ابوذر غفاری: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۵: خط ۲۵:
بـالجـمـله ؛ ابـوذر در رَبـَذَه شـد و ابتلاى او به جائى رسید که فرزندش (ذَرّ) وفات یـافـت و او را گـوسـفـنـدى چـنـد بـود کـه مـعـاش خـود و عـیال به آنها مى گذرانید آفتى در میان آنها به هم رسید و همگى تلف شدند و زوجه اش نـیـز در رَبـَذَه وفـات یـافـت . هـمـیـن ابـوذر مانده بود و دخترى که نزد وى مى بود، دختر ابـوذر گـفـت کـه سـه روز بـر مـن و پدرم گذشت که هیچ به دست ما نیامد که بخوریم و گـرسـنـگـى بـر مـا غـلبـه کـرد پـدر بـه مـن گـفـت که اى فرزند، بیا به این صحراى ریـگـسـتـان رویم شاید گیاهى به دست آوریم و بخوریم ؛ چون به صحرا رفتیم چیزى بـه دسـت نیامد؛ پدرم ریگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت نظر کردم چشمهاى او را دیدم مى گردد و به حال احتضار افتاده ، گریستم و گفتم : اى پدر من ! با تو چه کنم در این بـیـابـان بـا تـنـهـائى و غـربـت ؟ گـفـت : اى دخـتـر! مـتـرس کـه چـون مـن بـمیرم جمعى از اهـل عـراق بـیـایـنـد و مـتـوجـّه امـور مـن شـونـد و بـه درسـتـى کـه حـبـیـب مـن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا در غزوه تَبوک چنین خبر داده ؛ اى دختر چون من بـه عـالم بـقـاء رحـلت کـنـم عبا را بر روى من بکش و بر سر راه عراق بنشین چون قافله پـیـدا شـود نـزدیـک بـرو و بـگـو ابـوذر کـه از صـحـابـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت وفـات یـافـتـه . دخـتـر گـفـت کـه در ایـن حـال جمعى از اهل رَبَذَه به عیادت او آمدند و گفتند: اى ابوذر! چه آزار دارى و از چه شکایت دارى ؟ گفت : از گناهان خود. گفتند: چه چیز خواهش دارى ؟ گفت : رحمت پروردگار خود مى خـواهـم . گفتند: آیا طبیبى مى خواهى که براى تو بیاوریم ؟ گفت : طبیب مرا بیمار کرده ، طـبـیـب خـداونـد عـالمیان است درد و دوا از اوست ! دختر گفت که چون نظر وى بر ملک الموت افتاد گفت : مرحبا به دوستى که در هنگامى آمده است که نهایت احتیاج به او دارم و رستگار مـبـاد کـسـى کـه از دیـدار تو نادم و پشیمان گردد، خداوندا! مرا زود به جوار رحمت خویش برسان به حق تو سوگند که مى دانى که همیشه خواهان لقاى تو بوده ام و هرگز کارِهْ مـرگ نـبـوده ام . دخـتـر گـفـت کـه چـون بـه عـالم قـدس ارتحال نمود عبا را بر سر او کشیدم و بر سر راه قافله عراق نشستم ، جمعى پیدا شدند بـه ایـشـان گـفـتـم کـه اى گـروه مـسـلمـانـان ! ابـوذر مـصـاحـب حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم وفات یافته ؛ ایشان فرود آمدند و بگریستند و او را غـسـل دادنـد و کـفـن کـردنـد و بـر او نماز گزارده و دفن کردند و مالک اشتر در میان ایشان بود.
بـالجـمـله ؛ ابـوذر در رَبـَذَه شـد و ابتلاى او به جائى رسید که فرزندش (ذَرّ) وفات یـافـت و او را گـوسـفـنـدى چـنـد بـود کـه مـعـاش خـود و عـیال به آنها مى گذرانید آفتى در میان آنها به هم رسید و همگى تلف شدند و زوجه اش نـیـز در رَبـَذَه وفـات یـافـت . هـمـیـن ابـوذر مانده بود و دخترى که نزد وى مى بود، دختر ابـوذر گـفـت کـه سـه روز بـر مـن و پدرم گذشت که هیچ به دست ما نیامد که بخوریم و گـرسـنـگـى بـر مـا غـلبـه کـرد پـدر بـه مـن گـفـت که اى فرزند، بیا به این صحراى ریـگـسـتـان رویم شاید گیاهى به دست آوریم و بخوریم ؛ چون به صحرا رفتیم چیزى بـه دسـت نیامد؛ پدرم ریگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت نظر کردم چشمهاى او را دیدم مى گردد و به حال احتضار افتاده ، گریستم و گفتم : اى پدر من ! با تو چه کنم در این بـیـابـان بـا تـنـهـائى و غـربـت ؟ گـفـت : اى دخـتـر! مـتـرس کـه چـون مـن بـمیرم جمعى از اهـل عـراق بـیـایـنـد و مـتـوجـّه امـور مـن شـونـد و بـه درسـتـى کـه حـبـیـب مـن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا در غزوه تَبوک چنین خبر داده ؛ اى دختر چون من بـه عـالم بـقـاء رحـلت کـنـم عبا را بر روى من بکش و بر سر راه عراق بنشین چون قافله پـیـدا شـود نـزدیـک بـرو و بـگـو ابـوذر کـه از صـحـابـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت وفـات یـافـتـه . دخـتـر گـفـت کـه در ایـن حـال جمعى از اهل رَبَذَه به عیادت او آمدند و گفتند: اى ابوذر! چه آزار دارى و از چه شکایت دارى ؟ گفت : از گناهان خود. گفتند: چه چیز خواهش دارى ؟ گفت : رحمت پروردگار خود مى خـواهـم . گفتند: آیا طبیبى مى خواهى که براى تو بیاوریم ؟ گفت : طبیب مرا بیمار کرده ، طـبـیـب خـداونـد عـالمیان است درد و دوا از اوست ! دختر گفت که چون نظر وى بر ملک الموت افتاد گفت : مرحبا به دوستى که در هنگامى آمده است که نهایت احتیاج به او دارم و رستگار مـبـاد کـسـى کـه از دیـدار تو نادم و پشیمان گردد، خداوندا! مرا زود به جوار رحمت خویش برسان به حق تو سوگند که مى دانى که همیشه خواهان لقاى تو بوده ام و هرگز کارِهْ مـرگ نـبـوده ام . دخـتـر گـفـت کـه چـون بـه عـالم قـدس ارتحال نمود عبا را بر سر او کشیدم و بر سر راه قافله عراق نشستم ، جمعى پیدا شدند بـه ایـشـان گـفـتـم کـه اى گـروه مـسـلمـانـان ! ابـوذر مـصـاحـب حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم وفات یافته ؛ ایشان فرود آمدند و بگریستند و او را غـسـل دادنـد و کـفـن کـردنـد و بـر او نماز گزارده و دفن کردند و مالک اشتر در میان ایشان بود.
مـروى اسـت کـه مـالک گفت من او را در حلّه اى کفن کردم که با خود داشتم و قیمت آن حلّه چهار هـزار درهـم بـود. و ابـن عـَبـْدالبـرّ ذکـر کـرده است که وفات ابوذر در سـال سـى و یـکـم یـا سـى و دوم هـجـرت بـود و عـبـداللّه بـن مـسعود بر او نماز گزاشت
مـروى اسـت کـه مـالک گفت من او را در حلّه اى کفن کردم که با خود داشتم و قیمت آن حلّه چهار هـزار درهـم بـود. و ابـن عـَبـْدالبـرّ ذکـر کـرده است که وفات ابوذر در سـال سـى و یـکـم یـا سـى و دوم هـجـرت بـود و عـبـداللّه بـن مـسعود بر او نماز گزاشت






ابوذر غفاری 4,105

در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است: «رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود، عمار ياسر، بلال بن رياح.» همچنين در تأكيد بر علو شخصيتي برخي از آنان آمده است كه: ترمذي ما را حديث كرد كه رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است، علي(ع) يكي از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.»

جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر مي گزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مي نمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيسته اند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند همچنين ثبات شخصيتي و معروفيت ديانت و نقش آنان به حدي بوده كه علي رغم دشمني بني اميه و بني عباس كه سالها حاكميت را در دست داشتند و از هيچ ترفندي براي خدشه دار نمودن چهره آنان كوتاهي نكردند با چنين وضعيتي، ثبات ديني آنان به حدي قوي بود كه ماندگاري و درخشش شخصيتي آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر كه مستقيماً با شخص معاويه و دستگاه تبليغاتي او نيز در مي افتد.

پس شناخت چنين شخصيتهايي براي فرهنگ و رفتار اجتماعي مسلمانان، و چگونگي مسلماني ضروريست مضافاً اينكه شيعه بودن، درشناخت و الگو پذيري عملي از سر چشمه هاي اوليه امكان پذير است. اگر در رابطة با اسلام و اصحاب، استفاده از تمثيل ظرف و مظروف صحيح باشد هر دو مستقيماً با معمار اصلي اسلام مرتبط بوده، همچين مي بايست متوجه اين نكته بسيار حساس بود كه بخشي از تحولات غير قابل تصور صدر اسلام، نشأت گرفته از درستكاري اصحابي بود كه كاركردهاي واقعي و مترقي اسلام را به منصة ظهور رساندند. لذا در اين قسمت با تكيه بر منابع دست اول شيعي و سني به معرفي اجمالي، و بررسي برخي از ويژگيهاي شخصيتي ابوذر پرداخته خواهد شد.

چگونگي گرايش به اسلام
نامش جُندب بن جُناده، و از قبيله بني غفار بود. قبل از رسالت پيامبر اكرم (ص)، در دوره جاهلي، ترك بت پرستي نمود. خدا را پرستش مي كرد و مي گفت خدايي جز خداي يگانه نيست. ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز مي خواندم و در علت بي اعتقاديش به «فلس»، بت قبيله، گفته اند كه روزي ديد كه سگ قبيله، خود را به كنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالي كه بت از خود هيچ واكنشي نشان نداد. به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و مي گويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بي صبرانه بدنبال دست يابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر (ص) را آورده، مي گويد او مردي است كه راست مي گويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كرده اند. بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم (ص) مشرف و اسلام را بر مي گزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانسته اند كه به اسلام گرويد.

ابوذر صحابي بزرگ پيامبر (ص)
علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بي نظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص) تبديل نموده، عنصر لياقت، روشن ضميري، خوش طينتي، و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران مي سازد. پاكي و تشنگي خاصش به حقيقت جويي، باعث مي گردد كه باران رحمت ديانت اسلام را كه توسط پيامبر (ص) بر انسانها عرضه مي شد با صداقت تمام پذيرا شده، در مقاطع مختلف ايفاي نقش كند. ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم (ص) رسيد حضرت رسول (ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مي نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بني المصطلق (المريسيع) جانشين حضرتش بود. در فتح مكه پرچم بني غفار را داشت. در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «آفرين بر ابوذر كه تنها راه مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود. مثل اين بود كه يكي از عزيزان خانواده ام از من بازمانده و نرسيده است.» همچنين در فضيلتش مي فرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»

«ابوذر مي گفت: روز قيامت مجلس من از همه شما به رسول خدا (ص) نزديكتر است و اين به آن جهت است كه از آن حضرت كه درود و سلام خدا بر او باد شنيدم كه مي فرمود: نزديك ترين شما روز قيامت به من كسي است كه از دنيا همانگونه بيرون رود كه در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به چيزي از دنيا دست يازيده است جزمن.» شخصيت استثنايي ابوذر به حدي مي رسد كه از سوي جبرئيل به پيامبر خدا (ص) ندا مي رسد كه: سوگند به كسي كه ترا به حق به پيامبري برانگيخته است او در ملكوت آسمانها از زمين مشهورتر است به پارسايي و پرهيزكاريش در اين جهان فاني. براستي كه تعمق و تفكر در خصيصه هاي شخصيتي ابوذر، در دنياي خودخواهيها و مكرها، اين كلام الهي را به خاطر مي آورد كه به پيامبر(ص) وحي شده: «وَ ِاذ قال ربك للملئكه اني جاعل‘’ في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسج بحمدك ونقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون» (سوره بقره آیه 30، چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اي مي آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي آ فريني كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي دانيد.)

از خصوصيات ديگر ابوذر فزوني علم و دانش و ديانت بود كه امام علي(ع) در موردش فرمود:«انباشته از علمي شد كه از كشيدن آن ناتوان ماند بسيار سختگير و آزمند بود، سختگير به از دست دادن دين خود و آزمند نسبت به كسب علم» چنانچه ابوذر، خود نيز مي گفت:«پس از ترك محضر رسول خدا (ص) چنان شد كه اگر پرنده اي در آسمان بال مي زد، از آن حالت دانشي را به خاطر مي آورديم و بهرة علمي مي برديم» بدين ترتيب شخصيتي آگاه باوفا، الگوي دينداري، ثبات و پايداري، و شخصيتي بي نظير براي جهان اسلام شكل مي گيرد چنانچه يكي از شخصيتهاي مهم شيعي چون مالك اشتر با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نيز بهره مند شده است.» مهمتر اينكه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پيامبر (ص) بيش از ديگر اصحاب بود چرا كه براساس شناختي كه از ايشان داشتند تنها وي را لايق مي داند كه وظيفه بسيار خطير دفاع از حق را برعهده اش قرار داده، پيمان گرفت كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده ها نهراسد و حق را بگويد هر چند تلخ باشد. ايشان نيز، پس از رحلت نبي اكرم (ص) در عملي كردن اين پيمان به خوبي عمل نمود و در حمايت از امام علي (ع) و اصول اسلامي، با تكيه بر آيات قرآن همه سختي ها را به جان خريد و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بي عدالتيها و نابهنجاريهاي اجتماعي ايستاد تا آنجا كه هيچ ترفندي براي همراه نمودنش كارساز نشد و «نه اي» كه در برابر معاويه و دستگاه حاكمة او گفت چنان با اصالت، زيبا، انساني و محكم بود كه او را به ربذه كشاند ابوذر رنج آن را به جان پذيرا شد چرا كه «نه» او، از جنس همان «نه اي» بود كه خداوند متعال به پيامبر اكرم (ص) آموخت «لااله الاالله» لايي كه پرچمدارش پيامبر (ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علي (ع) بود و منادي اش ابوذر!

ابوذر حامي و صحابي امام علي(ع)
ابوعمرو كندي مي گويد روزي نزد علي (ع) بوديم مردم گفتند براي ما از اصحاب خود چيزي بگو، فرمود: از كدام يك از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد (ص) گفت: همه اصحاب محمد (ص) اصحاب من هستند، از كدام يك مي پرسيد؟… گفتند: از ابوذر چيزي بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال مي كرد، گاه رسول الله (ص) به او پاسخ مي داد و گاه پاسخ نمي داد. ابوذر در دينش آزمند بود و به فراگرفتن علم حريص، آن قدر علم آموخت كه پيمانة علمش پرشد آن گونه كه از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اينكه ابوذر دانشمندترين اصحاب پيامبر(ص) بود به عنوان بزرگترين صحابي و حامي امام علي (ع) نيز ايفاي نقش نموده، بيان مي داشت كه رسول الله (ص) مي فرمود:«هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از علي (ع) جدا شود از من جدا شده!» لذا پس از حادثه سقيفه همراه مقداد، سلمان فارسي، عباده بن صامت، ابوالهثيم بن التيهان و حذيفه و عمار، تلاش مي نمايند كه انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند و در اعتراض به واقعه سقيفه مي گويد: اي گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما مي دانيد كه رسول خدا (ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علي (ع) است ولي شما فرمايش رسول خدا (ص) را دور انداخته، به دست فراموشي سپرديد پيرو دنيا شديد و آخرت را رها كرديد آري به بهره و ميوه آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار مي داديد حتي دو تن هم با شما اختلاف نمي كردند.

همچنين با صداي رسا فرياد برمي آورد: من جندب بن جناده يار و صحابي رسول خدا (ص)، هر كس مرا نمي شناسد بشناسد. من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «مثلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق». «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس مخالفت کند غرق می گردد». به هر حال ابوذر در شرايط مختلف به عنوان مسلماني ثابت قدم و بي نظير، شيعه بودن را به تصوير مي كشد و مرز ميان ديانت زنده واصيل با كاركردهاي واقعي، و دينداري خود خواهانه، منحط و دروغين را تفكيك مي نمايد و خدمت بزرگي به دنياي اسلام نمود چرا كه دو تيپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پيامبر (ص) از هم متمايز و مشخص كرد يك طرف چهره عمليِ ابوذر بودن، و ديگر، فرزند دنيا بودن، طلحه شدن، زبيرشدن و معاويه بودن.

آن هنگامي كه اصحاب ضعيف و دون پايه، به فزوني قدرت و مجلل نمودن هر چه بيشتر زندگي روي آورده و حركت به سوي كاخها، زندگي روزمره شان شد و با سرعتي بدور از انتظار به سمت و سوي شكل دهي جامعه طبقاتي گام بر داشتند ابوذر سيماي پايبندي به پيامبر (ص) و مسلمان واقعي بودن را به نمايش مي گذارد. اين چنين شدن را در مكتب قرآني پيامبر(ص): «و ما الحيوه الدنيا الا لعب ولهو وللدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون » (سوره انعام آیه 32، و زندگي دنيا چيزي جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراي آخرت بهتر است. آيا به عقل نمي يابيد؟) و در كنار شخصيت بي نظيري چون امام علي (ع) مي آموزد كه مي فرمود: «چهارپايان در بند شكمند، و درندگان در پي تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان، آنرا كه تقوا فراز برده فرو مياريد، و آن را كه دنيا بالا برده بلند مشماريد». و نهايتاً در طي مسير شرافت و انسانيت به مرتبتي صعود مي نمايد كه امام علي (ع) مي فرمايند: «امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!»

ابوذر و خلفا:
پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي (ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراض آميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پست هايي را داشتند (از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او مي گفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نمي پذيري؟ در پاسخ مي گفت: مگر چه مي خواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است. اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر (ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت مي باشد، لذا علي رغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بي عدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكس العمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را مي رساند.

اعثم كوفي مي نويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان مي گفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نمي دانم مگر امر به معروف و نهي از منكر». همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتك كاري مي نمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان مي گشايد بطوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ مي كند كه به عثمان مي نويسد: «ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد» به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش مي گيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان مي خواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده، اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان (حاكميت زر و زور) مبدل مي گردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است.

نسخهٔ ‏۲۳ اوت ۲۰۱۰، ساعت ۰۴:۵۵

ابوذر غفاری از اصحاب پیغمبر اسلام و پنجمین مرد مسلمان.

بدون منبع

  • «خدا را سپاس کنید. من گواهی می‌دهم که قیامت راست است،بهشت راست است، جهنم راست است، به هرچه از سوی خدا آمده قرار می‌کنم؛ شما همه گواه باشید کسی را که با این باور بمیرد، مادام که یار گناهکار و یاور ستمکار نباشد به آمرزش خدا و پیغمبر مژده باد. هر گاه که خیانت کردند شما هم‌چنان‌که نماز می‌خوانید و روزه می‌گیرید خشمگین گردید. شما با خشم خدا، خشنودی زمامداران و ستمگران را فراهم نسازید و اگر خیانت کردند از آن‌ها دوری کنید، اگر چه شکنجه و تبعید ببینید. تا خدا را خشنود سازید. خدا بالاتر و بزرگ‌تر و شایسته‌تر و ارجمندتر است. سزاوار نیست که با خشنودی بنده، خدا خشمناک گردد که دست بالای دست ایشان است.»


  • خطاب به معاویه: این قصر را اگر از پول خودت می‌سازی، اسراف و اگر از پول مردم می‌سازی، خیانت است.

= پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ

شرح حال ابوذر غفاری رضی الله عنه

اسم آن جناب جُندب بن جُناده از قبیله بـَنـى غـِفار است و آن جناب یکى از ارکان اربعه و سوم کس و به قولى چهارم یا پنجم کـس اسـت کـه اسـلام آورد و بعد از مسلمانى به اراضى خود شد و در جنگ بـَدْر و اُحـُد و خـَنـْدق حـاضـر نـبـود آنـگـاه بـه خـدمـت حـضـرت رسـول خـداى صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم شـتـافت و ملازمت خدمت داشت و مکانت او در نزد رسول خداى صلى اللّه علیه و آله و سلّم زیاده از آن است که ذکر شود و حضرت در حق او فـراوان فـرمـایـش کرده و او را (صِدّیقُ امّت ) و (شبیه عیسى بن مریم )در زهـد گـرفـتـه و در حـق او حـدیـث مشهور (ما اَظَلَّتِ الخَضْراء الخ ) فرموده .

عـلامـه مـجـلسى در (عین الحیاة ) فرموده که آنچه از اخبار خاصّه و عامّه مستفاد مى شود آن اسـت کـه بـعـد از رتـبـه مـعـصومین علیهماالسّلام در میان صحابه کسى به جلالت قدر و رفـعـت شـاءن سـلمـان فـارسـى و ابـوذر و مـقداد نبود و از بعضى اخبار ظاهر مى شود که سلمان بر او ترجیح دارد و او بر مقداد. و فـرمـوده از حـضـرت امـام مـوسـى کاظم علیه السّلام مروى است که در روز قیامت منادى از جـانـب ربـّالعـزّة نـدا کند که کجایند حوارى و مخلصان محمّد بن عبداللّه که بر طریقه آن حـضـرت مـسـتـقـیـم بـودنـد و پـیمان آن حضرت را نشکستند؟ پس برخیزد سلمان و ابوذر و مـقـداد. و مـروى اسـت از حـضـرت صـادق علیه السّلام که حضرت پیغمبر صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم فـرمـود کـه خـدا مـرا امر کرده است به دوستى چهار کس از صحابه ، گفتند: یا رسول اللّه کیستند آن جماعت ؟ فرمود که علىّ بن ابى طالب و مقداد و سـلمـان و ابوذر. و به اسانید بسیار در کتب سنى و شیعه مروى است که حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم فرمود که آسمان سایه نکرده بر کسى و زمین برنداشته کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد. و ابـن عـبـدالبـرّ کـه از اعاظم علماى اهل سنت است در کتاب (استیعاب ) از حضرت رسالت صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم روایـت کـرده است که فرمود: ابوذر در میان امّت من به زهد عیسى بن مریم است . و به روایت دیگر شبیه عیسى بن مریم است در زهد. و ایضاً روایت نموده است ک حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام فرمودند که ابوذر علمى چند ضـبـط کـرد کـه مـردمـان از حـمـل آن عـاجـز بودند و گرهى بر آن زد که هیچ از آن بیرون نیامد. ابن بابویه رحمه اللّه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که روزى ابـوذر رحـمـه اللّه بر حضرت رسالت پناه صلى اللّه علیه و آله و سلّم گذشت ، جبرئیل به صورت دحیه کلبى در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته و سخنى در میان داشت ، ابـوذر گـمـان کـرد کـه دحـیـه کـلبـى اسـت و بـا حـضـرت حـرف نـهانى دارد بگذشت ، جبرئیل گفت : یا رسول اللّه ! اینک ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد اگر سلام مى کرد ما او را جـواب سـلام مـى گـفـتـیـم بـه درسـتـى کـه او را دعـائى هـسـت کـه در مـیـان اهـل آسـمـانـهـا مـعـروف اسـت ، چـون مـن عـروج کـنـم از وى سـؤ ال کـن . چـون جـبـرئیـل برفت ابوذر بیامد، حضرت فرمود که اى ابوذر! چرا بر ما سلام نکردى ؟ ابوذر گفت : چنین یافتم که دحیه کلبى در حضرتت بود و براى امرى او را به خـلوت طـلبـیـده اى نـخـواسـتـم کـلام شـمـا را قـطـع کـنـم ؛ حـضـرت فـرمـود کـه جبرئیل بود و چنین گفت ، ابوذر بسیار نادم شد، حضرت فرمود: چه دعا است که خدا را به آن مى خوانى که جبرئیل خبر داد که در آسمانها معروف است ؟ گفت این دعا را مى خوانم : اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ الایمانَ بِکَ وَالتَّصْدیقَ بِنَبِیِّکَ وَالْعافِیَةَ مِنْ جَمیعِ الْبَلاءِ وَالشُّکْرَ عَلى الْعافیَةِ وَالْغِنى عَنْ شِرار النّاسِ. از حـضـرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که ابوذر از خوف الهى چندان گریست کـه چـشـم او آزرده شـد، بـه او گـفتند که دعا کن که خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت : مرا چـنـدان غـم آن نـیـسـت . گفتند چه غم است که ترا از چشم خود بى خبر کرده ؟ گفت : دو چیز عظیم که در پیش دارم که بهشت و دوزخ است ! ابـن بـابـویـه از عـبـداللّه بـن عـبـّاس روایـت کـرده کـه روزى رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم در مسجد قُبا نشسته بود و جمعى از صحابه در خـدمـت او بـودنـد فـرمـود: اوّل کـسـى کـه از ایـن در درآیـد در ایـن سـاعـت ، شـخـصـى از اهـل بـهـشـت بـاشـد! چـون صـحـابـه این را شنیدند جمعى برخاستند که شاید مبادرت به دخـول نـمـایـنـد؛ پس فرمود: جماعتى الحال داخل شوند که هر یک بر دیگرى سبقت گیرند هـرکـه در مـیـان ایـشـان مـرا بـشـارت دهـد بـه بـیـرون رفـتـن آذرمـاه ، او از اهل بهشت است ؛ پس ابوذر با آن جماعت داخل شد، حضرت به ایشان فرمود: ما در کدام ماهیم از مـاهـهـاى رومـى ؟ ابـوذر گـفـت کـه آذر بـه در رفـت یـا رسـول اللّه . حـضـرت فرمود که من مى دانستم ولیکن مى خواستم که صحابه بدانند که تو از اهل بهشتى و چگونه چنین نباشى و حال آنکه ترا بعد از من از حرم من به سبب محبّت اهـل بـیت من و دوستى ایشان بیرون خواهند کرد، پس تنها در غربت زندگانى خواهى کرد و تـنـهـا خـواهـى مـرد، و جـمـعـى از اهـل عـراق سعادت تجهیز و دفن تو خواهند یافت آن جماعت رفیقان من خواهند بود در بهشتى که خدا پرهیزکاران را وعده فرموده . ارباب سِیَر معتمده نقل کرده اند که حاصلش این است که ابوذر در زمان عُمَر به ولایت شام رفـت و در آنـجـا بـود تـا زمـان خلافت عثمان و بنابر آنکه مُعاویة بن ابى سفیان از جانب عـثـمـان والى آن ولایـت بـود و بـه تـجـملات دنیا و تشیید مبانى و عمارات عُلیا مشعوف و مـایـل بـود زبـان به توبیخ و سرزنش او گشاده و مردم را به ولایت خلیفه بحق حضرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام تـرغـیـب مـى نـمـود و مـنـاقـب آن حـضـرت را بـر اهـل شـام مـى شـمـرد بـه نـحـوى کـه بـسـیـارى از ایـشـان را بـه تـشـیـّع مـایـل گـردانـیـد و چـنـیـن مـشـهـور اسـت کـه شـیـعـیـانـى کـه در شـام و (جـَبـَل عـامـل )انـد بـه بـرکـت ابـوذر اسـت . مـُعـاویـه حـقـیـقـت حـال را بـه عـثمان نوشت و اعلام نمود که اگر چند روز دیگر در این ولایت بماند مردم این ولایـت را از تـو مـنـحـرف مـى گـردانـد. عـثـمان در جواب او نوشت که چون نامه من به تو برسد البتّه باید که ابوذر را بر مرکبى درشت رَوْ نشانى و دلیلى عنیف با او فرستى که آن مرکب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذکر من و ذکر تو از خاطر او فـرامـوش شود. چون آن نامه به معاویه رسید ابوذر را بخواند و او را بر کوهان شترى درشت رَوْ و برهنه بنشاند و مرد درشت عنیف را با او همراه کرد. ابوذر رحمه اللّه مردى دراز بـالا و لاغـر بود و آن وقت شیب و پیرى اثرى تمام بر او کرده بود و موى سر و روى او سـفـیـد گشته ضعیف و نحیف شده . (دلیل ) شتر را به عنف مى راند و شتر جهاز نداشت از غایت سختى و ناخوشى که آن شتر مى رفت رانهاى ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بیفتاد و کـوفـتـه و رنـجـور بـه مـدیـنـه داخـل شـد و بـا عـثـمـان مـلاقـات نـمـوده آنـجـا نـیز بر اعمال و اقوال عثمان اعتراض مى کرد و هرگاه او را مى دید این آیه را مى خواند: (یـَوْمَ یـُحـْمـى عـَلَیـْهـا فـى نـار جـَهـَنَّمَ فـَتـُکـْوى بـِهـا جـِبـاهـُهـُمْ وَجـُنـُوبـُهـُمـْ وَظُهُورُهُمْ..). و غرضش تعریض بر عثمان بود الى غیر ذلک . بـالجـمـله ؛ عـثـمان تاب امر به معروف و نهى از منکر ابوذر نیاورد و حکم به خروج او و اهـل و عـیال او را از مدینه به رَبَذَه ـ که بهترین مواضع نزد او بود ـ نمود و به این اکتفا نکرده او را از فتوى دادن مسلمانان منع نمود و به این نیز اکتفا ننموده در حین خروج ابوذر، حـکـم نـمـود کـه هـیـچ کـس بـر تـشـیـیـع او اقدام ننماید. امیرالمؤ منین علیه السّلام و حسنین علیهماالسّلام و عقیل و عمّار یاسر و بعضى دیگر به مشایعت او بیرون رفتند و مروان بن الحـکـم در راه ایـشـان را پـیـش آمـده گـفـت : چرا از شما حرکتى صادر گردد که خلاف حکم خـلیـفـه عثمان باشد؟ و میان امیرالمؤ منین علیه السّلام و مروان گفتگویى شد حضرت امیر عـلیـه السـّلام تـازیـانـه در میان دو گوش اشتر مروان زد، مروان نزد عثمان رفته شکایت کـرد. چـون حـضـرت امیر علیه السّلام و عثمان با هم ملاقات کردند عثمان به حضرت امیر علیه السّلام ، گفت که مروان از تو شکوه دارد که تازیانه در میان دو گوش اشتر او زده اى ؟ آن حـضـرت جـواب دادنـد کـه ایـنـک شـتر من بر دَر سراى ایستاده است حکم بفرماى تا مروان بیرون رود و تازیانه در میان دو گوش او زند. بـالجـمـله ؛ ابـوذر در رَبـَذَه شـد و ابتلاى او به جائى رسید که فرزندش (ذَرّ) وفات یـافـت و او را گـوسـفـنـدى چـنـد بـود کـه مـعـاش خـود و عـیال به آنها مى گذرانید آفتى در میان آنها به هم رسید و همگى تلف شدند و زوجه اش نـیـز در رَبـَذَه وفـات یـافـت . هـمـیـن ابـوذر مانده بود و دخترى که نزد وى مى بود، دختر ابـوذر گـفـت کـه سـه روز بـر مـن و پدرم گذشت که هیچ به دست ما نیامد که بخوریم و گـرسـنـگـى بـر مـا غـلبـه کـرد پـدر بـه مـن گـفـت که اى فرزند، بیا به این صحراى ریـگـسـتـان رویم شاید گیاهى به دست آوریم و بخوریم ؛ چون به صحرا رفتیم چیزى بـه دسـت نیامد؛ پدرم ریگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت نظر کردم چشمهاى او را دیدم مى گردد و به حال احتضار افتاده ، گریستم و گفتم : اى پدر من ! با تو چه کنم در این بـیـابـان بـا تـنـهـائى و غـربـت ؟ گـفـت : اى دخـتـر! مـتـرس کـه چـون مـن بـمیرم جمعى از اهـل عـراق بـیـایـنـد و مـتـوجـّه امـور مـن شـونـد و بـه درسـتـى کـه حـبـیـب مـن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا در غزوه تَبوک چنین خبر داده ؛ اى دختر چون من بـه عـالم بـقـاء رحـلت کـنـم عبا را بر روى من بکش و بر سر راه عراق بنشین چون قافله پـیـدا شـود نـزدیـک بـرو و بـگـو ابـوذر کـه از صـحـابـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم اسـت وفـات یـافـتـه . دخـتـر گـفـت کـه در ایـن حـال جمعى از اهل رَبَذَه به عیادت او آمدند و گفتند: اى ابوذر! چه آزار دارى و از چه شکایت دارى ؟ گفت : از گناهان خود. گفتند: چه چیز خواهش دارى ؟ گفت : رحمت پروردگار خود مى خـواهـم . گفتند: آیا طبیبى مى خواهى که براى تو بیاوریم ؟ گفت : طبیب مرا بیمار کرده ، طـبـیـب خـداونـد عـالمیان است درد و دوا از اوست ! دختر گفت که چون نظر وى بر ملک الموت افتاد گفت : مرحبا به دوستى که در هنگامى آمده است که نهایت احتیاج به او دارم و رستگار مـبـاد کـسـى کـه از دیـدار تو نادم و پشیمان گردد، خداوندا! مرا زود به جوار رحمت خویش برسان به حق تو سوگند که مى دانى که همیشه خواهان لقاى تو بوده ام و هرگز کارِهْ مـرگ نـبـوده ام . دخـتـر گـفـت کـه چـون بـه عـالم قـدس ارتحال نمود عبا را بر سر او کشیدم و بر سر راه قافله عراق نشستم ، جمعى پیدا شدند بـه ایـشـان گـفـتـم کـه اى گـروه مـسـلمـانـان ! ابـوذر مـصـاحـب حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم وفات یافته ؛ ایشان فرود آمدند و بگریستند و او را غـسـل دادنـد و کـفـن کـردنـد و بـر او نماز گزارده و دفن کردند و مالک اشتر در میان ایشان بود. مـروى اسـت کـه مـالک گفت من او را در حلّه اى کفن کردم که با خود داشتم و قیمت آن حلّه چهار هـزار درهـم بـود. و ابـن عـَبـْدالبـرّ ذکـر کـرده است که وفات ابوذر در سـال سـى و یـکـم یـا سـى و دوم هـجـرت بـود و عـبـداللّه بـن مـسعود بر او نماز گزاشت




 ابوذر غفاری   4,105  
  

در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است: «رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود، عمار ياسر، بلال بن رياح.» همچنين در تأكيد بر علو شخصيتي برخي از آنان آمده است كه: ترمذي ما را حديث كرد كه رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است، علي(ع) يكي از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.»

جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر مي گزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مي نمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيسته اند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند همچنين ثبات شخصيتي و معروفيت ديانت و نقش آنان به حدي بوده كه علي رغم دشمني بني اميه و بني عباس كه سالها حاكميت را در دست داشتند و از هيچ ترفندي براي خدشه دار نمودن چهره آنان كوتاهي نكردند با چنين وضعيتي، ثبات ديني آنان به حدي قوي بود كه ماندگاري و درخشش شخصيتي آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر كه مستقيماً با شخص معاويه و دستگاه تبليغاتي او نيز در مي افتد.

پس شناخت چنين شخصيتهايي براي فرهنگ و رفتار اجتماعي مسلمانان، و چگونگي مسلماني ضروريست مضافاً اينكه شيعه بودن، درشناخت و الگو پذيري عملي از سر چشمه هاي اوليه امكان پذير است. اگر در رابطة با اسلام و اصحاب، استفاده از تمثيل ظرف و مظروف صحيح باشد هر دو مستقيماً با معمار اصلي اسلام مرتبط بوده، همچين مي بايست متوجه اين نكته بسيار حساس بود كه بخشي از تحولات غير قابل تصور صدر اسلام، نشأت گرفته از درستكاري اصحابي بود كه كاركردهاي واقعي و مترقي اسلام را به منصة ظهور رساندند. لذا در اين قسمت با تكيه بر منابع دست اول شيعي و سني به معرفي اجمالي، و بررسي برخي از ويژگيهاي شخصيتي ابوذر پرداخته خواهد شد.

چگونگي گرايش به اسلام نامش جُندب بن جُناده، و از قبيله بني غفار بود. قبل از رسالت پيامبر اكرم (ص)، در دوره جاهلي، ترك بت پرستي نمود. خدا را پرستش مي كرد و مي گفت خدايي جز خداي يگانه نيست. ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز مي خواندم و در علت بي اعتقاديش به «فلس»، بت قبيله، گفته اند كه روزي ديد كه سگ قبيله، خود را به كنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالي كه بت از خود هيچ واكنشي نشان نداد. به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و مي گويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بي صبرانه بدنبال دست يابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر (ص) را آورده، مي گويد او مردي است كه راست مي گويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كرده اند. بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم (ص) مشرف و اسلام را بر مي گزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانسته اند كه به اسلام گرويد.

ابوذر صحابي بزرگ پيامبر (ص) علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بي نظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص) تبديل نموده، عنصر لياقت، روشن ضميري، خوش طينتي، و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران مي سازد. پاكي و تشنگي خاصش به حقيقت جويي، باعث مي گردد كه باران رحمت ديانت اسلام را كه توسط پيامبر (ص) بر انسانها عرضه مي شد با صداقت تمام پذيرا شده، در مقاطع مختلف ايفاي نقش كند. ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم (ص) رسيد حضرت رسول (ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مي نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بني المصطلق (المريسيع) جانشين حضرتش بود. در فتح مكه پرچم بني غفار را داشت. در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «آفرين بر ابوذر كه تنها راه مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود. مثل اين بود كه يكي از عزيزان خانواده ام از من بازمانده و نرسيده است.» همچنين در فضيلتش مي فرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»

«ابوذر مي گفت: روز قيامت مجلس من از همه شما به رسول خدا (ص) نزديكتر است و اين به آن جهت است كه از آن حضرت كه درود و سلام خدا بر او باد شنيدم كه مي فرمود: نزديك ترين شما روز قيامت به من كسي است كه از دنيا همانگونه بيرون رود كه در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به چيزي از دنيا دست يازيده است جزمن.» شخصيت استثنايي ابوذر به حدي مي رسد كه از سوي جبرئيل به پيامبر خدا (ص) ندا مي رسد كه: سوگند به كسي كه ترا به حق به پيامبري برانگيخته است او در ملكوت آسمانها از زمين مشهورتر است به پارسايي و پرهيزكاريش در اين جهان فاني. براستي كه تعمق و تفكر در خصيصه هاي شخصيتي ابوذر، در دنياي خودخواهيها و مكرها، اين كلام الهي را به خاطر مي آورد كه به پيامبر(ص) وحي شده: «وَ ِاذ قال ربك للملئكه اني جاعل‘’ في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسج بحمدك ونقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون» (سوره بقره آیه 30، چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اي مي آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي آ فريني كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي دانيد.)

از خصوصيات ديگر ابوذر فزوني علم و دانش و ديانت بود كه امام علي(ع) در موردش فرمود:«انباشته از علمي شد كه از كشيدن آن ناتوان ماند بسيار سختگير و آزمند بود، سختگير به از دست دادن دين خود و آزمند نسبت به كسب علم» چنانچه ابوذر، خود نيز مي گفت:«پس از ترك محضر رسول خدا (ص) چنان شد كه اگر پرنده اي در آسمان بال مي زد، از آن حالت دانشي را به خاطر مي آورديم و بهرة علمي مي برديم» بدين ترتيب شخصيتي آگاه باوفا، الگوي دينداري، ثبات و پايداري، و شخصيتي بي نظير براي جهان اسلام شكل مي گيرد چنانچه يكي از شخصيتهاي مهم شيعي چون مالك اشتر با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نيز بهره مند شده است.» مهمتر اينكه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پيامبر (ص) بيش از ديگر اصحاب بود چرا كه براساس شناختي كه از ايشان داشتند تنها وي را لايق مي داند كه وظيفه بسيار خطير دفاع از حق را برعهده اش قرار داده، پيمان گرفت كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده ها نهراسد و حق را بگويد هر چند تلخ باشد. ايشان نيز، پس از رحلت نبي اكرم (ص) در عملي كردن اين پيمان به خوبي عمل نمود و در حمايت از امام علي (ع) و اصول اسلامي، با تكيه بر آيات قرآن همه سختي ها را به جان خريد و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بي عدالتيها و نابهنجاريهاي اجتماعي ايستاد تا آنجا كه هيچ ترفندي براي همراه نمودنش كارساز نشد و «نه اي» كه در برابر معاويه و دستگاه حاكمة او گفت چنان با اصالت، زيبا، انساني و محكم بود كه او را به ربذه كشاند ابوذر رنج آن را به جان پذيرا شد چرا كه «نه» او، از جنس همان «نه اي» بود كه خداوند متعال به پيامبر اكرم (ص) آموخت «لااله الاالله» لايي كه پرچمدارش پيامبر (ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علي (ع) بود و منادي اش ابوذر!

ابوذر حامي و صحابي امام علي(ع) ابوعمرو كندي مي گويد روزي نزد علي (ع) بوديم مردم گفتند براي ما از اصحاب خود چيزي بگو، فرمود: از كدام يك از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد (ص) گفت: همه اصحاب محمد (ص) اصحاب من هستند، از كدام يك مي پرسيد؟… گفتند: از ابوذر چيزي بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال مي كرد، گاه رسول الله (ص) به او پاسخ مي داد و گاه پاسخ نمي داد. ابوذر در دينش آزمند بود و به فراگرفتن علم حريص، آن قدر علم آموخت كه پيمانة علمش پرشد آن گونه كه از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اينكه ابوذر دانشمندترين اصحاب پيامبر(ص) بود به عنوان بزرگترين صحابي و حامي امام علي (ع) نيز ايفاي نقش نموده، بيان مي داشت كه رسول الله (ص) مي فرمود:«هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از علي (ع) جدا شود از من جدا شده!» لذا پس از حادثه سقيفه همراه مقداد، سلمان فارسي، عباده بن صامت، ابوالهثيم بن التيهان و حذيفه و عمار، تلاش مي نمايند كه انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند و در اعتراض به واقعه سقيفه مي گويد: اي گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما مي دانيد كه رسول خدا (ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علي (ع) است ولي شما فرمايش رسول خدا (ص) را دور انداخته، به دست فراموشي سپرديد پيرو دنيا شديد و آخرت را رها كرديد آري به بهره و ميوه آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار مي داديد حتي دو تن هم با شما اختلاف نمي كردند.

همچنين با صداي رسا فرياد برمي آورد: من جندب بن جناده يار و صحابي رسول خدا (ص)، هر كس مرا نمي شناسد بشناسد. من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «مثلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق». «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس مخالفت کند غرق می گردد». به هر حال ابوذر در شرايط مختلف به عنوان مسلماني ثابت قدم و بي نظير، شيعه بودن را به تصوير مي كشد و مرز ميان ديانت زنده واصيل با كاركردهاي واقعي، و دينداري خود خواهانه، منحط و دروغين را تفكيك مي نمايد و خدمت بزرگي به دنياي اسلام نمود چرا كه دو تيپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پيامبر (ص) از هم متمايز و مشخص كرد يك طرف چهره عمليِ ابوذر بودن، و ديگر، فرزند دنيا بودن، طلحه شدن، زبيرشدن و معاويه بودن.

آن هنگامي كه اصحاب ضعيف و دون پايه، به فزوني قدرت و مجلل نمودن هر چه بيشتر زندگي روي آورده و حركت به سوي كاخها، زندگي روزمره شان شد و با سرعتي بدور از انتظار به سمت و سوي شكل دهي جامعه طبقاتي گام بر داشتند ابوذر سيماي پايبندي به پيامبر (ص) و مسلمان واقعي بودن را به نمايش مي گذارد. اين چنين شدن را در مكتب قرآني پيامبر(ص): «و ما الحيوه الدنيا الا لعب ولهو وللدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون » (سوره انعام آیه 32، و زندگي دنيا چيزي جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراي آخرت بهتر است. آيا به عقل نمي يابيد؟) و در كنار شخصيت بي نظيري چون امام علي (ع) مي آموزد كه مي فرمود: «چهارپايان در بند شكمند، و درندگان در پي تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان، آنرا كه تقوا فراز برده فرو مياريد، و آن را كه دنيا بالا برده بلند مشماريد». و نهايتاً در طي مسير شرافت و انسانيت به مرتبتي صعود مي نمايد كه امام علي (ع) مي فرمايند: «امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!»

ابوذر و خلفا: پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي (ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراض آميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پست هايي را داشتند (از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او مي گفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نمي پذيري؟ در پاسخ مي گفت: مگر چه مي خواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است. اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر (ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت مي باشد، لذا علي رغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بي عدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكس العمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را مي رساند.

اعثم كوفي مي نويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان مي گفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نمي دانم مگر امر به معروف و نهي از منكر». همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتك كاري مي نمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان مي گشايد بطوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ مي كند كه به عثمان مي نويسد: «ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد» به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش مي گيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان مي خواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده، اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان (حاكميت زر و زور) مبدل مي گردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است.