اقبال لاهوری: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
{{شعر}} |
{{شعر}} |
||
{{ب|آنچه از خاک تو رُست ای مرد |
{{ب|آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ |آن فروش و آن بپوش و آن بخور }} |
||
{{ب| آن جهانبینان که خود را دیدهاند| خود گلیم خویش را بافیدهاند}} |
{{ب| آن جهانبینان که خود را دیدهاند| خود گلیم خویش را بافیدهاند}} |
||
{{ب|اى امین دولت تهذیب و دین | اّن ید بیضا براّر از اّستین}} |
{{ب|اى امین دولت تهذیب و دین | اّن ید بیضا براّر از اّستین}} |
||
{{ب|خیز و از کار |
{{ب|خیز و از کار اُمم بگشا گره | نقشه اَفرنگ را از سر بنه}} |
||
{{ب| نقشى از جمعیت خاور فکن| واستان خود را ز دست اهرمن}} |
{{ب| نقشى از جمعیت خاور فکن| واستان خود را ز دست اهرمن}} |
||
{{ب| اى اسیر رنگ، پاک از رنگ شو|مؤمن خود، کافر افرنگ شو }} |
{{ب| اى اسیر رنگ، پاک از رنگ شو|مؤمن خود، کافر افرنگ شو }} |
||
{{ب| |
{{ب|رشتهٔ سود و زیان در دست توست |اّبروى خاوران در دست توست }} |
||
{{ب| اهل حق را زندگى از قوّت است| قوّت هر ملّت از جمعیت است}} |
{{ب| اهل حق را زندگى از قوّت است| قوّت هر ملّت از جمعیت است}} |
||
{{ب| دانى از افرنگ و از کار فرنگ|تا کجا در بند |
{{ب| دانى از افرنگ و از کار فرنگ|تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟ }} |
||
{{ب| زخم |
{{ب| زخم از او، نشتر از او، سوزن از او| ما و جوى خون و امید رفو؟}} |
||
{{ب| |
{{ب| گر تو مىدانى حسابش را درست| از حریرش نرمتر، کرباس توست}} |
||
{{ب| بوریاى خود به قالینش مده|بیدق خود را به فرزینش مده }} |
{{ب| بوریاى خود به قالینش مده|بیدق خود را به فرزینش مده }} |
||
{{ب|هوشمندى از |
{{ب|هوشمندى از خُم او مِى نخورد |هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد }} |
||
{{پایان شعر}} |
{{پایان شعر}} |
||
نسخهٔ ۲۲ ژوئن ۲۰۱۰، ساعت ۱۲:۳۵
اقبال لاهوری، اندیشمند و شاعر مسلمان شبهقاره هند. زادروز: (۱۲۵۰ - ۱۳۱۶ هجری شمسی) برابر با (۱۸۷۳ - ۱۹۳۸ میلادی) در پاکستان.
دارای منبع
- «به خود راه عشق میپوئی؟// به چراغ آفتاب میجوئی؟»
- نقش فرنگ
- «جنت ملا، خور و خواب و سرود// جنت عاشق، تماشای وجود»
- جاویدنامه
- «در بود و نبود من، اندیشه گمانها داشت// از عشق هویدا شد این نکته که هستم من»
- می باقی
- «عشق را از تیغ و خنجر باک نیست// اصل عشق از باد و خاک و آب نیست»
- اسرار خودی
- «عقلی که جهان سوزد یک جلوه بیباکش// از عشق بیاموزد آئین جهانتابی»
- افکار
یکی از اشعار معروف وی
آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ | آن فروش و آن بپوش و آن بخور | |
آن جهانبینان که خود را دیدهاند | خود گلیم خویش را بافیدهاند | |
اى امین دولت تهذیب و دین | اّن ید بیضا براّر از اّستین | |
خیز و از کار اُمم بگشا گره | نقشه اَفرنگ را از سر بنه | |
نقشى از جمعیت خاور فکن | واستان خود را ز دست اهرمن | |
اى اسیر رنگ، پاک از رنگ شو | مؤمن خود، کافر افرنگ شو | |
رشتهٔ سود و زیان در دست توست | اّبروى خاوران در دست توست | |
اهل حق را زندگى از قوّت است | قوّت هر ملّت از جمعیت است | |
دانى از افرنگ و از کار فرنگ | تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟ | |
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او | ما و جوى خون و امید رفو؟ | |
گر تو مىدانى حسابش را درست | از حریرش نرمتر، کرباس توست | |
بوریاى خود به قالینش مده | بیدق خود را به فرزینش مده | |
هوشمندى از خُم او مِى نخورد | هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد |
بدون منبع
- «بود نقش هستیم انگارهای// ناقبولی ناکس نا کارهای// عشق سوهان زد مرا آدم شدم// عالِم کیف و کم عالَم شدم// حرکت اعصاب گردون دیدهام// در رگ مه گردش خون دیدهام// بهر انسان چشم من شبها گریست// تا دریدم پرده اسرار زيست// از درون کارگاه ممکنات// برکشیدم سر تقویم حيات// من که اين شب را چو مه آراستم// گرد پای ملت بیضاستم// ملتی در باغ و راغ آوازهاش// آتش دلها سرود تازهاش// ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد// آه گرمم رخت برگردون کشم// گرچه دودم از تبار آتشم// خامهام از همت فکر بلند// راز اين نه پرده در صحرا فکند// قطره تا همپایهٔ دریا شود/ ذره از بالندگی صحرا شود»
- «تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد// خوشا کسی که بهدنبال محمل است هنوز»
- «زندگی در صدف خویش گهرساختن است// عشق ازین گنبد دربسته برونتاختن است»
- «ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم// هیچ نه معلوم شد، آه که من چیستم// موج زخود رفتهای تیز خرامید و گفت// هستم اگر میروم گر نروم نیستم»
- «شاعری زین مثنوی مقصود نیست// بتپرستی بتگری مقصود نيست// هندیام از پارسی بیگانهام// ماه نو باشم تهی پیمانهام// حسنانداز بیان از من مجو// خوانسار و اصفهان از من مجو// گرچه هندی در عذوبت شکر است// طرز گفتار دری شیرینتر است// فکر من از جلوهاش مسحور گـشت// خامه من شاخ نخل طور گشت// پارسی از رفعت اندیشهام// در خورد بافطرت انديشهام// خرده برمينا مگیر ای هوشمند// دل به ذوق خردهٔ مینا ببند»
- «عشق صیقل میزند فرهنگ را»
- «گرفتم که این جهان خاک و ما کف خاکیم// به ذرهذرهٔ ما درد جستجو ز کجاست؟»
- «میارا بزم بر ساحل که آنجا// نوای زندگانی نرمخیز است// به دریا غلت و با موجش درآویز// حیات جاودان اندر ستیز است»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |