جنید بغدادی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''[[w:جنید بغدادی|ابوالقاسم جُنَید بن محمّد خزّاز قواریری]]''' (۲۲۷ق/ ۸۳۰ م -۲۹۸ ق/۹۱۰ م) مشهور به '''جُنَیدِ بغدادی''' و لقب گرفته به ''إمام الطائفتين'' (پیشوای دو طائفه : صوفیان و فقیهان) صوفی مشهور سدهٔ سوم ق.

== گفتاوردها ==
== گفتاوردها ==
<sup>از تذکرة الأولیاء ، عطار نیشابوری ، بخش«ذکرِ جنید بغدادی»</sup>
<sup>از تذکرة الأولیاء ، عطار نیشابوری ، بخش«ذکرِ جنید بغدادی»</sup>
# * [گفتند راه به خدای چگونه است گفت: ]«دنیا را ترک گیری یافتی و بر خلاف هواکردی به حق پیوستی.»
*[گفتند راه به خدای چگونه است گفت: ]«[[دنیا]] را ترک گیری یافتی و بر خلاف هوا کردی به [[خدا|حق]] پیوستی.»
*[گفتند هیچ چیز فاضلتر از گریستن هست گفت: ]«[[گریستن]] بر گریستن.»
# * [گفتند راه به خدای چگونه است گفت: ] «دنیا را ترک گیری یافتی و بر خلاف هواکردی به حق پیوستی.
* [سئوال کردند از شفقت بر خلق گفت: ]«[[شفقت]] بر خلق آنست که بطوع بایشان دهی آنچه طلب می‌کنند و باری بر ایشان ننهی که طاقت آن ندارند و سخنی نگوئی که ندانند.»
# * [گفتند هیچ چیز فاضلتر از گریستن هست گفت: ]«گریستن بر گریستن.»
**بازآفرینی:مهربان بودن با مردم آن است که به خواستِ خود آنچه را می خواهند بدهی ... »
# * سئوال کردند از شفقت بر خلق گفت: ]«شفقت بر آنست که بطوع بایشان دهی آنچه طلب می‌کنند و باری بر ایشان ننهی که طاقت آن ندارند و سخنی نگوئی که ندانند.
# * [گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: ]«وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترادی نوشته‌اند امروز درس تو شود.»
*[گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: ]«وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترا دی نوشته‌اند امروز درس تو شود.»
# * [گفتند عزیزترین خلق کیست گفت:] «درویش راضی.»
* [گفتند عزیزترین خلق کیست گفت:] «درویش راضی.»
# * [گفتند صحبت با که داریم گفت: ]«با کسی که هر نیکی که باتو کرده باشد بروی فراموش بود و آنچه بروی بود می‌گذارد.»
* [گفتند صحبت با که داریم گفت: ]«با کسی که هر نیکی که با تو کرده باشد بر وی فراموش بود و آنچه بر وی بود می‌گذارد.»
# * [پرسیدند که از همه زشتیها چه زشت‌تر گفت: «صوفی را بخل.»
* [پرسیدند که از همه زشتیها چه زشت‌تر گفت: «صوفی را بخل.»
# * [از توحید سؤال کردند گفت: ]«معنی آنست که ناچیز شود در وی رسوم و ناپیدا گردد در وی علوم و خدای بود چنانکه بود همیشه و باشد فنا ونقص گردد اوراه نیابد.»
* [از توحید سؤال کردند گفت: ]«معنی آنست که ناچیز شود در وی رسوم و ناپیدا گردد در وی علوم و خدای بود چنانکه بود همیشه و باشد فنا و نقص گردد او راه نیابد.»
# * [و بازگفتند توحید چیست گفت: ]«صفت بندگی همه ذل است و عجز و ضعف و استکانت و صفت خداوند همه عز و قدرت هر که این جدا تواند کرد با آنکه گم شده است موحد است.»
* [و بازگفتند توحید چیست گفت: ]«صفت بندگی همه ذل است و عجز و ضعف و استکانت و صفت خداوند همه عز و قدرت هر که این جدا تواند کرد با آنکه گم شده است موحد است.»
# * [باز پرسیدند از توحید گفت: ]«یقین است گفتند چگونه گفت: آنکه بشناسی که حرکات و سکنات خلق فعل خدای است که کسی را با او شرکت نیست چون این بجای آوردی شرط توحید بجای آوردی.»
* [باز پرسیدند از توحید گفت: ]«یقین است گفتند چگونه گفت: آنکه بشناسی که حرکات و سکنات خلق فعل خدای است که کسی را با او شرکت نیست چون این بجای آوردی شرط توحید بجای آوردی.»
# * [سؤال کردند از فنا و بقا گفت:] «بقا حق راست و فنا مادون او را.»
* [سؤال کردند از فنا و بقا گفت:] «بقا حق راست و فنا مادون او را.»
# * «تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.
* «[[تصوف]] صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.
# * «توبه را سه معنی است اول ندامت دوم عزم برترک معاودت سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.»
* «[[توبه]] را سه معنی است اول ندامت دوم عزم برترک معاودت سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.»
# * «صوم نصفی است از طریقت.»
* «[[صوم]] نصفی است از طریقت.»
# * «فقر دریاء بلاست.»
* «[[فقر]] دریاء بلاست.»
# * «رضا آنست که بلا را نعمتی شمری.»
* «رضا آنست که بلا را نعمتی شمری.»
# * «جوانمردی آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.»
* «[[جوانمردی]] آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.»
# * «فتوت آنست که با درویشان نقار نکنی و با توانگران معارضه نکنی.»
* «[[فتوت]] آنست که با درویشان نقار نکنی و با توانگران معارضه نکنی.»
# * «یقین آنست که عزم رزق نکنی و اندوه رزق نخوری و آن از تو کفایت آید و آن است که به علمی که بر گردن تو کرده‌اند مشغول باشی و به یقین او رزق تو بتو رساند.»
* «[[یقین]] آنست که عزم رزق نکنی و اندوه رزق نخوری و آن از تو کفایت آید و آن است که به علمی که بر گردن تو کرده‌اند مشغول باشی و به یقین او رزق تو بتو رساند.»
# * «صبر فرو خوردن تلخیهاست وروی ترش ناکردن.»
* «[[صبر]] فرو خوردن تلخیهاست وروی ترش ناکردن.»
# * «عبودیت ترک کردن این دو نسبت است یکی ساکن شدن در لذت و دوم اعتماد کردن بر حرکت چون این هر دو گم شد اینجا حق عبودیت گزارده آمد.»
* «[[عبودیت]] ترک کردن این دو نسبت است یکی ساکن شدن در لذت و دوم اعتماد کردن بر حرکت چون این هر دو گم شد اینجا حق عبودیت گزارده آمد.»
# * «عبودیت ترک مشغلهاست و مشغول بودن بدانچه اصل فراغت است.»
* «[[عبودیت]] ترک مشغلهاست و مشغول بودن بدانچه اصل فراغت است.»
# * «علم آنست که قدر خویش بدانی.»
* «[[علم]] آنست که قدر خویش بدانی.»
# * «تصوف آن بود که با خدای باشی بی‌علاقه.»
* «[[تصوف]] آن بود که با خدای باشی بی‌علاقه.»
# * «صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.»
* «[[صوفی]] چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.»
# * «تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.»
* «[[تصوف]] ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.»
# * «تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.»
* «[[تصوف]] اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.»
# * «صوفی آنست که دل او چون دل ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد ﷺ.»
* «صوفی آنست که دل او چون دل [[ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم [[اسمعیل]] و اندوه او اندوه [[داود]] و فقر او فقر [[عیسی]] و صبر او صبر [[ایوب]] و شوق او شوق [[موسی]] در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص [[محمد بن عبدالله|محمد ﷺ]]
# * «بلا چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.»
* «بلا چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.»
# * «مرد به سیرت مرد آید نه بصورت
* «[[مرد]] به سیرت [[مرد]] آید نه به صورت
# * «دل دوستان خدای جای سرخدای است و خدای سر خود در دلی نهند که دروی دوستی دنیا بود.»
* «دل دوستان خدای جای س رخدای است و خدای سر خود در دلی نهند که دروی دوستی دنیا بود.»
# * «اساس آنست که قیام نکنی به مراد نفس.»
* «اساس آنست که قیام نکنی به مراد نفس.»
# * «غافل بودن از خدای سخت‌تر از آنکه در آتش شدن.»
* «غافل بودن از خدای سخت‌تر از آنکه در آتش شدن.»
# * «به حقیقت آزادی نرسی تا از عبودیت بر تو هیچ باقی مانده بود و گفت: نفس هرگز با حق الفت نیگرد.»
* «به حقیقت آزادی نرسی تا از [[عبودیت]] بر تو هیچ باقی مانده بود و گفت: نفس هرگز با حق الفت نیگرد.»
# * «هر که نفس خود را بشناخت عبودیت بر وی آسان بود.»
* «هر که نفس خود را بشناخت [[عبودیت]] بر وی آسان بود.»
# * «هر که نیکو بود رعایت او دایم بود و ولایت اوهمیشه بود.»
* «هر که نیکو بود رعایت او دایم بود و ولایت اوهمیشه بود.»
# * «هر که را معاملت برخلاف اشارت بود او مدعی است و کذابست.»
* «هر که را معاملت برخلاف اشارت بود او مدعی است و کذابست.»
# * «هر که بگوید الله بی‌مشاهده اینکس دروغ زن است.»
*«هر که بگوید الله بی‌مشاهده اینکس دروغ زن است.»
# * «هر که نشناخت خدای را هرگز شاد نبود.»
*«هر که نشناخت [[خا|خدای]] را هرگز شاد نبود.»
# * «هر که خواهد که تادین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که تنهائی اختیار کند.»
*«هر که خواهد که تا دین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که [[تنهایی]] اختیار کند.»
# * «همه راه‌ها بر خلق بسته است مگر بر راه محمد علیه السلام رود که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد بوی اقتدا مکنید زیرا که علم به کتاب و سنت باز بسته است.»
* «همه راه‌ها بر خلق بسته است مگر بر راه [[محمد بن عبدالله|محمد علیه السلام]] رود که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد بوی اقتدا مکنید زیرا که علم به کتاب و سنت باز بسته است.»
# * [ نقلست که سیدی بود که او را ناصری گفتندی قصد حج کرد چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد جنید پرسید که سید از کجاست گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه گفت:] «پدر تو دو شمشیر می‌زد یکی با کافران و یکی با نفس ای سید که فرزند اوئی از این دو کدام کارفرمائی» [ سید چون این بشنید بسیار بگریست و پیش جنید غلطید گفت: ای شیخ حج من اینجا بود مر بخدای راهنمای گفت:] این سینه تو حرم خاص خدای است تا توانی هیچ نامحرم در حرم خاص راه مده» [ گفت: تمام شد. ]
*[ نقلست که سیدی بود که او را ناصری گفتندی قصد حج کرد چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد جنید پرسید که سید از کجاست گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی گفت: از فرزندان [[علی بن ابیطالب|امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه]] گفت:] «پدر تو دو شمشیر می‌زد یکی با کافران و یکی با نفس ای سید که فرزند اوئی از این دو کدام کارفرمائی» [ سید چون این بشنید بسیار بگریست و پیش جنید غلطید گفت: ای شیخ حج من اینجا بود مر بخدای راهنمای گفت:] این سینه تو حرم خاص خدای است تا توانی هیچ نامحرم در حرم خاص راه مده» [ گفت: تمام شد. ]
[[رده:اهالی بغداد]]
[[رده:اهالی بغداد]]
[[رده:صوفیان]]
[[رده:صوفیان]]

نسخهٔ ‏۱۴ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۲۲:۱۸

گفتاوردها

از تذکرة الأولیاء ، عطار نیشابوری ، بخش«ذکرِ جنید بغدادی»

  • [گفتند راه به خدای چگونه است گفت: ]«دنیا را ترک گیری یافتی و بر خلاف هوا کردی به حق پیوستی.»
  • [گفتند هیچ چیز فاضلتر از گریستن هست گفت: ]«گریستن بر گریستن.»
  • [سئوال کردند از شفقت بر خلق گفت: ]«شفقت بر خلق آنست که بطوع بایشان دهی آنچه طلب می‌کنند و باری بر ایشان ننهی که طاقت آن ندارند و سخنی نگوئی که ندانند.»
    • بازآفرینی:مهربان بودن با مردم آن است که به خواستِ خود آنچه را می خواهند بدهی ... »
  • [گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: ]«وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترا دی نوشته‌اند امروز درس تو شود.»
  • [گفتند عزیزترین خلق کیست گفت:] «درویش راضی.»
  • [گفتند صحبت با که داریم گفت: ]«با کسی که هر نیکی که با تو کرده باشد بر وی فراموش بود و آنچه بر وی بود می‌گذارد.»
  • [پرسیدند که از همه زشتیها چه زشت‌تر گفت: «صوفی را بخل.»
  • [از توحید سؤال کردند گفت: ]«معنی آنست که ناچیز شود در وی رسوم و ناپیدا گردد در وی علوم و خدای بود چنانکه بود همیشه و باشد فنا و نقص گردد او راه نیابد.»
  • [و بازگفتند توحید چیست گفت: ]«صفت بندگی همه ذل است و عجز و ضعف و استکانت و صفت خداوند همه عز و قدرت هر که این جدا تواند کرد با آنکه گم شده است موحد است.»
  • [باز پرسیدند از توحید گفت: ]«یقین است گفتند چگونه گفت: آنکه بشناسی که حرکات و سکنات خلق فعل خدای است که کسی را با او شرکت نیست چون این بجای آوردی شرط توحید بجای آوردی.»
  • [سؤال کردند از فنا و بقا گفت:] «بقا حق راست و فنا مادون او را.»
  • «تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.
  • «توبه را سه معنی است اول ندامت دوم عزم برترک معاودت سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.»
  • «صوم نصفی است از طریقت.»
  • «فقر دریاء بلاست.»
  • «رضا آنست که بلا را نعمتی شمری.»
  • «جوانمردی آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.»
  • «فتوت آنست که با درویشان نقار نکنی و با توانگران معارضه نکنی.»
  • «یقین آنست که عزم رزق نکنی و اندوه رزق نخوری و آن از تو کفایت آید و آن است که به علمی که بر گردن تو کرده‌اند مشغول باشی و به یقین او رزق تو بتو رساند.»
  • «صبر فرو خوردن تلخیهاست وروی ترش ناکردن.»
  • «عبودیت ترک کردن این دو نسبت است یکی ساکن شدن در لذت و دوم اعتماد کردن بر حرکت چون این هر دو گم شد اینجا حق عبودیت گزارده آمد.»
  • «عبودیت ترک مشغلهاست و مشغول بودن بدانچه اصل فراغت است.»
  • «علم آنست که قدر خویش بدانی.»
  • «تصوف آن بود که با خدای باشی بی‌علاقه.»
  • «صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.»
  • «تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.»
  • «تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.»
  • «صوفی آنست که دل او چون دل [[ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد ﷺ
  • «بلا چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.»
  • «مرد به سیرت مرد آید نه به صورت.»
  • «دل دوستان خدای جای س رخدای است و خدای سر خود در دلی نهند که دروی دوستی دنیا بود.»
  • «اساس آنست که قیام نکنی به مراد نفس.»
  • «غافل بودن از خدای سخت‌تر از آنکه در آتش شدن.»
  • «به حقیقت آزادی نرسی تا از عبودیت بر تو هیچ باقی مانده بود و گفت: نفس هرگز با حق الفت نیگرد.»
  • «هر که نفس خود را بشناخت عبودیت بر وی آسان بود.»
  • «هر که نیکو بود رعایت او دایم بود و ولایت اوهمیشه بود.»
  • «هر که را معاملت برخلاف اشارت بود او مدعی است و کذابست.»
  • «هر که بگوید الله بی‌مشاهده اینکس دروغ زن است.»
  • «هر که نشناخت خدای را هرگز شاد نبود.»
  • «هر که خواهد که تا دین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که تنهایی اختیار کند.»
  • «همه راه‌ها بر خلق بسته است مگر بر راه محمد علیه السلام رود که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد بوی اقتدا مکنید زیرا که علم به کتاب و سنت باز بسته است.»
  • [ نقلست که سیدی بود که او را ناصری گفتندی قصد حج کرد چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد جنید پرسید که سید از کجاست گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه گفت:] «پدر تو دو شمشیر می‌زد یکی با کافران و یکی با نفس ای سید که فرزند اوئی از این دو کدام کارفرمائی» [ سید چون این بشنید بسیار بگریست و پیش جنید غلطید گفت: ای شیخ حج من اینجا بود مر بخدای راهنمای گفت:] این سینه تو حرم خاص خدای است تا توانی هیچ نامحرم در حرم خاص راه مده» [ گفت: تمام شد. ]