عشق: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات افزودن: cy:Cariad |
|||
خط ۶۵۲: | خط ۶۵۲: | ||
[[ca:Amor]] |
[[ca:Amor]] |
||
[[cs:Láska]] |
[[cs:Láska]] |
||
[[cy:Cariad]] |
|||
[[de:Liebe]] |
[[de:Liebe]] |
||
[[el:Αγάπη]] |
[[el:Αγάπη]] |
نسخهٔ ۱۷ نوامبر ۲۰۰۹، ساعت ۱۵:۰۶
همچنین نگاه کنید به دوستی
آ - الف - ب - پ - ت - ث - ج - چ - ح - خ - د - ذ - ر - ز - ژ - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - گ - ل - م - ن - و - هـ - ی
آ
- «آتشی از عشق در خود برفروز// سربهسر فکر و عبارت را بسوز»
- «آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»
- «آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»
- «آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»
- «آنچه راجع به آثار زندگی باخ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشقورزیدن، محترمداشتن و خفهشدن است.»
- «در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»
- «آن شنیدم که عاشقی جانباز// وعـظ گفتی بهخطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته بههر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـهتفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو کهای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه بهپای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریهلقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی بهعشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»
- «آنگاه که عشق تورا میخواند، بهراهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بالهایش پناه میدهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آنگاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهمکوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»
الف
- «از پریدنهای رنگ و از طپیدنهای دل// عاشق بیچاره هرجا هست رسوا میشود»
- «از دست عدو نالهٔ من از سر ِ درد است// اندیشه هرآنکس کند از مرگ، نه مرد است// جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است// مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است»
- «ازدواج وسیلهای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیلهای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیدهای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل میسازد.»
- «ازدواج همیشه به عشق پایان دادهاست.»
- «از شبنم عشق خاکِ آدم گِل شد// صد فتنه و شور در جهان حاصل شد// سر نشتر عشق بر رگ روح زدند// یکقطره فروچکید، نامش دل شد»
- «اشک خونین به طبیبان بنمودم، گفتند// درد عشق است و جگرسوزدوایی دارد»
- «افسردگی تنها معشوقهٔ باوفایی است که من میشناسم، بیجهت نیست اگر به عشق رویآورم.»
- «اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.»
- «اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم.... و از عشق بیبهره باشم طبل میانتهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیبدانی و پیشگویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوهها را به رفتار آورم و از عشق بیبهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بیبهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمیزند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمیآید و اندیشه شر نمیکند و از بیعدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل میکند همه چیز را باور میکند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمیافتد اما پیشگویها همه شکست میخورند و زبانها همه قطع میشوند و دانشها در غبار زمان پنهان میشوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد انچه میماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.»
- پائولو کوئیلو/ عطیه برتر
- «اگر دوزخ مرا بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم. از بهر آنکه عشق او را صدبار سوخته است. سائلی گفت اگر آن عاشق را جرم بسیار بود او را نسوزی؟ گفت نی، که آن جرم به اختیار نبوده باشد که کار عاشقان اضطراری بود نه اختیاری.»
- «اگر صد آب حیوان خورده باشی// چو عشقی در تو نبود مرده باشی»
- «اندیشهها، رؤیاها، آهها، آرزوها و اشکها از ملازمان جدائی ناپذیر عشق میباشند.»
- «انسان موظف است که عاشق حقیقت باشد و اظهار آن را به خاطر عشقی که نسبت به آن دارد، از تکالیف حتمی خود بداند.»
- «اول ازدواج کن، عشق خودش به وجود میآید!»
- «ای عشق! تو افسر زندگی و بختِ بیداری.»
- «این از خصوصیات عشق است که هیچگاه ثابت نمیماند؛ او بدون وقفه رشد می کند، درصورتیکه کاهش نیابد.»
ب
- «با دو عالم عشق را بیگانگی // اندر او هفتاد و دو دیوانگی»
- «برفراز پل، در قلب پاریس، خانه همگی ما، ایستادهام. بر امواج رودخانه، تو را دیدم؛ قلبم را در آب افکندم و در ژرفنای تو غرق گشته و به تو عشق میورزم.»
- «برو در عشقبازی سربرافراز// به کوی عشق نام و ننگ درباز// کزین بهتر خرد را پیشهای نیست// وزین به در جهان اندیشهای نیست»
- «بشد ز خاطرم اندیشه می و معشوق// برفت از سرم آواز بربط و طنبور»
- «بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق میورزند تا به معشوق.»
- «بهآب دیده خونین نبشته قصه عشق// نظر بهصفحه اول مکن که تو بر توست»
- «به خود راه عشق میپوئی؟// به چراغ آفتاب میجوئی؟»
- «بهشهـوت، قرب تن با تن ضرور است// میان عشق وشهوت راه دور است»
- «بهعالم هر کجا درد و غمی بود// بههم کردند و عشقش نام کردند»
- «بهگیتی عاشقی بیغم نباشد// خوشی و عاشقی باهم نباشد»
- «بی تو بر جانم جهان بفروختم// کیسه بین کز عشق تو بر دوختم»
- «بیعشق زندگی محال است»
پ
- «پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق// هرکه را چون سرو اینجا پای در گل ماند، ماند»
- «پس، سخن از کسی گوئید که نه چندان فرزانه، اما به تمام و کمال عاشق بود.»
- ویلیام شکسپیر/ اتللو
- «پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»
- «پیوند عشق حقیقی حتی با مرگ گسیخته نمیشود، چه رسد به دوری.»
ت
- «تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»
- «تو به یک خواری گریزانی ز عشق // تو به جز نامی چه میدانی زعشق »
- «تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»
- «ترجیح میدهم در آتش کین آنها نابود گردم، تااینکه بدون عشق تو تن به ذلت زندگی تسلیم کنم.»
- «تنها تفاوت بین هوسبازی و عشق جاودان در اینست که هوسبازی قدری بادوامتر است.»
- «تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.»
- «تنها عشق میتواند آدمی را از خانه و کاشانهاش آواره کند و تنها خاطرهٔ مرد ماهیگیری رعنا میتواند آبی دریایی کوچکی را از دریا جدا کند، تا آنجا که روی زمین سنگلاخی خشک بسرد و درد و رنج زمین را نادیده بگیرد.»
- منیرو روانیپور، اهل غرق
- «ترا مي خواهم و دانم كه هرگز//به كام دل در آغوشت نگيرم//توئي آن آسمان صاف و روشن//من اين كنج قفس، مرغي اسيرم»
- «تجربه به ما میآموزد که عشق آن نیست که به هم خیره شویم؛ عشق آن است که هردو به یکسو بنگریم»
ج
- «جنت ملا، خور و خواب و سرود// جنت عاشق، تماشای وجود»
- «جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد// بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»
- « جسم خاک از عشق بر افلاک شد // کوه در رقص آمد و چالاک شد »
چ
- «چو فقر از در درون آید، برون شد عشق از روزن»
ح
- «حساسیت، عشق، تحمل و فداکاری، زندگی زن را تشکیل میدهد.»
خ
- «خدایا! چه خوشبختی بالاتر از این، هم عاشق و هم معشوق بودن.»
- «خراب عشق شو کاباد گشتی// غلام عشق شو کازاد گشتی// حدیث عشق انجامی ندارد// خرد جز عاشقی کامی ندارد// منوش از دهر جز پیمانه عشق// میاور یاد جز افسانه عشق// دلی، کو با بتی عشقی نورزد// مخوانش دل که او چیزی نیرزد»
- «خود را فدای بشریت کردن آسان تر از عشق به بشریت است.»
- «خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی// دچار یعنی عاشق!// و فکر کن چه تنهاست، اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد// چه فکر نازک غمناکی!// دچار باید بود!»
د
- «داند او کاو نیک بخت و محرم است // زیرکی زابلیس و عشق از آدم است»
- «در بود و نبود من، اندیشه گمانها داشت// از عشق هویدا شد این نکته که هستم من»
- «در خرابات خراب عشق تو// یک حریف آبدندان کس ندید»
- «در میان تمام انواع احتیاط، احتیاط در عشق به احتمال برای شادی واقعی کشندهترین است.»
- «دست از مس وجود چو مردان ره، بشوی// تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی»
- «دل هیچگه ز جور تو دلناگران نبود// بار ِ گران عشق تو بر دل گران نبود»
- «دور گردونها به موج عشق دان // گر نبودی عشق بفسردی جهان »
- «دوستی خالصترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمیخواهی، شرطی قائل نمیشوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب میبرد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبهخود پیش میآید. انسان نیاموخته است که زیباییهای تنهایی را دریابد. او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است، میخواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونهای فراموش کنی که تنهایی.»
- «دیرگاهی که مرگش فرارسید، ذره ذره از پیکرش ستاره بساز! آنگه طاق نیلگون آسمان را چراغانی خواهد کرد، تا جهان عاشق شب گردد و هیچ انسانی به ستایش خورشید خودپرست ننشیند.»
- ویلیام شکسپیر/ رومئو و ژولیت
- «دیروز، مطیع سلاطین بودیم، و سر برآستان ِ امپراطوران داشتیم؛ امروز، حقیقت را میستاییم، و ره عشق میپوییم.»
ر
- «رابطهٔ جنسی زمانی معنا مییابد که با عشق همراه باشد. پس عشق و رابطهٔ جنسی به هم میآمیزند. و عشق مرکزیت عظیمتری است، مرکزیتی والاتر. آنگاه که رابطهٔ جنسی به عشق گره میخورد، بالا و بالاتر جریان مییابد.»
- «روح عاشق هیچگاه در خانه نیست.»
ز
- «زندگی عشق عجب زندگی است// زنده که عاشق نبود زنده نیست»
- «زندگی در صدف خویش گهر ساختن است// عشق ازین گنبد دربسته برونتاختن است»
س
- «سرزمینی در جهان نیست که عشق، از عاشقان شاعر نسازد.»
- «سعدیا عشق نیامیزد و شهوت باهم// پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم»
- «سوادی عشق چون بینی بهل سودای عقل از سر// که در گرمای تابستان به تن بار است بارانی»
ش
- «شرح عشق را من بگویم بر دوام // صد قیامت بگذرد و آن ناتمام // زانکه تاریخ قیامت را حد است // حد کجا آن جا که وصف ایزد است »
- «شیرینترین چیز در زندگی، عشق زن پاکدل به شوهرش میباشد.»
ص
- «صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کردهاند. عشق فقر را به ثروت تبدیل میکند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل میسازد.»
ع
- «عاشق آشفته فرمان کی برد؟// درد درمان سوز درمان کی برد؟»
- «عاشقان را همه گر آب برد// خوبرویان همه را خواب برد»
- «عاشق رؤیاهای خود را خودش می سازد.»
- «عاشقی پیداست از زاری دل// نیست بیماری، چو بیماری دل»
- «عشاق دلباخته معمولأ در سکوت بهسر میبرند.»
- «عشق آدمی را به کمال میرساند.»
- «عشق آینه بلند نور است// شهوت ز حصار عشق دور است»
- «عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»
- مولوی - (دیوان شمس تبریزی)
- «عشق با درد همراه است – چون رشد را موجب میشود. عشق با درد همراه است چون عشق چنین میطلبد. عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون میکند. عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده میشوی.»
- «عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.»
- «عشق بهترین نغمه در موسیقی زندگی است. انسان ِ بدون عشق، هرگز با همسرایی باشکوه بشریت همنوا نخواهد شد.»
- «عشق، به زیبایی سرخگلهای وحشی است؛ دوستی، مانند تیغبرگهای راج است و در برابر شکوه شکوفههای گل سرخ ناچیز. اما کدامین پایدارتر است؟»
- «عشق به مثابه یک پیوند رخ مینماید اما در خلوت ژرف آغاز میگردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمینماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها میتوانی بهرهکشی کنی. تزویر کنی، مسلط شوی، اما عشق نمیتوانی بورزی.»
- «عشق،پایدارترین قدرت جهان است.»
- «عشق پیری گر بجنبد سر بهرسوایی زند.»
- «عشقت آتش بهدل کس نزند تا دل ماست// کی بهمسجد سزد آن شمع که در خانه رواست»
- «عشق تنها دردی است که بیمار از آن لذت میبرد.»
- «عشق تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل میکند.»
- «عشق جوشد بحر را مانند دیگ // عشق ساید کوه را مانند ریگ // عشق بشکافد فلک را صد شکاف // عشق لرزاند زمین را از گزاف»
- «عشق چون در سینهام بیدار شد// از طلب، پا تا سرم ایثار شد»
- «عشق حواس را از دیدن عیوب منع میکند.»
- «عشق حیات عاشق را تشکیل میدهد، والا معشوق بهانهاست.»
- «عشق، خودرو بینقصی است؛ راننده و سرنشین ناقصند و راه ناهموار.»
- «عشق را از تیغ و خنجر باک نیست// اصل عشق از باد و خاک و آب نیست»
- «عشق را بنیاد بر ناکامی است// هر که زین میسرکشد از خامی است»
- «عشق را صد ناز و استکبار هست // عشث با صد ناز می آید به دست»
- «عشق سپیدهدم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق.»
- «عشق، سختترین سنگها و صخرهها را نرم میکند.»
- «عشق سوهان زد مرا آدم شدم// عالِم کیف و کم عالَم شدم»
- «عشق سیمرغی است کورا دام نیست// در دو عالم زو نشان و نام نیست»
- «عشق صیقل میزند فرهنگ را»
- «عشق غریزه مختص خود را دارا است، او میداند چهگونه در قلبی نفوذ کند.»
- «عشق قویترین سپاهاست زیرا در یک لحظه بر قلب و مغز و جسم حمله میکند.»
- «عشق، کوه را جا به جا میکند»
- «عشق : نوعی جنون موقت که با ازدواج یا خارج کردن بیمار از شرایطی که تحت آن به این نارسایی دچار شده است، درمان میگردد.»
- «عشق، نیازی به آموزگار ندارد»
- «عشق نیست، عشقورزیدن است. پیوند نیست، پیوندیافتن است. ترانه نیست، ترانهخواندن است. رقص نیست، رقصیدن است.»
- «عشق و اشتیاق، بالهای پرنده بلندپرواز خلاقیت است.»
- یوهان ولفگانگ گوته/ افیژنی در تاوریس
- «عشق و تواضع، خلعتی برازنده مرشدی پرهیزگار باشد، نه شایسته جاهطلبی مغرور.»
- ویلیام شکسپیر/ هنری هشتم
- «عشقورزیدن کافیست، آنگاه همهچیز لذتبخش است.»
- «عشق و سرفه را پنهان نتوان نمود.»
- «عشق وسیلهای است برای تبدیل تمام دردسرهای کوچک به یک دردسر بزرگ.»
- «عشق و عاشقی هرچند لطیف و پراحساس ابراز گردد بازهم ریشه در شهوت دارد و بس.»
- «عشق وقتی به سراغ پیرها میرود آنها را جوان میکند.»
- «عشق و مستوری زهم دورند و راه پاکبازی// آنکسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد»
- «عشق و مشک پنهان نمیماند.»
- «عشقهایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»
- «عشق هرگز گم نمیشود؛ اگر انتظار تلافی آن را نداشته باشید به خودتان بازمیگردد و قلبتان را خالص و صاف میگرداند.»
- «عشق یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش میکنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز میشود.»
- «عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانهتر»
- «عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»
- «عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»
- «عقل در شرحش چو خر در گل بخفت // شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت »
- «عقل را قربان کن اندر عشق دوست // عقلها باری از آن سوی است کاوست»
- «عقل گوید ششجهت حد است و بیرون راه نیست// عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها»
- «عقلی که جهان سوزد یک جلوه بیباکش// از عشق بیاموزد آئین جهانتابی»
- «علت عاشق ز علتها جداست // عشق اصطرلاب اسرار خداست »
- «عمل، بیان قدرت عشق است.»
- یوهان ولفگانگ گوته/ افیژنی در تاوریس
ف
- «فاش میگویم و از گفته خود دلشادم // بنده عشقم و از هر دوجهان آزادم»
- «فقط در دقایق دیدار و لحظه جدایی میتوان بهعظمت عشق ِ نهفته در سینه، پیبرد.»
- «فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آنها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفتهاند. آنها به وسیله شما، و نه از شما شکل میگیرند، گرچه درکنار شما آسودهاند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آنها خود فکورند.»
- «فیلم مثل زندگی واقعی است: مثل یک جوان عاشقپیشه شروع میکنیم، بعد بازیگر نقشهای بزرگ و سرانجام با نقش مضحک پیری به پایان میرسد.»
ک
- «کجا رسد دم عیسی به گرد آن بادی// که بوی گیسوی جانان به عاشقان آورد»
- «کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریدهباد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفتهمرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جانفزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر بهپیش پای او»
- «کسی کز عشق خالی شد فسرده است// گرش صد جان بود بیعشق مردهاست»
- «کمتر عاشقام باش، اما طولانیتر عاشقم باش.»
- «کیست کز عاشقی نشانش نیست// هرکه را عشق نیست جانش نیست»
گ
- «گرفتم آن که بلائیست عشق روی بتان// بلا چو عام بود دلکش است و مستحسن»
- «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن// شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»
- «گفت کز چنگ من به ناله رود// باد برخستگان ِ عشق درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// عشق پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم بهبانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنهکاریست// عشق با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آنبه که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم»
- «گفتی که زبهر مجلس افروختنی// در عشق چه حیله هاست اندوختنی
- ای بیخبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی»
- «گم شد جوانیم همه در آرزوی عشق // اما رهی نیافتم آخر به کوی عشق
- از حجب و از غرور دل خردهسنج من // شد بهرهور ز عشق ولی ز آرزوی عشق»
- «گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه
- من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
ل
- «لاف وفا مزن که بیادت ندادهاست// یک نکته از کتاب محبت، ادیب تو»
- «لطافت، نیرومندتر از سختی، آب قویتر از صخره و عشق تواناتر از بیرحمی است.»
م
- «ما به دنیا آمدهایم که دوستداشتن و عشقورزیدن را بیاموزیم.»
- «مادر، یگانه موجودی است که حقیقت عشق پاک را میشناسد.»
- «مرا ز عشق وطن دل به این خوشست که گر// ز عشق هرکه شود کشته، زادهٔ وطن است»
- «مردم زمانی بهرماتیسم و عشق واقعی ایمان میآورند که بهآن مبتلا شوند.»
- «مستی عشق نیست در سر تو// رو که تو مست آب انگوری// روی ِ زردست و آهِ دردآلود// عاشقان را گواهِ رنجوری»
- «منادی میکند عشق از چپ و راست// که حد هر کمال اینجاست، اینجاست»
- «من از خوشبختیهای این جهان بهرمند گردیدهام زیرا در زندگی عاشق شدهام.»
- «من در جنگ شرکت کردم، تنها بهاین دلیل که پیوند عشق خود را بهزندگی مستحکمتر نمایم.»
- «من صفای عشق میخواهم از او// تا فدا سازم وجود خویش را// او تنی میخواهد از من آتشین// تا بسوزاند در او تشویش را»
- «من معتقدم که عشق بهیک شخص ِ بزرگوار، بیش از هرچیز دیگر بهانسان فروتنی میآموزد.»
ن
- «نوبت عشاق ندارد غزل// قول بزرگان نبود جز عمل»
- «نیست اندر عنصرش حرص و هوا // نور مطلق زنده از عشق خدا »
و
- «وای آن، کو بهدام عشق آویخت// خنک آن، کو زدام عشق رهاست// عشــق بر من در عنا بگشود// عشق سرتابهسرعذاب و عناست»
- «وز هوس وز عشق این دنیای دون // چون زنان مر نفس را بودن زبون»
- «وقتی کمتر سزاوارم، به من عشق بورز، که آنزمان نیازمندترم.»
- «و عشق ٫تنها عشق - تو را به گرمی یك سیب میكند مهمان»
- «وقتی بخواهیم در مورد عشق منطقی فکر کنیم،عشق واقعیت خود را از دست میدهد»
هـ
- «همچو کوره عشق را سوزیدنیست// هر که او زین کور باشد کودنییست»
- «هر چه جز عشق خدای احسن است // گر شکر خواری است آن جان کندن است »
- «هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده بهعشق// بر او نمرده به فتوای من نماز کنید»
- «هر انسانی با آگاهی کامل به آیین عشق، به این سیاره خاکی پا میگذارد. مشکل شما هر چه باشد، امتحان محبت است. اگر بتوانید از راه محبت در این آزمایش پیروز شوید، مسأله شما حل خواهد شد. اگر نه، آنقدر به درازا خواهد کشید تا از راه محبت، مسأله خود را حل کنید. زیرا مشکل شما مجالی برای تشرف به آیین عشق است.»
- «هرچه گویم عشق را شرح و بیان//چون بهعشق آیم خجل باشم از آن//چون قلم اندر نوشتن میشتـافت//چون بهعشق آمد قلم برخود شکافت//چون سخن در وصف این حالت رسید//هم قلم بشکست و هم کاغـذ درید»
- «هر دلی کان به عشق مایل نیست// حجره دیو دان، که آن دل نیست// دل بیعشق، چشم بینور است// خود ببین، حاجت دلایل نیست// بیدلان را جز آستانه عشق// در ره کوی دوست منزل نیست// هرکه از عشق بیخبر باشد// اندرین ره، به سان خر باشد// آب در میوهٔ خرد عشق است// بلکه آب حیات خود عشق است»
- «هرشخصی دو بار میمیرد، یک بار آنگاه که عشق از دلش میرود و بار دیگر زمانی که زندگی را بدرود میگوید، اما وداع با زندگی در برابر مرگ عشق، ناچیز است.»
- «هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است// عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است»
- «هرکه را جامه زعشقی چاک شد// او زحرص و عیب کلی پاک شد»
- «هرکه را نبض عشق مینجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»
- «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بهعشق// ثبت است بر جریده عالــم دوام مـا»
- «هزار جهد نمودم که سـرّ عشق بپوشم//نبود بر سر آتش میسّـرم که نجوشم»
- «هفت شهر عـشق را عـطار گشت// مـا هنوز اندر خـم یک کوچهایم»
- «همانطور که عشقهای حقیقی کمیاب است دوستیهای حقیقی نیز کمیاب است.»
- «همه اینها مد هستند: ترس از خدا یک نوع مد است، همچنین عشق و ژیپون و حلقهانداختن در بینی.»
- «هر که را جامه زعشقی چاک شد // او حرص و جمله عیبی پاک شد »
ی
- «یک ذره خشم شعله عشق را تیزتر میکند.»
- «یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب// از هر زبان که میشنوم نامکرر است»
- «یک مرد با هر زنی میتواند خوشبخت زندگی کند تا زمانیکه عاشق نشدهاست.»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |