اسماعیل یکم: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ماسرا (بحث | مشارکت‌ها)
صفحهٔ جدید: اسماعیل، ملقب به ابوالمظفر بهادرخان حسینی، و معروف به '''شاه اسماعیل یکم''' بنیا…
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۴ مهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۱۲:۵۰

اسماعیل، ملقب به ابوالمظفر بهادرخان حسینی، و معروف به شاه اسماعیل یکم بنیانگذار پادشاهی صفوی به عنوان اولین سلسله تماماً ایرانی، حاکم بر سراسر ایران پس از اسلام است.

وی با رسمی‌کردن مذهب شیعه و با زنده کردن هویت ایرانی مرزهای ایران را به حدود مرزهای ساسانیان رسانید و در واقع ایران را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل پس از اسلام پس از حدود ۸۰۰ سال، تأسیس و تثبیت کرد. از وی اشعاری به ترکی آذربایجانی و به فارسی با تخلص «خطایی» برجای مانده‌است.

غزل فارسی

بازگرد ای جان که جسمم بی تو در افگندگی است      مرده‌ای را بار دیگر آرزوی زندگی است
گر منم اینجا دلم آنجاست در خدمت مقیم      گرچه ز آن حضرت تنم دور است جان در بندگی است
پیش مهر عارضت مه خودنما گر شد چه شد       هر چراغی را به قدر خود تابندگی است
عاشقان را رخنه‌ها از گریه بر رخ شد پدید       رخنه بر دیوارهای خانه از بارندگی است
نرگس ار با چشم مستت لاف زد اینک ببین      سر به پیش افگنده با صد عذر از این شرمندگی است
پیشه کن افکندگی تا بر سر آیی در زمین      ای خطایی سرفرازی خود نه از افکندگی است؟

[۱]

تخمیس فارسی

این تخمیس را شاه اسماعیل یکم از غزل حافظ ترتیب داده است:

تو آن گلی که خراب تو گل‌عذارانند
اسیر بند کمند تو شهسوارانند
به ‌بند دانه و دامت چو من هزارانند
غلام نرگس مست تو شهسوارانند      خراب بادهٔ لعل تو هوشیارانند
تو با کرشمه و ناز و گدا به عجز و نیاز
کنون که صاحب حسنی به حسن خویش بناز
تو را رقیب و مرا شد سرشک محرم راز
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز      وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند
رسید موسم گل، عیش و کامرانی کن
گذشت عمر، گرانی مکن روانی کن
خلاف زاهد مکار تا توانی کن
در آب میکده و چهره ارغوانی کن       مرو به صومعه آنجا سیاه‌کارانند
سپاه خال و خطتت می‌کنند غارت دین
نشسته ابرو و چشمت ز گوشه‌ها به کمین
کشیده صف ز خطا تا به روم لشکر چین
گذر بکن چو صبا بر بنفشه‌زار و ببین       که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
چو آفتاب رُخت نیست ماه در خاور
نهاده پیش قدت سرو سرکشی از سر
ندیده دیده چو روی تو ای پری‌پیکر
به زیر زلف دو تا چون نگه کنی بنگر      که از یمین و یسارت چه بی‌قرارانند
ببین که مردم چشمت چو آهوی صیاد
ز خال دانه ز زنجیر زلف دام نهاد
ز خال و دانه خطایی چنین به دام افتاد
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد      که بستگان کمند تو رستگارانند

[۲]

منابع

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  • صفا، ذبیح‌اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (جلد ۴)، انتشارات فردوس، ۱۳۶۸.
  1. تاریخ ادبیات در ایران، صفا، جلد ۴، ص ۱۳۷
  2. تاریخ ادبیات در ایران، صفا، جلد ۴، صص ۸-۱۳۷