مولوی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات افزودن: uk:Джалаледдін Румі |
جز ربات: جراحی پلاستیک و زیباسازی |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
== دارای منبع == |
== دارای منبع == |
||
===مثنوی=== |
=== مثنوی === |
||
* |
* «آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش» |
||
* |
* «آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پردهاست بر درگاه جان» |
||
* |
* «آزمودم [[مرگ]] من در [[زندگی]] است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است» |
||
* |
* «آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال» |
||
* |
* «آب کم جو تشنگی آور بدست// تا بجوشد آبت از بالا و پست» |
||
* |
* «آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن» |
||
* |
* «از پی هر [[گریه]] آخر [[خنده]] ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست» |
||
* |
* «از [[دوستی|محبت]]، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود» |
||
* |
* «ای خنک آن را که پیش از [[مرگ]] مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی» |
||
* |
* «ای که تو از ظلم چاهی میکنی// از برای خویش دامی میتنی» |
||
* |
* «این جهان کوهاست و فعل ما ندا// باز گردد این نداها را صدا» |
||
* |
* «پا تهی گشتن بهاست از کفش تنگ// رنج قربت به که اندر خانه [[جنگ]]» |
||
* |
* «پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// [[ماهی|ماهیی]] با آب، عاصی کی شود؟» |
||
* |
* «پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت مینمود» |
||
* |
* «پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر [[عشق]] گوش، عشق گوشوار» |
||
* |
* «تا که [[مجنون|احمق]] باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان» |
||
* |
* «تیغدادن در کف زنگی مست// به که آید [[دانش|علم]]، ناکس را بدست» |
||
* |
* «چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بندهام سلطان شدی» |
||
* |
* «چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد» |
||
* |
* «زآنهمه بانگ و علا لای [[سگ|سگان]]// هیچ واماند ز راهی کاروان؟» |
||
* |
* «سخـتگیری و تعصـب خامی است// تا جنینی [[کار]] خونآشامی است» |
||
* |
* «شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی» |
||
* |
* «صورت زیبا نمیآید به [[کار]]// حرفی از معنی اگر داری بیار» |
||
* |
* «ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخنها عالمی را سوختند» |
||
* |
* «عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود» |
||
* |
* «عشقهایی کز پی رنگی بود// [[عشق]] نبود عاقبت ننگی بود» |
||
* |
* «عقل از سودای او کور است و کر// نیست از [[عشق|عاشق]] کسی [[دیوانه|دیوانهتر]]» |
||
* |
* «عقل اول راند بر عقل دوم// [[ماهی]] از سر گنده گردد نی ز دم» |
||
* |
* «عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد [[عشق]] تا هفتم سما// عقل تا جوید [[شتر]] از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا» |
||
* |
* «کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است» |
||
* |
* «گفت [[خر]]! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف» |
||
* |
* «گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو» |
||
* |
* «موی بشکافی به عیب دیگران// چو به عیب خود رسی کوری از آن» |
||
* |
* «نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود [[مجنون|ابله]]ترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست» |
||
* |
* «آن یکی پرسید [[شتر|اشتر]] را که هی// از کجا میآیی ای اقبالپی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو» |
||
* |
* «هرکسی را بهر [[کار|کاری]] ساختند// میل آنرا در دلش انداختند» |
||
* |
* «هرکه او بیمرشدی در راه شد// او زغـولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بیاوستـا// ریشخندی شد به شهـر و روستا// کار بیاستاد خواهی ساختن// [[مجنون|جاهلانه]] جان بخواهی باختن» |
||
* |
* «هرکه اولبین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشـم آخربین تواند دید راست// چشم اولبین غرورست و خطاست// هرکه آخربینتر او مسعودتر// هـر که اولبینتر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// انـدر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبتاندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است» |
||
* |
* «هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گنـدم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیـچ میوه پخته باکوره نشد// پختـه گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو» |
||
===دیوان شمس تبریزی=== |
=== دیوان شمس تبریزی === |
||
* |
* «ای باد خوش که از چمن [[عشق]] میرسی// برمن گذر که بوی گلستانم [[آرزو]]ست» |
||
* |
* «خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافلهای کو بودش [[دوستی|دوست]] خفیر» |
||
* |
* «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم [[آرزو]]ست// گفتند یافت مینشود جستهایم ما// گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست» |
||
* |
* «دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی» |
||
* |
* «[[شتر|شتران]] مست شدستند، ببین [[رقص]] جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و [[دانش|علم]] و [[هنر]]» |
||
* |
* «[[عشق]] اندر فضل و [[دانش|علم]] و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ [[عشق]] اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست» |
||
* |
* «عقل، بند ِ رهروان و [[عشق|عاشقان]] است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر» |
||
* |
* «هرکه را نبض [[عشق]] مینجهد// گر [[افلاطون|فلاطون]] بود، تواش [[خر]] گیر// هر سری کو ز [[عشق]] پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر» |
||
== درباره مولوی == |
== درباره مولوی == |
||
* |
* «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و [[عطار نیشابوری|عطار]] کرد» |
||
** ''[[اقبال لاهوری]]'' |
** ''[[اقبال لاهوری]]'' |
||
* |
* «مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمیگویم که آن عالیجناب// هست پیغمبر، ولی دارد [[کتاب]]» |
||
** ''[[عبدالرحمن جامی]]'' |
** ''[[عبدالرحمن جامی]]'' |
||
* |
* «مولوی گرفتار پندار بیپایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بیپایه، بافندگیها کرده است.» |
||
** ''[[احمد کسروی]]/ فرهنگ است یا نیرنگ'' |
** ''[[احمد کسروی]]/ فرهنگ است یا نیرنگ'' |
||
نسخهٔ ۳ اوت ۲۰۰۹، ساعت ۰۰:۱۹
مولانا جلالالدین محمدبن شیخ بهاءالدین محمدبن حسین بلخی، مشهور بهمولوی، زادروز وی برابر است با (۶ ربیعالاول ۶۰۴ هجری قمری) در بلخ. مولانا در تاریخ (۵ جمادیالآخر ۶۷۲ هجری قمری) در قونیه درگذشت.
دارای منبع
مثنوی
- «آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش»
- «آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پردهاست بر درگاه جان»
- «آزمودم مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»
- «آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال»
- «آب کم جو تشنگی آور بدست// تا بجوشد آبت از بالا و پست»
- «آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن»
- «از پی هر گریه آخر خنده ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست»
- «از محبت، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود»
- «ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»
- «ای که تو از ظلم چاهی میکنی// از برای خویش دامی میتنی»
- «این جهان کوهاست و فعل ما ندا// باز گردد این نداها را صدا»
- «پا تهی گشتن بهاست از کفش تنگ// رنج قربت به که اندر خانه جنگ»
- «پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// ماهیی با آب، عاصی کی شود؟»
- «پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت مینمود»
- «پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»
- «تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»
- «تیغدادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»
- «چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بندهام سلطان شدی»
- «چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»
- «زآنهمه بانگ و علا لای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»
- «سخـتگیری و تعصـب خامی است// تا جنینی کار خونآشامی است»
- «شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»
- «صورت زیبا نمیآید به کار// حرفی از معنی اگر داری بیار»
- «ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخنها عالمی را سوختند»
- «عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود»
- «عشقهایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»
- «عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانهتر»
- «عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد نی ز دم»
- «عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»
- «کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»
- «گفت خر! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»
- «گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»
- «موی بشکافی به عیب دیگران// چو به عیب خود رسی کوری از آن»
- «نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود ابلهترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست»
- «آن یکی پرسید اشتر را که هی// از کجا میآیی ای اقبالپی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو»
- «هرکسی را بهر کاری ساختند// میل آنرا در دلش انداختند»
- «هرکه او بیمرشدی در راه شد// او زغـولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بیاوستـا// ریشخندی شد به شهـر و روستا// کار بیاستاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»
- «هرکه اولبین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشـم آخربین تواند دید راست// چشم اولبین غرورست و خطاست// هرکه آخربینتر او مسعودتر// هـر که اولبینتر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// انـدر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبتاندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است»
- «هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گنـدم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیـچ میوه پخته باکوره نشد// پختـه گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو»
دیوان شمس تبریزی
- «ای باد خوش که از چمن عشق میرسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»
- «خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافلهای کو بودش دوست خفیر»
- «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت مینشود جستهایم ما// گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست»
- «دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی»
- «شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»
- «عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»
- «عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»
- «هرکه را نبض عشق مینجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»
درباره مولوی
- «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد»
- «مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمیگویم که آن عالیجناب// هست پیغمبر، ولی دارد کتاب»
- «مولوی گرفتار پندار بیپایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بیپایه، بافندگیها کرده است.»
- احمد کسروی/ فرهنگ است یا نیرنگ
پیوند بهبیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |