جبران خلیل جبران: تفاوت میان نسخهها
جز r2.7.2+) (ربات افزودن: vi:Khalil Gibran |
CarsracBot (بحث | مشارکتها) جز r2.7.2) (ربات اصلاح: lt:Chalilis Džibranas |
||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
[[ku:Xelîl Cibran]] |
[[ku:Xelîl Cibran]] |
||
[[li:Khalil Gibran]] |
[[li:Khalil Gibran]] |
||
[[lt: |
[[lt:Chalilis Džibranas]] |
||
[[pl:Khalil Gibran]] |
[[pl:Khalil Gibran]] |
||
[[pt:Khalil Gibran]] |
[[pt:Khalil Gibran]] |
نسخهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۲۳:۱۴
جبران خلیل جبران، شاعر، فیلسوف و نقاش آمریکایی - لبنانیتبار (۱۸۸۳ - ۱۹۳۱ میلادی) خدا ------ برگرفته از کتاب دیوانه اثر جبران خلیل جبران---------
در روزهای کهن، هنگامی که نخستین لرزش سخن به لب هایم آمد، از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :- خداوندگارا، من بنده ی تو ام. اراده پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمان بردارم.- اما خدا پاسخی نداد و مانند طوفانی سهمگین گذشت. آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم :- آفریدگارا، من آفریده ی توام. تو مرا از گل ساختی و من همه چیزم را از تو دارم- اما خدا پاسخی نداد و مانند هزار بال تیز پرواز گذشت. آنگاه پس از هزار سال باز از کوه بالا مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم : - ای پدر، من فرزند تو ام. تو با رحمت و محبت مرا به دنیا آوردی. و من با محبت و عبادت ملکوت تو را به ارث می برم- اما خدا پاسخی نداد و مانند مهی که تپه های دور دست را می پوشاند گذشت. آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم : - خدای من، ای آرمان و سرانجام من، من دیروز تو ام و تو فردای منی. من ریشه ی تو ام در خاک و تو گلاله ی منی در آسمان،و ما با هم در برابر خورشید می بالیم – آنگاه خدا بر من خمید و در گوشم سخنان شیرینی به نجوا گفت، و مانند دریایی که جویباری را در بر می گیرد مرا در بر گرفت. و هنگامی که به دره ها و دشت ها فرو آمدم خدا هم آنجا بود.
دارای منبع
- «آنگاه که عشق تورا میخواند، بهراهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بالهایش پناه میدهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آنگاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهمکوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»
- پیامبر، درباره عشق/ ۱۹۲۳
- «اغراق، چون حقیقتی است که صبر خود را از دست دادهاست.»
- ماسه و کف/ ۱۹۲۶
- «ایمان و رؤیادر وجود شعرا نهفتهاست، زیرا روزنه ورود به ابدیت در دل آنها پنهان شده.»
- پیامبر/ ۱۹۲۳
- «بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق.»
- پیامبر/ ۱۹۲۳
- «به نظر میرسد که من با تیری در قلب زاده شدهام، تیری که تحمل فشار آن در قلب، دردناک است و خارج کردنش کشنده...»
- نامه به ماری/۱۹۱۲
- «درختان شعری هستند که زمین بر پهنهٔ آسمان مینویسد. ما آنها را قطع میکنیم و از آنها کاغذ میسازیم بلکه تهی بودن خود را بر آن ثبت کنیم.»
- ماسه و کف/ ۱۹۲۶
- «دیروز، مطیع سلاطین بودیم، و سر برآستان ِ امپراطوران داشتیم؛ امروز، حقیقت را میستاییم، و ره عشق میپوییم.»
- بچههای خدا
- «فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آنها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفتهاند. آنها به وسیله شما، و نه از شما شکل میگیرند، گرچه درکنار شما آسودهاند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آنها خود فکورند.»
- پیامبر، در باره فرزند/ ۱۹۲۳
- «گلهای بهاری، رؤیای زمستان است.»
- ماسه و کف/۱۹۲۶
- «همچون شما زندهام و در کنار شما ایستادهام، چشمان خود را ببندید و اطراف را بنگرید، مرا در برابر خود خواهید دید.»
- گورنوشتهٔ جبران
بدون منبع
- « بهترین اشخاص کسانی هستند که اگر از آن ها تعریف کردید خجل شوند و اگر بد گفتید سکوت کنند.»
- «شاید کسی را که با او خندیدهای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گریستهای از یاد نخواهی برد.»
- «یک انسان می تواند آزاد باشد بدون آن که انسانی بزرگ گردد، اما هیچ انسانی نمیتواند بزرگ گردد بی آن که آزاد باشد.»
- «من چهرهها را میشناسم، زیرا از ورای پردهای که چشمانم میبافند، نگاه میکنم، و واقعیت پشت آنرا میبینم.»
- «هرگز در پاسخ عاجزانهای درنماندهام مگر در برابر کسی که از من پرسید: تو کیستی؟»
- «هفت بار روح خویش را تحقیر کردم: نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان میداد. دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها میلنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار وقتیکه مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه میکنند. پنجمین بار آنگاهکه به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باززد و صبر را حمل بر قدرت و تواناییاش دانست. ششمین بار زمانیکه چهرهای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمیدانست آن چهره، یکی از نقابهای خود اوست. و هفتمینبار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.»
- و کسانی هستند که می بخشند,
واز رنج ولذت فارغ اندو سودای فضیلت و تقوا نیز در سر ندارند, همچون درخت عطر آگین ((مورد))که در دره ای دور, شمیم جان پرورش را به هر نفس به دست نسیم می سپارد. خداوند از دست های چنین بخشندگانی,با آدمیان سخن می گوید و از پشت چشم آنان بر زمین لبخند می زند.
- یک بار به مترسکی گفتم
لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای؟ گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است ومن از آن خسته نمیشوم. ومن اندیشیدم وگفتم,درست است,چون من هم مزه ی این لذت را چشید ه ام. گفت:تنهاکسانی که تن شان ازکاه پر شده باشداین لذت را می شناسند. آن گاه من از کنار او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بودیا خوار کردن من. یک سال گذشت ودر این مدت مترسک فیلسوف شد! هنگامی که از کنار او گذشتم دیدم دوکلاغ در کلاهش لانه می سازند.
درباره او
- «نمایشگاه دنیایی از خلاقیت محض است که پرده از خویش برمی دارد. دنیایی قابل رؤیت که کوهها، جنگلها و آسمان مقدس سراسر آن را فراگرفته، دنیایی که سرشار از احساس تنهایی و خلوت است... احساسات جهان مادی هرچند از اعماق وجود برمیآیند، بسیار نیرومندند، اما هنوز به تکامل نرسیدهاند و هنوز دلمشغول کشمکشهای نا محدود بر سر چگونگی آفرینش هستند.»
- بخشی از مقالهای در باره تابلوهای خلیل جبران در «نگارخانه مونتروس»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |
[[zh:紀