هوشنگ ابتهاج: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[W:هوشنگ ابتهاج|هوشنگ ابتهاج]]'''، متخلص به «سایه»، یکی از بزرگترین شاعران دوره حاضر است. زادروز: ([[W:۱۳۰۶|۱۳۰۶]]) در [[رشت]]. |
'''[[W:هوشنگ ابتهاج|هوشنگ ابتهاج]]'''، متخلص به «هـ. الف سایه»، یکی از بزرگترین شاعران دوره حاضر است. زادروز: ([[W:۱۳۰۶|۱۳۰۶]]) در [[رشت]]. |
||
[[پرونده:هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)- Hooshang Ebtehaj.jpg|220px|بندانگشتی|چپ|]] |
[[پرونده:هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)- Hooshang Ebtehaj.jpg|220px|بندانگشتی|چپ|]] |
||
== دارای منبع == |
== دارای منبع == |
نسخهٔ ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۷:۴۴
هوشنگ ابتهاج، متخلص به «هـ. الف سایه»، یکی از بزرگترین شاعران دوره حاضر است. زادروز: (۱۳۰۶) در رشت.
دارای منبع
سیاه مشق
چنگ حزین
به خوابی دیدمش غمگین نشسته | گرفته در بغل چنگی شکسته | |
من این چنگ حزین را می شناسم | دریغا عشق من، عشق شکسته |
تنهایی
سپیده سر زد و مرغ سحر خواند | سپهر تیره دامان زر افشاند | |
شبی گفتی به آغوش تو آیم | چه شب ها رفت و آغوشم تهی ماند |
سحرخیزان
سحرخیزان به سرناها دمیدند | نگهبانان مشعل ها دویدند | |
غریو از قلعۀ ویرانه برخاست | گرفتاران به آزادی رسیدند |
غم شیر
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر | گردن به کمند ستمی دارد شیر | |
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور | ای وای خدایا چه غمی دارد شیر |
در خانه
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت | در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت | |
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد | تنه ای به در این خانه تنها زد و رفت |
۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۳
- «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»[۱]
- گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
- «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»[۱]
- گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
آبان ۱۳۹۲
- «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست.»[۲]
- سخنرانی در بزرگداشت خود - آبان ۱۳۹۲
درباره
از او درباره دیگران
- «وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه میکنی؟ فکر میکرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساختهام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن اینها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمیکنم.»[۱]
درباره او
- «سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست.»
- «من و سایه با یکدیگر همسال هستیم. ایشان در آن سالهای دور از رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در حیاط خانهمان جمع میشدیم و شعر میخواندیم. در زمستان هم که حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده میکردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوشسخن و خندهرو از میان جمعیت بلند شد و گفت میخواهم شعر بخوانم. گفتم شما تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. آن موقع هنوز نمیدانست باید کجا برود و کسی را هم نمیشناخت. به قدری شعرش گل کرد که به همه خوش گذشت و رفته رفته با هم دوست شدیم. آقای سایه همواره آدمی کممعاشرت بوده است، ولی ما همواره با یکدیگر در ارتباط بودهایم. من آن شعرش را که میگوید، من و هزار امید است، هر هزار تویی، بسیار دوست دارم و یادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد یک جابهجایی در آن صورت گرفت که بدل به این شعر زیبا شد. به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزلهایش را میخوانیم، فکر میکنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که میگوید «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواستهام. در سفرهایی که داشتم، مهمانش بودم. در یک مهمانی به ما ماهی سفید داد که بسیار خوشمزه بود. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست میآید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایه جناب سایه سالها بر سر ما باشد.»
- «در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمنتراشانهی خودم استفاده میکنم و میگویم، متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. امروز اگر آماری از حافظههای فرهیختهی شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچیک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود 60 سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم / چندین هزار امید بنیآدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند.»
- «من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانیهایتان همیشه با شما بودهام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهی چشمهای من بوده است و هست. «دیدنِ روی تو را دیدهی جانبین باید / وین کجا مرتبهی چشم جهانبینِ من است».»
- «من در آن سالها حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه میکردند و میگفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان گذشت تا اینکه گفتند کسی رییس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم متفاوتی است و میتوانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پیشتر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن ایشان رفتم و همانجور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره فرهیخته و ادیب روبهرو شدم، در آن دیدار جناب سایه بسیار زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامههای ما شرکت کنید. موافقت نکردم، اما آنقدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد. ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق میکردند. پس از آن فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانهای با جناب ایشان پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزلشان میرفتم و از دیدگاه ظریف زیباییشناسیاش بهره میبردم. مرا شاعرانه و رندانه تشویق میکرد.»
- «در آن سالها که خدمت جناب سایه میرسیدیم، بسیاری دیگر از ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ بهآذین ، محمد قاضی، سیاوش کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار میکردند. به اعتقاد من در شکلگیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ایشان جمع شده بودیم.»
- «سایه از سالهای دهه ۵۰ با بهترین موسیقیدانها در ارتباط بود و با فعالیتهایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و محترم بود»
منابع
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |