ابوالفضل بیهقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Faraz faraz (بحث | مشارکت‌ها)
Faraz faraz (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
* «نگر تا [[کار]] امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می‌آید کار خویش می‌آورد.»
* «نگر تا [[کار]] امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می‌آید کار خویش می‌آورد.»


* «پس [[اسکندر]] مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.»
* «که مُحال است [[روباه]]ان را با [[شیر]]ان چخیدن.»

* «که کتاب، خاصه تاریخ به چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»


* «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»
* «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»

* «هر کس که خِرَد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر! و هرکه خِرَد وی اندک تر، او به چشم مردُمان سبُک تر!.»

* «و گذشته شدنِ این جهان، نادیده قصه یی است.»

* «چون دوست زشت کند چه چاره از باز گفتن!؟»

* «[[گنجشک]] را آشيانه باز طلب كردن مُحال است.»


== بدون منبع ==
== بدون منبع ==

نسخهٔ ‏۵ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۲:۳۷

ابوالفضل بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی در سال (۳۸۵ هجری قمری) در ده حارث‌آباد بیهق زاده شد. اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشته وسپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شده است. وی در ماه صفر (۴۷۰ هجری قمری) در غزنین درگذشت.

دارای منبع

از دیباچه تاریخ بیهقی

  • «هيچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید ، خالی نباشد .»
  • « چنان دان که مردم را ، به دل ، مردم خوانند ؛ و دل ، از بشنودن و دیدن ، قوی و ضعیف گردد؛که تا بد و نیک نبیند و نشنود ، شادی و غم نداند اندر این جهان.»

« خبر و سخنی را که با خِرَد سازوار نباشد ، استوار مدار و باور نکن.»

  • «و بیشترِ مردمِ عامه آنند که باطلِ ممتنع را دوست‌تر دارند:چون اخبارِ دیو و پری و غولِ بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند و وی گوید:« در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و ۵٠٠ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره ؛ و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم ، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید ، از جای برفت ، نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه ، چنین و چنین چیزها دیدیم، و پیرزنی جادو ، مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو ، گوشِ او را به روغنی بیندود تا مردم گشت! » و آنچه بدین مانَد از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند.»
  • «آدمی معصوم نتواند بود.»
  • «از حدیث حدیث شکافد.»
  • «از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشته باز نتوان ایستاد.»
  • «اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز جنگ یا صلح کردند و این آن را بزد و برین بگذشتند اما من آنچه واجب است بجای آرم.»
  • «اما ملوک هرچه خواهند گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد.»
  • «با قضای آمده برنتوان آمد.»
  • «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»
  • «بی‌وزیر کار راست نیاید.»
  • «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش‌تر آید.»
  • «پدر خواست و خدا نخواست.»
  • «پشیمانی در دام چه سود.»
  • «تا جان در تن است امید صد راحت و فرج.»
  • «تا سر به جای است خلل‌ها را دریافت باشد.»
  • «جان باید که بماند مال آید و شود.»
  • «چاکر بی‌نوا نباید.»
  • «چاکرپیشه را پیرایهٔ بزرگ‌تر راستی است.»
  • «چون دوست زشت کند چه چاره از باز گفتن.»
  • «چون آسان گرفته آید آسان گردد.»
  • «چون دشمن از خانه خیزد با بیگانه جنگ بالا گیرد.»
  • «حق همیشه حق باشد و باطل باطل.»
  • «حکمای بزرگ‌تر که در قدیم بوده‌اند چنین گفته‌اند که ذات خویش را بدان‌که چون ذات خویش بدانستی چیزها را دریافتی.»
  • «خدایگانا چون جامه است شعر نکو// که تا ابد نشود پود او جدا از تار»
  • «خردمند آنست که درِ قناعت زند که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت.»
  • «خون ریختن کار بازی نیست.»
  • «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یاد نکرده‌اند اما چون من این کار را پیش گرفتم می‌خواهم که داد این تاریخ را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»
  • «دشمن دوست چون تواند بود.»
  • «دشمن هرگز دوست نگردد.»
  • «دو تن نه چون یک تن باشد.»
  • «دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد.»
  • «دولت افتان و خیزان باید که پایدار باشد.»
  • «دولت افتان و خیزان بهتر باشد.»
  • «دیگ با همبازان بسیار به جوش نیاید.»
  • «رعیت را با جنگ چکار باشد.»
  • «رعیت را نرسد دست با لشکری برآوردن.»
  • «سخن حق تلخ باشد.»
  • «سخن حق و نصیحت تلخ باشد.»
  • «سخن راست و درشت حق باشد.»
  • «سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.»
  • «کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است.»
  • «کان نیاورد دُر و دریا سیم.»
  • «گفت زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست.»
  • «مردمان این جهان اسیر زر و سیم باشند.»
  • «نگر تا کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می‌آید کار خویش می‌آورد.»
  • «پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.»
  • «که کتاب، خاصه تاریخ به چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»
  • «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»
  • «هر کس که خِرَد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر! و هرکه خِرَد وی اندک تر، او به چشم مردُمان سبُک تر!.»
  • «و گذشته شدنِ این جهان، نادیده قصه یی است.»
  • «چون دوست زشت کند چه چاره از باز گفتن!؟»
  • «گنجشک را آشيانه باز طلب كردن مُحال است.»

بدون منبع

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ