شعر: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) |
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
* «بر شعر من مخند به خشکی که خواجه گفت// کی شعر تر تراود از خاطر حزین» |
* «بر شعر من مخند به خشکی که خواجه گفت// کی شعر تر تراود از خاطر حزین» |
||
** ''[[ |
** ''[[ایرجمیرزا]]'' |
||
* «به شعیری نمیکنند حساب// شعر [[خاقانی]] و [[سنایی]] را» |
* «به شعیری نمیکنند حساب// شعر [[خاقانی]] و [[سنایی]] را» |
||
خط ۱۲۶: | خط ۱۲۶: | ||
** ''[[شهید بلخی]]'' |
** ''[[شهید بلخی]]'' |
||
* «دنیات دور کرد ز [[مذهب|دین]] این [[ |
* «دنیات دور کرد ز [[مذهب|دین]] این [[ضربالمثل|مثل]] تراست// کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر» |
||
** ''[[ناصرخسرو]]'' |
** ''[[ناصرخسرو]]'' |
||
خط ۲۱۰: | خط ۲۱۰: | ||
** ''[[خاقانی شروانی]]'' |
** ''[[خاقانی شروانی]]'' |
||
* «ندیدم خوشتر از شعر تو [[حافظ]]// به قرآنی که اندر سینه داری» |
* «ندیدم خوشتر از شعر تو [[حافظ]]// به [[قرآن|قرآنی]] که اندر سینه داری» |
||
** ''[[حافظ]]'' |
** ''[[حافظ]]'' |
||
* «نشد به طرز غزل هم عنان ما [[حافظ]]// اگرچه در صف رندان |
* «نشد به طرز غزل هم عنان ما [[حافظ]]// اگرچه در صف رندان ابوالفوارس شد» |
||
** ''[[کمال خجند]]'' |
** ''[[کمال خجند]]'' |
||
نسخهٔ ۲۷ فوریهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۴۶
شعر، به معنی دانش، فقه، فهم، درک، ادراک، وقوف، دانایی و برابر با چکامه و چامه و سرود و نظم و بیت و سخن موزون و با قافیه است، اگرچه بعضی قافیه را شرط شعر نمیدانند.
گفتاورد
- «ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.»
- «امثال نه تنها وقایع، حکایات و افسانهها را ضبط مینماید، بلکه مانند اشعار عهدهدار ضبط و نگهداری بعضی از لغات و اصطلاحات زبان و معانی اصلیهٔ آنها نیز هستند.»
- «بیان اين «بیهودگی» در شعر شاعران بزرگ معاصر، جز تقلید كوركورانه چه مفهوم دیگری دارد؟»
- «دانشمندان، علما و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان میپیمایند.»
- «شاعر، مانند سیم تار است که هنگام لرزش و طنینافکندن، از دیده پنهان میگردد.»
- «شاعری والاترین هنرها است.»
- «شعر، پویشی است جاودانه در جستجوی حقیقت.»
- «شعر ظواهر اشیا را با خواستههای روح منطبق میسازد و مایه گشایش خاطر و صفای ذهن میگردد.»
- «مثل قدیمیترین ادبیات بشر است. انسان پیش از آنکه شعر بگوید و قبل از آنکه خط بنویسد اختراع امثال نموده و در محاورات خود به کار برده است. مبدأ پیدایش این نوع سخن بکلی مجهول و تعیین آن محال است.»
- «من در شعر رابطهام را با زمان و زندگی نوین مردمم یافتم.»
- «موسیقی لذتبخشترین هنرها است ولی چیزی به ما نمیآموزد، اما آنچه که به فکر و روح آدمی غذا میدهد و آموزنده است، شعر و شاعری است.»
- «و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت باشد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش.»
- «هر حکایت دلنشینی و هر شعر زیبایی، سرشار از آموزش است.»
- «هنر است این، هنر شعر سرودن، مجلس شادی و مهمانی نیست// مجلس مردم اشراف، همان هرزه گیاهانی که// مردم نیکسیَر را به تمسخر گیرند// هنر شعر سرودن نه همین است که بسی بیشتر است// او سرایی است که دروازه آن، روی همه بگشوده است»
- «هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه دهد.»
ضربالمثل
- «با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هردو هیچکدام با هیچکدام هردو.»
- «شعر چرا میگی که توی قافیهاش بمونی؟»
- «شعر حیضالرجال است.»
- «شعر مگو دچار ضرورت مشو.»
- «شعر مگو در قافیه ممان.»
- «شعر فهمیدن به از گفتن بود.»
- «شعر مگو تا در قافیهاش درنمانی.»
- «شعیر از شعر بازدارد.»
- «شعر هرچه به دروغ نزدیکتر، زیباتر.»
- «هدیه شاعر چه باشد؟ شعر تر.»
شعر در شعر فارسی
- «آن شاعری کند به جهان نقض شعر من// کان شعر و وزن شعر بنشناسد از شعیر»
- «آن شعر بود که چون بخوانی// از جات رباید، از روانی»
- «از بارخدایان و بزرگان جهان اوست// هم شعرشناسنده و هم شعرخریدار»
- «از تری شعر بیش هیچ نخیزد چو گرد// تری شعر امید گوش وفا استوار»
- «اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست تورا کژ طبع جانوری»
- «اگر چه شعر در حد کمال است// چو نیکو بنگری حیضالرجال است»
- «ای شعرفروشان خراسان بشناسید// این ژرفسخنهای مرا گر شعرایید»
- «بر شعر من مخند به خشکی که خواجه گفت// کی شعر تر تراود از خاطر حزین»
- «پیش و پسی ساخت صف کبریا// پس شعرا آمد و پیش انبیا»
- «چرا به شعر مجرد مفاخرت نکنم// ز شاعری چه بد آمد جریر و اعشی را»
- «چون خود و چون من نبینی هیچکس در شرع و شعر// قاف تا قاف ار بجویی قیروان تا قیروان»
- «خدایگانا چون جامه است شعر نکو// که تا ابد نشود پود او جدا از تار»
- ابوالفضل بیهقی، ابوحنیفه اسکافی
- «خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا// از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست»
- «در ترازوی شرع و رسته عقل// فلسفه فلس دان و شعر شعیر»
- «در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او»
- «دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست// در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم»
- «سوی شعر حجت گرای ای پسر// اگر هیچ در خاطر تو ضیاست»
- «شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس// همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر»
- «شعر است ترازوی زمان را// وزنی نبود در آن جهان را// در خود چو فرو رود سخنساز// زان سوی سپهرش آید آواز»
- «شعر است لطیفه الهی// مضمون سپیدی و سیاهی// شعر ابروی دانش است و الهام// لیکن نشود سپید از ایام»
- «شعرت آوردم به سوقات و به طنزم عقل گفت// نزد موسی تحفه آوردهست سحر سامری»
- «شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال// قایلش گو خواه کیوان باش خواهی مشتری»
- «شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل// هست شاعر آنکسی کین طرفه مروارید سفت// صنعت و سجع قوافی هست علم و، شعر نیست// ای بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت// شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب// باز در دلها نشیند هرکجا گویی شنفت// ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت// وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت»
- «شعر در نفس خویش هم بد نیست// ناله من ز خست شرکاست»
- «شعر دریایی است پهناور که او را مرغ وهم// در گذشتن باید از پولاد بال و پر کند»
- «شعر من شعر است شعر دیگران هم شعر لیک// ذوق نیشکر کجا یابد مذاق از بوریا»
- «شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست// بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنین»
- «شعر نوری ز عرش زاینده است// زان چو عرش استوار و پاینده است»
- «شعر و شرع و عرش از هم خاستند// این دو عالم زین سه حرف آراستند»
- «شکر کن زآنکه شرع و شعرت هست// خرت ار نیست گو شعیر مباش»
- «شکر و سیم پیش همت او// از من و شعر شرمسارتر است»
- «عروس شعر سزد گر سیاه کرد لباس// که در وفات کرم سوگوار میآید»
- «کامروز میکنند ز بهر دوام نام// شاهان روزگار توسل به شعر من»
- «کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی// مرا مستی و سکر زندگانی است// چه غم گر در بهشتی ره ندارم// که در قلبم بهشتی جاودانی است»
- «که دیبای رومی است اشعار من// اگر شعر فاضل کسایی کساست»
- «که نباید چنانکه آن گفتند// بازدارد ترا ز شعر شعیر»
- «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد// یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
- «گرفتم که بر شعر واقف نهای// که تو مرد یک پیشه و یک فنی»
- «گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ// شعر حسان ابن ثابت کی شنیدی مصطفی// بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه است// کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری// شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کرد// جعفر و سعد و سعید و سید امالقری// ور عطادادن به شعر شاعران بودی فسوس// احمد مرسل ندادی کعب را هدیه ردی»
- «مادح اگر مثل من هست به عالم دگر// مثل تو ممدوح نیست شعرخر و حقگزار»
- «یکی غایب از خود یکی نیم مست// یکی شعرخوانان صراحی به دست»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |