شهریار (شاعر): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Sahim (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Mahdiz (usurped) (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۸: خط ۴۸:
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/
==پیوند به بیرون==
==پیوند به بیرون==
شعر معروف شهریار*
{{ویکی‌پدیا}}
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
{{ناتمام}}
{{ناتمام}}

نسخهٔ ‏۳ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۰۶

آرامگاه شهریار در مقبرة‌الشعرای تبریز

سید محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به بهجت و سپس شهریار، شاعر ایرانی سراینده اشعار فارسی و آذری. زادروز: (۱۲۸۵ خورشیدی) در روستای خشگناب در اطراف تبریز. شهریار در تاریخ (۲۷ شهریور ۱۳۶۷ خورشیدی) درگذشت.

دارای منبع

  • «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا// بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه، ۱۳۷۰
  • «کلماتت چو تیشه فرهاد// می‌شکافند بیستون دلم»
    • در وصف نمازجمعه رفسنجانی
  • «مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آید//به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه
  • «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن //در گوشه میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی»

بدون منبع

  • «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران// رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران»
  • «جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را// نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را»
  • «سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز// سلام ای مهد عشق و مدفن راز// سلام ای شهر عشق و آشنایی// سلام ای آشیان روشنایی// به عشق حافظ فیاض شیراز// صفا کردید با این کعبه راز// تو ای شیراز جادارد ببالی// ولی دانم که گاه از دل بنالی// که دیگر باره چون سعدی نزادی// به دنیا حافظ دوم ندادی»
  • «شب است و باغ گلستان خزان رویا خیز// بیا که طعنه به شیراز می‌زند تبریز»
  • «لیک از یک نفر چه‌کار آید// از یکی گل کجا بهار آید»
  • «ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی// تو بمان با دگران وای به حال دگران»
  • «اززندگانی ام گله دارد جوانی ام //شرمنده جوانی ام از این زندگانی ام
  • «گیاه دانهٔ عشقم، فشرده در دل خاک چنان که دم به دم من بدمند میرویم»

بدون منبع

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد/ تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد/ نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها/ که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی/ که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد/ نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من/ که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد/ مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن/ که هنوز وصله‌ی دل دو سه بخیه کار دارد/ دل چون شکسته سازم ز گذشته‌های شیرین/ چه ترانه‌های‌ه محزون که به یادگار دارد/ غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را/ غم یار بی‌خیال غم روزگار دارد/ گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست/ چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد/ دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن/ نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/

پیوند به بیرون

شعر معروف شهریار* علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا