قابوس‌نامه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۲۰: خط ۲۰:


* «اصل مردمی کم آزاری است.»
* «اصل مردمی کم آزاری است.»

* «اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.»


* «اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
* «اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
خط ۸۰: خط ۸۲:


* «اما هرکه را آزمائی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»
* «اما هرکه را آزمائی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»



== ب ==
== ب ==

نسخهٔ ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۶، ساعت ۲۲:۲۴

قابوس نامه

آ

  • «آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.»


ا

  • «از اژدهای هفت سر مترس، از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به سالی نتوان دوخت.»
  • «از چراغی، بسیار چراغ ها توان افروخت.»
  • «از دست زن نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند: کدخدا رود بود و کدبانو بند.»
  • «از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.»
  • «از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.»
  • «اصل مردمی کم آزاری است.»
  • «اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.»
  • «اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
  • «اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آن چه نرود مران.»
  • «اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.»
  • «اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.»
  • «اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان رابه طاقت خویش نکودار.»
  • «اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.»
  • «اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش.»
  • «اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.»
  • «اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش.»
  • «اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.»
  • «اگر خواهی برقول تو کار کنند، برقول خویش کار کن.»
  • «اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.»
  • «اگر خواهی بی رنج توانگر باشی بسنده کار باش.»
  • «اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.»
  • «اگر خواهی تمام مرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.»
  • «اگر خواهی تو را دیوانه سار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.»
  • «اگر خواهی دراز زبان باشی کوتاه دست باش.»
  • «اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.»
  • «اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.»
  • «اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.»
  • «اگر خواهی ستوده تر مردمان باشی با آن که خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.»
  • «اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهاده ای برمدار.»
  • «اگر خواهی کم دوست و کم یار نباشی کینه دار مباش.»
  • «اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.»
  • «اگر خواهی که مردمان تو را نیکو گوی باشند، نیکو گوی مردمان باش.»
  • «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.»
  • «اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون توئی بافته اند.»
  • «اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم بر تو شام خورد تو چاشت خورده باشی بر او»
  • «اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه بر مرده قلم نیست بر خفته هم نیست.»
  • «اما هرکه را آزمائی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»

ب

  • «با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی چرب گوی باش که چرب سخنی دویم جادوئی است.»
  • «با درفش پنجه زدن احمقی باشد.»
  • «با مردم بی هنر دوستی مکن که مردم بی هنر نه دوستی را شاید نه دشمنی را.»
  • «بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.»
  • «بجز پیرسالار لشکر مباد.»
  • «بسیار گفتن دوم بی خردی است.»
  • «به حهان فرومایه تر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.»
  • «به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
  • «به دست کسان مار باید گرفت.»
  • «به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.»
  • «بی سیم ز بازار تهی آید مرد.»
  • «بی شرمی نبود بزرگتر از آنکه به چیزی دعوی کند که بداند و آنگاه بدو دروغزن باشد.»


پ

  • «پیر رعنا مباش که گفته اند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.»


ت

  • «تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.»
  • «تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حال ها شگفت مدار.»
  • «تو چنان زی که اگر نیز دروغی گوئی * راست گویان جهان را زتو باور گردد.»


ج

  • «جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامت جوئی.»
  • «جهان دیدگان را به نادیدگان * نکردند یکسان پسندیدگان.»


چ

  • «چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته است آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.»
  • «چرا ایمن خسبد کسی که با پادشاه آشنائی دارد.»
  • «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.»
  • «چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.»
  • «چرا دشمن نخوانی کسی را که جوانمردی خود، آزار مردمان داند.»
  • «چون بزه خواهی کرد باری بزه بی مزه نباشد.»
  • «چون بوق زدن باشد در وقت هزیمت * مردی که جوانی کند اندر گه پیری»
  • «چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید. »
  • «چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.»
  • «چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود * بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.»
  • «چیزی که به دشمنان بمانی بهتر که از دوستان نخواهی.»


ح

  • «حاجت مندی دوم اسیری است.»
  • «حق گوی اگر چه تلخ باشد.»
  • «حکما گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.»
  • «حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر گفت برادر نیز دوست به.»


خ

  • «خاموشی دوم سلامت است.»
  • «خانه به دو کدبانو نارفته بود.»
  • «خانه کم آزاران در کوی مردمی است.»
  • «خردمند باشید تا توانگر باشید.»
  • «خرد نگرش و بزرگ زیان مباش.»
  • «خرد نگرش بزرگ زیان باشد.»
  • «خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.»
  • «خفته و مرده از قیاس یکی است.»
  • «خواب مرگی است جزئی و مرگ خوابی کلی.»


د

  • «داد از خویش بده تا از دادده مستغنی باشی.»
  • «داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.»
  • «دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.»
  • «دختر نابوده به، چون ببود، یا به شوی به، یا به گور.»
  • «دد آزموده به از مردم ناآزموده.»
  • «در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»


ش

  • «شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوائی نتجه شرمگنی است.»


ق

  • «قناعت دویم بی نیازی است.»


ک

  • «کاهلی شاگرد بدبختی است.»
  • «کم همت را نام برنیاید.»
  • «کوشا باشید تا آبادان باشید.»
  • «که پازهر زهر است کافزون شود * وز اندازه خویش بیرون شود.»


م

  • «ما را صنما همی بدی پیش آری * از ما تو چرا امید نیکی داری.»
«رو رو جانا همی غلط پنداری * گندم نتوان درود چون جو کاری.»
  • «مال را عوض بود جان را نبود.»
  • «مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود و مرغابی بچه را شنا نباید آموخت.»
  • «مردم بی قدر را زنده مشمار.»
  • «مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.»
  • «مرگ به دان که نیاز به همسران.»
  • «مستی در قدح بازپسین بود.»


و

  • «و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفته اند الجار احق بالصنعه.»
  • «و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب تو را نیکو دارد.»
  • «و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی توانگری است.»
  • «و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته اند بسیاردان بسیارگوی باشد.»


هـ

  • «هر آدمئی که حی ناطق باشد * باید که چو عذرا و چو وامق باشد.»
  • «هرکو نه چنین بود منافق باشد * مرد نبود هرکه نه عاشق باشد.»
  • «هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز هم جالس بد.»
  • «همچنانکه گفته اند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونه است.»