حافظ: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خنثیسازی ویرایش 29508 ویژه:Contributions/95.82.6.109 (بحث کاربر:95.82.6.109) |
|||
خط ۵: | خط ۵: | ||
=== دیوان غزلیات === |
=== دیوان غزلیات === |
||
* «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» |
* «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با [[دوستی|دوستان]] مروت، با دشمنان مدارا» |
||
* «آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه چاره,با بخت گمراه» |
* «آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه چاره,با بخت گمراه» |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
*«عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی» |
*«عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی» |
||
* «از صدای سخن عشق نديدم خوشتر // يادگاری كه در اين گنبـد دوار بماند» |
* «از صدای سخن [[عشق]] نديدم خوشتر // [[یادبود|يادگاری]] كه در اين گنبـد دوار بماند» |
||
* «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست» |
* «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست» |
||
* «بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود// خودفروشان را بهكوی میفروشان راه نيست» |
* «بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود// خودفروشان را بهكوی [[شراب|میفروشان]] راه نيست» |
||
* «بشوی اوراق اگر هـمدرس مايی// كه علم عشق در دفتر نباشد» |
* «بشوی اوراق اگر هـمدرس مايی// كه [[دانش|علم]] [[عشق]] در دفتر نباشد» |
||
* «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی [[شراب|می]]// علاج كی كنمت "آخرالدواء الكی"» |
* «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی [[شراب|می]]// علاج كی كنمت "آخرالدواء الكی"» |
نسخهٔ ۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۱:۲۸
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، به تأیید اکثر محققین و کارشناسان شعر و ادب،و برخی ادیبان غربی نظیر گوته و جان پین و آندره ژید بزرگترین شاعر تاریخ شعر در جهان است[۱]. زادگاه و آرامگاه وی در شیراز است، (۷۱۶ - ۷۹۲ هجری قمری) برابر با (۲۶/۱۳۲۵ - ۹۰/۱۳۸۹ میلادی)اشعار او بواسطه معانی دقیق پنهان در درون غزل و تصویر سازی خیال انگیز و پیوند عشق زمینی و عرفانی شهرت دارد.
دارای منبع
دیوان غزلیات
- «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
- «آیین تقوا ما نیز دانیم// لیکن چه چاره,با بخت گمراه»
- «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
- «از آن به دیر مغانم عزیز میدارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
- «بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود// خودفروشان را بهكوی میفروشان راه نيست»
- «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج كی كنمت "آخرالدواء الكی"»
- «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»
- «به كوی عشق منه بیدليل راه، قدم// كه من بهخويش نمودم صد اهتمام نشد»
- «به میپرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»
- «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// بهزهد همچو تویی یا بهعیش همچو منی»
- «بی پير مرو تو در خرابات// هرچند سكندر زمانی»
- «بیخار گل نباشد و بینیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان اینچنین فتاد»
- «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»
- «پيوند عمر بسته بهموئی است هوش دار// غمخوار خويش باش غم روزگار چيست؟»
- «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
- «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بیخار کجاست؟»
- «حسنت بهاتفاق ملاحت جهان گرفت// آری بهاتفاق، جهان میتوان گرفت»
- «در بيابان گر به شوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر كند خار مغيلان غممخور»
- «در كوی ما شكستهدلی میخرند و بس// بازار خودفروشی از آنسوی ديگر است»
- «دریغ و درد كه تا اين زمان ندانستم// كه كيميای سعادت رفيق بود، رفيق»
- «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
- «زين سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا// بيش از گليم خويش مگر پا كشيدهای؟»
- «سالها دل طلب جام جم از ما میكرد// آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا میكرد»
- «سخن بهنزد سخندان ادا مكن حافظ// كه تحفه، كس دُر و گوهر به بحر و كان نبرد»
- «سر و چشمی چنین زیبا,توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بی معنی مرا درسر نمیگیرد»
- «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه,ورد سحرگاه»
- «عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»
- «فريب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زايد شب آبستن است»
- «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»
- «قطع اين مرحله بیهمرهی خضر مكن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»
- «كه بيند خير از آن خرمن كه ننگ از خوشهچين دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»
- «محتسب خم شكست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»
- «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»
- «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ اینقدرم عقل و کفایت باشد»
- «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم// من لاف عقل میزنم این کار کی کنم؟»
- «من که شبها ره تقوا زده ام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»
- «نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
- «مرا به كشتی باده درافكن ای ساقی// كه گفتهاند نكوئی كن و در آب انداز»
- «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»
- «نه عمر نوح بماند نه ملك اسكندر// نزاع بر سر دنيای دون مكن درويش»
- «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»
- «نيكنامی خـواهی ایدل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»
- «هرآنكسی كه در اين حلقه نيست زنده به عشق// بر او نمرده، بهفتوای من نماز كنيد»
- «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق// ثبت است بر جريده عالم دوام مـا»
- «يارب مباد آنكه گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بیخبر شود»
- «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»
- «جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف میشکند بازارش»
- «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
درباره حافظ
- «آنکه پشمینه پوشید دیری// نغمهها زد همه جاودانه// عاشق زندگانی خود بود// بیخبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همیداد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان می و جام و ساقیست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشقبازی که باقیست// من بر آن عاشقم که رونده است»
- «ای حافظ، خود را با تو مقایسهکردن عجیب جنونی است! تو دریایی و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.»
- یوهان ولفگانگ گوته، دیوان شعر غربی شرقی
- «بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادان ِ آدمیخوار ِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند.»
- احمد شاملو، مقدمه دیوان حافظ
- «به عقیده اینجانب که گمان میکنم مطابق عقیده اکثریت عظیمه فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیرایرانی... باشد مابین شعرای درجه اول زبان فارسی... بدون هیچ استثناء آنکسی که اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنی شعر و جمیع مزایای صورتی وحقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعرای متقدمین ومتأخرین است... بدون هیچ تأمل و تردید خواجه شمسالدین محمد شیرازی است... وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است!»
- علامه محمد قزوینی/ ۱۳۲۱ خورشیدی، مقدمه کتاب "بحث در آثار و افکار و احوال حافظ"
- «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات سیاسی و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یکدسته مردم ستمگر و بیقابلیت جانشین یکدسته مردم دیگر شبیه به خود میشوند و یک بدبختی تازه پیشآورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساختهاند.»
- دکتر قاسم غنی/ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ تهران - ۱۳۶۱ خورشیدی
- «نشد به طرز غزل همعنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابولفوارس شد»
پیوند بهبیرون
پانویس
- ↑ www.en.wickipedia.com/Hafez/
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |