ویلیام شکسپیر: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۲: | خط ۲: | ||
[[پرونده:Shakeauto.jpg|thumb|230px|left|امضای ویلیام شکسپیر]] |
[[پرونده:Shakeauto.jpg|thumb|230px|left|امضای ویلیام شکسپیر]] |
||
'''[[W:ویلیام شکسپیر|ویلیام شکسپیر]]'''، شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی، زادروز: براساس سنت در تاریخ ([[۲۳ آوریل]] [[ W:۱۵۶۴ (میلادی)|۱۵۶۴]] - [[۲۳ آوریل]] [[ W:۱۶۱۶ (میلادی)|۱۶۱۶]]) |
'''[[W:ویلیام شکسپیر|ویلیام شکسپیر]]'''، شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی، زادروز: براساس سنت در تاریخ ([[۲۳ آوریل]] [[ W:۱۵۶۴ (میلادی)|۱۵۶۴]] - [[۲۳ آوریل]] [[ W:۱۶۱۶ (میلادی)|۱۶۱۶]]) |
||
== دارای منبع == |
|||
=== اتللو === |
|||
* «اگر احساسی پلید در قلبم رخنه کند، چه باک! کجاست کاخی که فتنه در آن لانه نکرده باشد؟» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه سوم/ یاگو'' |
|||
* «پس، سخن از کسی گوئید که نه چندان فرزانه، اما به تمام و کمال [[عشق|عاشق]] بود.» |
|||
** ''پرده پنجم، صحنه دوم/ اتللو'' |
|||
* «رویش علفهای هرزه، بدون تابش خورشید هم میسر است.- آن میوهای زودتر شاداب میگردد که اول بشکفد.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه دوم/ یاگو'' |
|||
* «نه مردها فرشتهاند و نه ما باید محبتی را که پیش از پیوند زناشویی به ما داشتند، طلب کنیم.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه چهارم/ دزدمونا'' |
|||
* «همه ما شایسته آقایی نیستیم، نه هرکسی تواند ارباب باشد و نه هر اربابی نوکر باوفا تواند داشت.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه اول/یاگو'' |
|||
=== پایان خوش، همه خوش === |
|||
* «[[کودک]]ان هدیه خدا هستند.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه اول/مجنون'' |
|||
=== تاجر ونیزی === |
|||
* «اگر مارا مجروح سازید، آیا خونی از ما جاری نخواهد شد؟ اگر ما را غلغلک دهید، آیا نخواهیم خندید؟ اگر زهر در کام ما بریزید، آیا نخواهیم مرد؟ واگر به ما توهین کنید، نباید انتقام بگیریم؟» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه اول/ شایلوک'' |
|||
=== رمئو و ژولیت === |
|||
* «آه، که چشمانت بیش از زخم جانسوز شمشیرشان مرا تهدید میکند. نگاه مهربانت را از من باز مگیر تا در برابر تیغ انتقامشان روئینتن بایستم. ترجیح میدهم در آتش کین آنها نابود گردم، تااینکه بدون [[عشق]] تو تن به ذلت [[زندگی]] تسلیم کنم.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه دوم/رومئو'' |
|||
* «بازهم برایم بگو، ای فرشته روشنیبخش. حضورت را چون ملکی با بالهای زرین که پیامی از ملکوت با خود به ارمغان آوردهاست، برفراز دیدگانم مینگرم، تو آن جاودانهای که انسان گذرا برآستانت سر فرومینهد.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه دوم/ رومئو'' |
|||
* «[[بلبل]] بود، نه چکاوک.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه هفتم/ژولیت'' |
|||
* «چه زهرآگینقلبی، چو [[مار|افعی]]، در زیر [[گل]]برگها نهان گشته! مگر از دیرباز در این مغاک فرحبخش، [[اژدها|اژدهایی]] لانه گزیده است؟» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه دوم/ ژولیت'' |
|||
* «دیرگاهی که [[مرگ|مرگش]] فرارسید، ذره ذره از پیکرش ستاره بساز! آنگه طاق نیلگون آسمان را چراغانی خواهد کرد، تا جهان [[عشق|عاشق]] تیره گردد و هیچ انسانی به ستایش خورشید خودپرست ننشیند.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه دوم/ ژولیت'' |
|||
* «فلسفه، شیر ِ شیرین ِشوربختی.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه سوم/لورنسو'' |
|||
=== ژولیوس سزار === |
|||
* «بروتوس، توهم؟» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه اول/ سزار'' |
|||
* «ترسو پیش از [[مرگ]] بارها میمیرد، شجاعان طعم مرگ را فقط یکبار میچشند.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه دوم/ سزار'' |
|||
* «زنان را تحمل رازداری نیست.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه چهارم/پورتیا'' |
|||
* «[[مرگ]] را فراخوان و فتنه خفته [[جنگ]] را بیدار کن.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه اول/ آنتونیوس'' |
|||
=== طوفان === |
|||
* «ما را از همان جنسی ساختهاند که رؤیاها را، و حضور کوچک ما را هالهای از خواب فراگرفتهاست.» |
|||
** ''پرده چهارم، صحنه اول/ پروسپرو'' |
|||
=== مکبث === |
|||
* «صواب خطاست و خطا صواب. در میان مه برفراز [[ابر]]، ابر ناپاک، میچرخد زیبا.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه اول/ ساحرهها'' |
|||
* «همهچیز از دست رفت و سودی حاصل نشدخاطری ناخشنود ایستادهایم.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه دوم/ بانوی مکبث' |
|||
=== هملت === |
|||
*«به راستی که اعمال زشت، اگر تمام زمین هم آنها را بپوشاند بالاخره پیش چشم مردمان فاش خواهند شد.» |
|||
**''پرده اول/صحنه دوم/هاملت'' |
|||
* «آنکه مرا بازدارد، از او شبحی خواهم ساخت.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه چهارم/ هاملت'' |
|||
* «مابقی سکوت است.» |
|||
** ''پرده پنجم، صحنه دوم/ هاملت'' |
|||
* «ساکت! در انتظارم، از نسیم صبحگاهی بوی دانم برد!» |
|||
** ''پرده اول، صحنه پنجم/ پدر هاملت'' |
|||
* «در زمین و آسمان، فراتر از آنچه فلسفه خام و رؤیای [[کودک]]انه شما درک میکند، وجود دارد، هوراتیو.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه پنجم/ هاملت'' |
|||
* «بوی تعفن فساد از دستگاه دانمارک برخاستهاست.» |
|||
** ''پرده اول، صحنه چهارم/ مارسلوس'' |
|||
* «بودن یا نبودن، مسأله این است.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه اول/هاملت'' |
|||
* «خداوندگارا: می توانستم در پوسته گردویی محبوس باشم و خویش را پادشاه فضای لایتناهی بشمارم» |
|||
** ''پرده دوم،خط دوم/هاملت'' |
|||
=== هنری چهارم === |
|||
* «احترام یعنی چه؟ کلمهای بیش نیست. چه چیز در این کلام نهفته است؟ چیست آن، که شرافت و پرهیزگاری نام نهادهاند؟ [[باد]] هوا[...] احترام، جز پردهای منقش در مراسم تدفین، چیز دیگری نیست.» |
|||
** ''قسمت اول، پرده پنجم، صحنه اول/ فالاستاف'' |
|||
* «شرور است آن سری که به افسر پادشاهی مزین است.» |
|||
** ''قسمت دوم، پرده سوم، صحنه اول/ پادشاه'' |
|||
* «غالبأ علفهای هرز، زمین را بارور میسازد.» |
|||
** ''قست دوم، پرده چهارم، صحنه هشتم/ هنری'' |
|||
=== هنری پنجم === |
|||
* «این شاخهای از [[درخت]] تنومند [[پیروزی]] است که با قدرت ذاتی و توانایی مدبرانه خویش، لرزه بر پیکر ما میافکند.» |
|||
** ''پرده دوم، صحنه چهارم/ کارل پادشاه'' |
|||
* «یکبار دیگر، [[دوستی|دوستان]] عزیز، یکبار دیگر برقآسا حمله کنید!» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه اول/ پادشاه هنری'' |
|||
=== هنری ششم === |
|||
* «جرقهای که در آغاز نادیده گرفته شود، چه سهل به خرمنی از آتش مبدل گردد که رودخانهها را یارای مقابله با آن نباشد.» |
|||
** ''قسمت سوم، پرده چهارم، صحنه هشتم/ کلارنس'' |
|||
* «قبل از هرچیز بگذار تا وکلا را بکشیم!» |
|||
** ''قسمت دوم، پرده چهارم، صحنه دوم/دیک'' |
|||
=== هنری هشتم === |
|||
* «چه ظالمانهاست، باری بر پشت افتادگان تحمیل نمودن.» |
|||
** ''پرده پنجم، صحنه دوم/ کرامول'' |
|||
* «[[عشق]] و تواضع، خلعتی برازنده مرشدی پرهیزگار باشد، نه شایسته جاهطلبی مغرور.» |
|||
** پرده پنجم، صحنه دوم/ کرانمر |
|||
=== یک داستان زمستانی === |
|||
* «کاش هیچوقت سنین میان ده و بیستوسه وجود نداشت، یا اینکه خوابی خوش، جوانان را میربود؛ که آنمیان جز پسانداختن حرامزادگان، رنجاندن سالخوردگان و دزدی و هیزی ثمری نیست.» |
|||
** ''پرده سوم، صحنه دوم/ یک چوپان'' |
|||
== بدون منبع == |
== بدون منبع == |
نسخهٔ ۲ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۰۷
ویلیام شکسپیر، شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی، زادروز: براساس سنت در تاریخ (۲۳ آوریل ۱۵۶۴ - ۲۳ آوریل ۱۶۱۶)
بدون منبع
- «با تأکید میگویم که در وجود مرد، گرایش زیانباری نیست که از زن سرچشمه نگرفته باشد.»[۱]
- «آدم تبهکار میرود ولی شرش بعد از او میماند.»
- «آن کس که جرأت انجام کارهای شایسته دارد، انسان است.»
- «آن کس که مال مرا بدزدد، چیز بی ارزشی را ربودهاست، اما آنکه نام نیک مرا برباید، جزئی از وجود مرا میبرد که او را غنی نمیکند اما در واقع مرا حقیر میسازد.»
- «آیا میدانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبایی و خوشاندامی و سخنگویی و مردانگی و دانشوری و بزرگمنشی و فضیلت و جوانی و کرم و چیزهای دیگر از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند؟»
- «از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.»
- «اگر در این جهان از دست و زبان مردم در آسایش باشیم، برگ درختان، غرش آبشار و زمزمه جویبار هریک به زبانی دیگر با ما سخن خواهند گفت.»
- «اگر دوازده پسر داشتم و همه را به طور یکسان دوست میداشتم و یازده پسرم را در راه میهن قربانی میکردم، بهتر از این بود که یکی پس از دیگری در بستر خواب بمیرند.»
- «امان از وقتی که مردم، دزد عقل را به گلوی خود بریزند، منظور از دزد عقل، مشروبات الکلی است، واقعأ که هیچ عاقلی این کار را نمیکند.»
- «اندیشهها، رؤیاها، آهها، آرزوها و اشکها از ملازمان جداییناپذیر عشق میباشند.»
- «ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه میکنی.»
- «بدیهای ما در دنیا به یادگار میماند و خوبی هایمان همراه با ما به گور میرود.»
- «بذلهگویی برازندهترین لباسی است که در یک مجلس میتوان پوشید.»
- «برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند.»
- «برای لذت بردن کافیست اندکی احمق باشی.»
- «به دست آور آنچه را که نمیتوانی فراموشش کنی و فراموش کن آنچه را که نمیتوانی بدست آوری.»
- «تردیدهای ما خائنینی هستند که با نصایح خود، ما را از حمله به دشمن باز میدارند، درحالی که تصمیمی راسخ و حملهای به موقع میتواند فتح و پیروزی را نصیب ما سازد.»
- «تملق خوراک ابلهان است.»
- «جاییکه تخم محبت کاشته شود، شادمانی میروید.»
- «جوانی و پیری با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. جوانی مایه نشاط و سعادت است و پیری موجب فلاکت و حسرت. جوانی نیمروز زندگانی است و پیری شبانگاه ظلمانی. جوانی دوره خودنمایی و شجاعت است و پیری روزگار ترس و مذلت، جوان چون آهوی وحشی با نشاط و غرور در وادی زندگی میدود و پیر چون مردی لنگ آهسته و با هزار زحمت ، قدم برمیدارد.»
- «جوانی جرعهای است فرحانگیز ولی حیف که به پیری آمیختهاست.»
- «چراغ کوچکی در شب، تاریکی را میشکافد و به اطراف نور میدهد، کار خوب اگرچه کوچک و ناچیز باشد در نظر من کوچک و ناچیز نیست.»
- «خانمها هیچ چیز نمیخواهند جز یک شوهر خوب، و همینکه گیرشان آمد، همه چیز میخواهند.»
- «در سرتاسر اعمال بشر، جزر و مدی موجود است که اگر آدمی در مجرای آن واقع شود، به ساحل سعادت میرسد وگرنه سراسر عمر وی در گودالهای بدبختی و فلاکت سپری خواهد شد.»
- «در سینه خود شرارهای آسمانی دارم که نامش وجدان است.»
- «دشمنان بسیاری دارید که نمیدانند چرا دشمن شما هستند ولی همچون سگهای ولگرد هنگامی که رفقایشان بانگ بردارند، آنها نیز پارس میکنند.»
- «دنیا مانند یک تماشاخانهاست، هرکس رل خود را بازی میکند و سپس مخفی میشود.»
- «دوستی نعمت گرانبهایی است، خوشبختی را دوبرابر میکند و از بدبختی میکاهد.»
- «دنیا، سراسر صحنه بازی است و همه بازیگران آن به نوبت میآیند و میروند . نقش خود را به دیگری میسپارند.»
- «دیدن و حس کردن، وجودداشتن است، زندگی در اندیشهاست.»
- «دیوانه خودش را عاقل میپندارد و عاقل هم میداند که دیوانهای بیش نیست.»
- «زنبور هرچقدر باشد، گل از آن بیشتر است؛ دلهای ماتم زده هر اندازه باشند، قلبهای شاد زیادترند.»
- «زندگی از تار و پود خوب و بد بافته شدهاست، فضیلت ما وقتی میتواند بر خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایتهای ما وقتی نومید میشود که مورد ستایش فضیلتهای ما قرار نگیرد.»
- «سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصایب زندگی لبخند زند.»
- «شادمانی در خانهای است که مهر و محبت در آن مسکن دارد.»
- «شخص عاقل و هشیار به هرجا قدم بگذارد، سعادت و فراغت بال همراه اوست زیرا در جهان بجز خوبی و زیبایی چیزی نمیبیند.»
- «عشق غالبأ یکنوع عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است!»
- «عقل و هوش خود را با خوشی و نشاط دمساز کن تا هزاران آسیب از میان برود و عمرت دراز شود.»
- «علامت و نشان حقیقی اصالت و علو شأن، نوازش و ترحم آمیخته با شادمانی و گشادهرویی است.»
- «کاری که وظیفه و صمیمیت در آن دخالت دارد، خللپذیر نیست.»
- «کسانی که دنیا را از دست میدهند آن را با فکر و وسواس میخرند.»
- «کشنده تر از نیش مار، بچه حقناشناس است.»
- «کینه پنهان نمیماند.»
- «گذشت زمان بر آنها که منتظر میمانند بسیار کند، بر آنها که میهراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند بسیار طولانی، و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق میوزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.»
- «گذشت زمان هرچه از موهای مردم میکاهد، به خرد آنها میفزاید.»
- «گریه ما وقت تولد از آن رو است که به صحنه بزرگ جنون و حماقت وارد شدهایم.»
- «مردی که دردرون خویش موسیقی ندارد و نداهای خوش و دلنشین او را تحت تأثیر قرار نمیدهد، برای خیانت، توطئه و غارتگری مناسب میباشد و هیچ کس نباید به او اعتماد کند.»
- «مسکنت در کوی هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادمانی در خانوادهای است که مهربانی در آن جا حکومت میکند.»
- «مصائب خود را مانند لباستان با کمال بیاعتنایی تحمل کنید.»
- «من از خوشبختیهای این جهان بهرهمند گردیدهام زیرا در زندگی عاشق شدهام.»
- «من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.»
- «موفقیتهائی که نصیب بشر شده عمومأ در سایه تحمل و بردباری بودهاست.»
- «میدانیم که چیستیم اما نمیدانیم که چه میشویم.»
- «وجود ما به منزلهٔ باغی است که ارادهٔ ما باغبان آن است.»
- «وقتی ناراحتی بزرگی پیش آید، رنج و غمهای دیرین از یاد میرود.»
- «هر اندازه گناهی بزرگ کهنه شود و به حال اختفا باقی بماند سرانجام هنگام مرگ یا بروز خطر، چون فرصت کشف آن فرارسد، به صورت موحشی زهر خود را برجان آدمی میریزد.»
- «هر چه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی هر چه را که بدست میآوردی دوست داشته باشی.»
- «هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است.»[۲]
- «همیشه حرف حق را بدون بیم بیان کن و شیطان را خجل ساز.»
- «همیشه کار کنید و بکوشید تا جامه افتخار و عظمت را بپوشید، همیشه در نظر داشته باشید که افتخارات تازهای به دست آورید زیرا افتخارات گذشته همچون شمشیری است که زنگزده و از رونق افتاده باشد.»
- «هیچ چیز ، بد یا خوب نیست، فقط نیروی اندیشه بدی و خوبی و سعادت و شقاوت را میآفریند.»
- «یقینأ رفتار حکیمانه یا وضع جاهلانه همچون بیماری از شخصی به شخص دیگر سرایت میکند، پس لازم است که انسانها مواظب انتخاب معاشران خود باشند.»
- «اگر تمام شب را بخاطر از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستارهها را از دست خواهی داد.»
- «داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است»
- «وقتی که معشوقم سوگند میخورد که راست میگوید، باورش میکنم، هر چند میدانم که دروغ میگوید»
درباره او
- «بسیاری از درام نویسان مثل مولیر و شکسپیر، هنرپیشه نیز بودهاند. آنها به مسایل و مشکلات یک هنرپیشه آشنا هستند، هرچند هنرپیشه درجه اول نبودند.»
- پیتر اوستینف/ کلمات سایره
پانویس
- ↑ بنوات گرو. زنان از دید مردان. ترجمهٔ محمدجعفر پوینده. چاپ سوم، جامی، ۱۳۷۷، ISBN 964-5620-48-X، ص ۱۳۷.
- ↑ به اسپینوزا هم نسبت دادهاند
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |