سعدی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Mardetanha (بحث | مشارکتها) جز ویرایش 85.133.194.237 واگردانده شد به آخرین تغییری که علی رجبی انجام داده بود |
|||
خط ۱۶۶: | خط ۱۶۶: | ||
== پیوند بهبیرون == |
== پیوند بهبیرون == |
||
{{ویکیپدیا با عنوان|سعدی شیرازی}} |
{{ویکیپدیا با عنوان|سعدی شیرازی}} |
||
[http://www.rahpoo.com/Default.aspx?keys=36$1587$1593$1583$1610$36$32$&NoPage=20 گفته هاي سعدي در بانك سخنان بزرگان] |
|||
{{ناتمام}} |
{{ناتمام}} |
||
نسخهٔ ۲۷ آوریل ۲۰۰۹، ساعت ۱۷:۳۱
شیخ سعدی از مهمترین شاعران و نویسندگان فارسی زبان، (۶۰۶ - ۶۹۴ هجری قمری) برابر با (۱۱۹۰ - ۱۲۸۳ میلادی) در شیراز.
گلستان سعدی
مقدمه
- «اندیشه کردن که چه گویم، بهاز پشیمانی خوردن که چرا گفتم»
- «اول اندیشه وانگهی گفتار// پایبست آمدهاست و پس، دیوار»
باب اول، در سیرت پادشاهان
- «اگر دانش به روزی بر فزودی// زنادان تنگ روزی تر نبودی»
- «اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی// برآورند غلامان او درخت از بیخ// بهپنج بیضه که سلطان ستم روا دارد// زنند لشکریانش هزار مرغ بهسیخ»
- «بنیآدم اعضای یکپیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی بهدرد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بیغمی// نشاید که نامت نهند آدمی»
- «درویش و غنی، بنده این خاک درند// وآنانکه غنیترند، محتاجترند»
- «ظالمی را خفته دیدم نیمروز// گفتم این فتنهاست خوابش برده به// وآنکه خوابش بهتر از بیداری است// آن چنان بدزندگانی، مرده به»
- «عاقبت گرگزاده گرگ شود// گرچه با آدمی بزرگ شود»
- «کیمیاگر بهغصه مرده و رنج// ابله اندر خرابه یافتـه گنج»
- «مسکین خر اگر چه بیتمیز است// چون بار همی برد عزیز است// گاوان و خران باربردار// به زآدمیان مردمآزار»
باب دوم، در اخلاق درویشان
- «اندرون از طعام خالی دار// تا در او نور معرفت بینی// تهی از حکمتی به علت آن// که پری از طعام تا بیتی»
- «پارسا بین که خرقه در بر کرد// جامهٔ کعبه را جل خر کرد»
- «پای در زنجیر، پیش دوستان// به، که با بیگانگان در بوستان»
- «زاهد که درم گرفت و دینار// زاهدتر از او یکی به دستآر»
- «هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد// بیگمان عیب تو نزد دگران خواهد برد»
باب سوم، در فضیلت قناعت
- «بهنان خشک قناعت کنیم و جامه دلق// که بار محنت خود به، که بار منّت خلق»
- «خوردن برای زیستن و ذکرکردن است// تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است»
- «شد غلامی که آب جوی آرد// جوی آب آمد و غلام ببرد// دام هربار ماهی آوردی// ماهی اینبار رفت و دام ببرد»
- «فضل و هنر ضایع است تا ننمایند// عود بر آتش نهند و مشک بسایند»
- «گربه مسکین اگر پر داشتی// تخم گنجشک از زمین برداشتی»
- «گفت چشم تنگ دنیا دوست را// یا قناعت پر کند یا خاک گور»
- «گوش تواند که همه عمر وی// نشنود آواز دف و چنگ و نی// دیده شکیبد زتماشای باغ// بیگل و نسرین بهسر آرد دماغ// ور نبود بالش آکندهپر// خواب توان کرد خزَف زیر سر// ور نبود دلبر همخوابه پیش// دست توان کرد در آغوش خویش// این شکم بیهنر پیچ پیچ//صبر ندارد که بسازد بههیچ»
- «هرکه نان از عمل خویش خورد// منت از حاتـم طائی نبرد»
- «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پایپوشی نداشتم، بهجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت، سپاس حق بجای و بر بیکفشی صبر کردم: مرغ بریان بهچشم مردم سیر// کمتر از برگ تره بر خوان است// وآنکه را دستگاه و قدرت نیست// شلغم پخته، مرغ بریان است»
باب چهارم، در فوائد خاموشی
- «منجمی بهخانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بههم نشسته، دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که براین واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چهدانی چیست// که ندانی که در سرایت کیست»
باب پنجم، در عشق و جوانی
- «اگر خود هفت سبع از بر بخوانی// چو آشفتی، الف، ب، ت ندانی»
- «کسی بهدیده انکار اگر نگاه کند// نشان صورت یوسف دهد بهناخوبی// وگر بهچشم ارادت نظر کنی در دیو// فرشتهایت نماید بهچشم، کروبی»
- «گر تضرع کنی و گر فریاد// دزد، زر بازپس نخواهد داد»
- «یکی کرده بیآبروئی بسی// چهغم دارد از آبروی کسی// بسا نام نیکوی پنجاه سال// که یک نام زشتش کند پایمال»
باب ششم، در ضعف و پیری
- «ای که مشتاق منزلی، مشتاب// پند من کار بند و صبر آموز// اسب تازی دوتک رود بهشتاب// و اشتر آهسته میرود شب و روز»
- «زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.»
- «شنیدهام که در این روزها کهنپیری// خیال بست بهپیرانه سر که گیرد جفت// بخواست دخترکی خوبروی، گوهرنام// چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت// چنانکه رسم عروسی بود، تماشا بود// ولی بهحمله اول عصای شیخ بخفت// کمان کشید و نزد برهدف که نتوان دوخت// مگر بهخامه فولاد جامه هنگفت»
- «وفاداری مدار از بلبلان چشم// که هردم بر گلی دیگر سرایند»
باب هفتم، در تأثیر تربیت
- «برو شادی کن ای یار دلافروز// غم فردا نشاید خورد امروز»
- «چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن// که میگویند ملاحان سرودی// اگر باران بهکوهستان نبارد// بهسالی دجله گردد خشکرودی»
- «خر عیسی گرش بهمکه برند// چون بیاید، هنوز خر باشد»
- «اگر صـد ناپسند آید زدرویش// رفیقانش یکی از صد ندانند// وگر یک بذله گوید پادشاهی// از اقلیمی بهاقلیمی رسانند»
- «فرشتهخوی شود آدمی بهکم خوردن// وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد»
- «هرکه در خردیش ادب نکنند// دربزرگی فلاح از او برخاست// چوب تررا چنانکه خواهی پیچ// نشود خشک، جز بهآتش، راست»
باب هشتم، در آداب صحبت
- «بدان را نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیک روزند»
- «بس قامت خوش که زیر چادر باشد// چون باز کنی مادر ِ مادر باشد»
- «بلبلا! مژده بهار بیار// خبر بد، به بوم بازگذار»
- «خلعت سلطان اگرچه عزیز است، جامه خلقان خود بهعزتتر و خوان بزرگان اگرچه لذیذ است، خرده انبان خود به لذت تر.»
- «دوستی با پیلبانان یا مکن// یا بنا کن خانهای درخورد پیل»
- «رحم آوردن بر بدان، ستم است بر نیکان؛ عفو کردن از ظالمان، جور است بر درویشان»
- «سرکه از دسـترنج خویش و تره// بهتر از نان دهخدا و بره»
- «سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکند// قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود»
- «کهنجامه خویش پیراستن// بهاز جامهٔ عاریت خواستن»
- «نهمحقق بود نه دانشمند// چارپایی براو کتابی چند// آن تهیمغز را چه علم و خبر// که براو هیزم است یا دفتر»
بوستان سعدی
باب اول، در عدل و تدبیر و رای
- «من از بینوائی نیام روی زرد// غم بینوایان رخم زرد کرد»
باب ششم، در قناعت
- «تنور شکم دم بهدم تافتن// مصیبت بود روز نایافتن»
- «جُوینی که از سعـی بازو خـورم// بهاز میده، بر خـوان ِ اهل ِ کرَم»
- «دل، از بیمرادی بهفکرت مسوز// شب آبستن است ای برادر بهروز»
- «گدا را کند یک درم سیم سیر// سلیمان بهملک عجم نیمسیر»
غزلیات
- «همه عمر برندارم سر از این خمار مستی// که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی// تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد// دگران روند و آیند و، تو همچنان که هستی»
- « سلسله موی دوست حلقه دام بلاست / هر که در این حلقه نیست فارق از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ/ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست / حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست»
کلیات سعدی
- «باآنکه خصـومت نتوان کرد بساز// دستی که بهدندان نتوان برد ببوس»
- «به اخلاق با هرکه بینی بساز// اگر زیردست است و گر سرفراز»
- «پارسا باش و نسبت از خود کن// پارسازادگی ادب نبود»
- «چو بینی که یاران نباشند یار// هزیمت ز میدان غنیمت شمار»
- «حکیمان گفتهاند اگر آب حیات فروشند فیالمثل به آبروی، دانا نخرد که مردن به علت به که زندگانی به مذلت» (گلستان)
- «دادار که برما در قسمـت بگشـاد// بنیاد جهان چنان که بایست نهاد// آنراکه نداد از سببی خالی نیست// دانست سرو به خر نمیباید داد»
- «دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است.»
- «دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف// لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است»
- «رندی که بخورد و بدهد به از عابدی که روزه دارد و بنهد» (گلستان)
- «سخن در میان دو دشمن چنان گوی که چون دوست گردند شرمزده نگردی!»
- «گر بمیری و دشمنان بخورند// به که محتاج دوستان باشی»
- «گرد نام پدر چهمیگردی// پدر خویش باش اگر مردی»
- «مکن ترک تازی، بکن ترک آز// بهقدر گلیمت بکن پا دراز»
- «نان خود با تره و دوغ زنـی// به، که بر خوان شه آروغ زنی»
- «نظر کن در این موی باریک سـر// که باریکبینند اهل نظـر// چو تنهاست از رشتهای کمترست// چو پر شد ز زنجیر محکمترست»
- «نه در هر سخن بحث کردن رواست// خطای بزرگان گرفتن خطاست»
- «هرکه را در خاک غربت پای در گل ماند، ماند// گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را»
- «هرکه را زر در ترازوست، زور در بازوست.»
درباره سعدی
- «از سعدی مشهورسخن، شعر روان جوی// کو کعبه فضل است و دلش چشمه زمزم»
- مجد همگر، معاصر سعدی
- «بهجای سخن، گر به تو جان فرستم// چنان دان که زیره به کرمان فرستم»
- سیف فرغانی، معاصر سعدی
- «حدیث شعر من گفتن، به پیش طبع چون آبت// به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن// بَرِ ِ آن جوهری بردن چنین شعر آنچنان باشد// که دستافزار جولاهان بَرِ ِ زرگر فرستادن»
- سیف فرغانی معاصر سعدی
- «ما گرچه به نطق، طوطی خوش نفسیم// بر شِکّرِ گفتههای سعدی مگسیم// در شیوه شاعری به اجماع امم// هرگز من و سعدی به امامی نرسیم»
- مجد همگر، معاصر سعدی
- «مدح سعدی نگفته بیتی چند// طوطی نطق را زبان بگرفت»
- سیف فرغانی معاصر سعدی
- «نوبت سعدی که مبادا کهن// شرم نداری که بگویی سخن»
- «ور تو را شهرت سعدی نبود نقصی نیست// حاجتی نیست در اسلام اذان را به منار»
- سیف فرغانی معاصر سعدی
- «یکی گفت امامی امام هری را// ز سعدی فزون یافته مجد همگر// در این ماجرا چیست رای تو گفتم// ستمگر بود مجد همگر ستمگر»
پیوند بهبیرون
گفته هاي سعدي در بانك سخنان بزرگان
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |