]] در دفتر نباشد» |
* «بشوی اوراق اگر همدرس مایی// که [[دانش|علم]] [[عشق]] در دفتر نباشد» |
||
* « به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها » |
|||
* «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی [[شراب|می]]// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"» |
* «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی [[شراب|می]]// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"» |
||
* «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ [[دانا]] را» |
* «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ [[دانا]] را» |
نسخهٔ ۲۹ فوریهٔ ۲۰۱۶، ساعت ۰۴:۳۴
حافظ (۷۰۶–۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است.
دارای منبع
- «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید// ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
- «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر// یادگاری که در این گنبد دوار بماند»
- «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
- «بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود// خودفروشان را بهکوی میفروشان راه نیست»
- «بشوی اوراق اگر همدرس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد»
- « به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها »
- «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"»
- «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»
- «به کوی عشق منه بیدلیل راه، قدم// که من بهخویش نمودم صد اهتمام نشد»
- «به میپرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»
- «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// بهزهد همچو تویی یا بهعیش همچو منی»
- «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست // راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش»
- «بی پیر مرو تو در خرابات// هرچند سکندر زمانی»
- «بیخار گل نباشد و بینیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان اینچنین فتاد»
- «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»
- «پیوند عمر بسته بهموئی است هوش دار// غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟»
- «حجاب راه تویی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
- «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بیخار کجاست؟»
- «حسنت بهاتفاق ملاحت جهان گرفت// آری بهاتفاق، جهان میتوان گرفت»
- «چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است // چو بر صحیفه اصلی رقم نخواهد ماند»
- «در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفینه غزل است»
- «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر کند خار مغیلان غممخور»
- «در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس// بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است»
- «دریغ و درد که تا این زمان ندانستم// که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق»
- «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
- «زین سرزنش که کرد تو را دوست حافظا// بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای؟»
- «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»
- «سخن بهنزد سخندان ادا مکن حافظ// که تحفه، کس دُر و گوهر به بحر و کان نبرد»
- «سر و چشمی چنین زیبا، توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بیمعنی مرا درسر نمیگیرد»
- «شراب لعل مینوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، میسازم به وی کورش»
- «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه، ورد سحرگاه»
- «شهر خالیست ز عشاق مگر کز طرفی // دستی از غیب برون آید و کاری بکند»
- «عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»
- «فریب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زاید شب آبستن است»
- «فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»
- «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»
- «قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»
- «که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»
- «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»
- «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»
- «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ اینقدرم عقل و کفایت باشد»
- «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»
- «من که شبها ره تقوا زدهام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»
- «نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
- «مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی// که گفتهاند نکوئی کن و در آب انداز»
- «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»
- «نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر// نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش»
- «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»
- «نیکنامی خواهی ایدل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»
- «هرآنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق// بر او نمرده، بهفتوای من نماز کنید»
- «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق// ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
- «یارب مباد آنکه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بیخبر شود»
- «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»
- «یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر میکنند»
- «جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف میشکند بازارش»
- «هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش // گفت ببخشند گنه می بنوش»
- «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
- «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن// شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»
- «ز زرت کنند زیور به زرت کشند در بر// من بینوای مضطر چه کنم که زر ندارم»
- «دگر مگو که خواهم که ز درگهت برانم// تو براین و من برآنم که دل ازتو برندارم»
- «صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟ // تا به کی در غم تو نالهٔ شبگیر کنم؟»
- «عالم از نالهٔ عشاق مبادا خالی // که خوش آهنگ و فرحبخش هوایی دارد»
- «به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید // که سالک بیخبر نبود، ز راه و رسم منزلها»
دربارهٔ حافظ
- «حافظ بدون شک، درخشانترین ستارهٔ فرهنگ فارسی است.»
- «کنون این دل هوای خواجه کرده//هوای حافظ آزاده کرده//که با هر شعر خود گویی زبانیست//گشاینده ز هر سر نهانیست//چو حافظ گشت شاعر در جوانی//خداوند داد بر او یک زبانی//که گوید بر بشر هر سر غیبی//مبرا باشد از هر کذب و عیبی//کنون صدها درود از من به روحش//به روح پاک و پر جوش و خروشش//خداوندا قرین رحمتش کن//بر اعمال نکوهش هم فزون کن»
- «آنکه پشمینه پوشید دیری// نغمهها زد همه جاودانه// عاشق زندگانی خود بود// بیخبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همیداد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان می و جام و ساقیست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشقبازی که باقیست// من بر آن عاشقم که رونده است»
- «ای حافظ، خود را با تو مقایسهکردن عجیب جنونی است! تو دریایی و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.»
- یوهان ولفگانگ گوته، دیوان شعر غربی شرقی
- «بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمیخوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند.»
- احمد شاملو، مقدمه دیوان حافظ
- «به عقیده اینجانب که گمان میکنم مطابق عقیده اکثریت عظیمه فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیرایرانی... باشد مابین شعرای درجه اول زبان فارسی... بدون هیچ استثناء آنکسی که اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنی شعر و جمیع مزایای صورتی وحقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعرای متقدمین ومتأخرین است... بدون هیچ تأمل و تردید خواجه شمسالدین محمد شیرازی است... وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است!»
- علامه محمد قزوینی/ ۱۳۲۱ خورشیدی، مقدمه کتاب "بحث در آثار و افکار و احوال حافظ"
- «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات سیاسی و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یکدسته مردم ستمگر و بیقابلیت جانشین یکدسته مردم دیگر شبیه به خود میشوند و یک بدبختی تازه پیشآورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساختهاند.»
- دکتر قاسم غنی/ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ تهران - ۱۳۶۱ خورشیدی
- «نشد به طرز غزل همعنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابولفوارس شد»