فریدریش نیچه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Mardetanha (بحث | مشارکتها) |
←اینک انسان: آنکه دوست را خواهان است باید در راهش جنگ برپا کردن را نیز بخواهد و برای برپا کردن جنگ باید توان دشمنی داشت.میباید دشمنی را |
||
خط ۱۹۵: | خط ۱۹۵: | ||
(ببین، انسان را)'''Ecce homo''' |
(ببین، انسان را)'''Ecce homo''' |
||
* «عالی ترین معرفت غزلسرایی را در [[هاینریش هاینه]] یافتم. چه بیهوده در قلمرو هزارههای [[تاریخ]] ره سپردم، مگر چنین ترنم شورانگیز شیفتگی را بیابم. او به شیطنتی خداگونه آراسته بود که بدون آن مرا توان اندیشیدن به کمال نیست. وه، که چه زبانچیره بود! خواهد رسید آنهنگام که بگویند هاینه و من، نخستین بندبازان ورزیده زبان آلمانی بودهاند.» |
* «عالی ترین معرفت غزلسرایی را در [[هاینریش هاینه]] یافتم. چه بیهوده در قلمرو هزارههای [[تاریخ]] ره سپردم، مگر چنین ترنم شورانگیز شیفتگی را بیابم. او به شیطنتی خداگونه آراسته بود که بدون آن مرا توان اندیشیدن به کمال نیست. وه، که چه زبانچیره بود! خواهد رسید آنهنگام که بگویند هاینه و من، نخستین بندبازان ورزیده زبان آلمانی بودهاند.» |
||
===نوشتههای پراکنده=== |
|||
*آنکه دوست را خواهان است باید در راهش جنگ برپا کردن را نیز بخواهد و برای برپا کردن جنگ باید توان دشمنی داشت.میباید دشمنی را که در دوست نیز هست پاس داشت.بهترین دشمن را در دوست میباید داشت.آنگاه که با او به ستیز برمیخیزی دلت میباید از همیشه به او نزدیکتر باشد. |
|||
**''هفتهنامه شهروند امروز/شماره ۴۸/یک مهر ۱۳۸۶/صفحه ۱۵'' |
|||
==بدون منبع== |
==بدون منبع== |
نسخهٔ ۲۶ دسامبر ۲۰۰۷، ساعت ۱۷:۴۰
فردریش نیچه، فیلسوف مشهور آلمانی. (۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ - ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی)
دارای منبع
انسانی، بیش از حد انسانی
(انسانی، زیاد انسانی) Menschliches, Allzumenschliches
- «انسان کلبهٔ کوچک خوشبختی خویش را در کنار تودهای از برف و دهانهٔ آتشفشان ِ دنیا بنا کردهاست.»
- فصل اول، بند ۵۹۱
- «تماشاچیان در تشخیص بین آنکه از آب گلآلود ماهی میگیرد، و آنکه در اعماق جستجو میکند، دچار اشتباه میشوند.»
- فصل دوم، بنداول، ۲۶۲
- «خوب نوشتن یعنی خوب فکرکردن، آنچه را قابل گزارش است کشف کنیم و به درستی برای دیگران بشکافیم؛ برای همسایگان، قابل ترجمه و برای خارجیانی که زبان مارا میآموزند قابل درک باشد؛ به جایی برسیم که خوبیها را تقسیم کنیم و همهچیز را برای مشتاقان آزادی، آزاد گذاریم.»
- فصل دوم، بند دوم، ۸۷
- «ناراحتی وجدان، ابلهانهاست، همچون سگ که دندان به سنگ ساید.»
- فصل دوم، بند دوم، ۳۸
- «نیش زنبور نه از ره کین، بلکه از روی نیاز است؛ مانند منتقدین که نه درد، بلکه خون ما را میطلبند.»
- فصل دوم، بند اول، ۱۶۴
سپیده دم
Morgenröte
- «برای من، قاعده جالب تر از استثناست، -هرکس که اینگونه حس کند، به شناختی بس ژرف دست یافته و از متقدمین است.»
- بند، ۴۴۲
- «یک آلمانی، دارای قابلیت انجام کاری سترگ است، اما بعید به نظر میرسد که به انجام آن همت گمارد؛ او در هر فرصتی پیرو روح خوش گذران است.»
- بند، ۲۰۷
چنین گفت زرتشت
Also sprach Zarathustra
- «آفریدن: این است نجات بزرگ از رنج و مایهٔ آسایش زندگی. امّا رنج و دگرگونی بسیار باید تا آفرینندهایی در میان آید.»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «آنکه همیشه شاگرد میماند آموزگار خود را پاداشی به سزا نمیدهد. چرا تاج گلهای مرا از سر نیفکندید؟»
- دربارهٔ فضیلت ایثارگر، بخش سوّم
- «آهای برادران، این خدایی که من آفریدهام، چون همه خدایان، ساختهٔ انسان بود و جنون انسان.»
- دربارهٔ اهل آخرت
- «امروز زیباییام بر شما خنده زد، بر شما اهل فضیلت و صدایش اینسان به من رسید: «آنان مزد نیز میطلبند!»
- دربارهٔ فضیلتمندان
- «اما همان به که میگفتند: «مرد دانا در میان آدمیان چنان میگردد که در میان جانوران.»
- دربارهٔ رحیمان
- «انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کردهاست. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین! هرچه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشهٔ آزار بودن را بیشتر از یاد میبریم.»
- دربارهٔ رحیمان
- «انسان رشتهای است که بین حیوان و انسان والاتر گره خوردهاست. طنابی برفراز اسفلالسافلین.»
- پیشگفتار زرتشت
- «او، آن عیسای عبرانی، از آنجاکه جز گریه و زاری و افسردهجانی عبرانیان و نیز نفرتِ نیکان و عادلان چیزی نمیشناخت، شوق مرگ بر او چیره شد. ای کاش در بیابان میزیست، دور از نیکان و عادلان! آنگاه ای بسا زندگیکردن میآموخت و به زمین عشق ورزیدن، و بنابراین خندیدن! باور کنید، برادران! او چه زود مُرد! اگر چندان میزیست که من زیستهام، خود آموزههایش را رد میکرد. و چندان نجیب بود که رد کند!»
- دربارهٔ مرگ خود خواسته
- «ای دوست به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی، روانت از تنات نیز زودتر خواهد مرد پس دیگر از هیچچیز نترس!»
- پیشگفتار، بخش ششم
- «این اندرز من است: هرکه میخواهد پرواز را بیاموزد، باید ابتدا ایستادن و رفتن و دویدن و بالارفتن و رقصیدن را بیاموزد، پرواز را نمیتوان پرید.»
- در باب روان سنگینی
- «با آدمیان زیستن دشوار است، زیرا خاموش ماندن بسی دشوارتر است.»
- دربارهٔ رحیمان
- «باری، بدترین چیز خُرداندیشی است. به راستی، شرارت بِه که خُرداندیشی!»
- دربارهٔ رحیمان
- «باور کنید، برادران، این تن بود که از تن نومید گشت، که انگشتان جان فریبخوردهٔ خویش را بر دیوارهای نهایی سایید. باور کنید، برادران! این تن بود که از آدم نومید گشت، که شنید به تن هستی با وی سخن میگوید. و آن گاه خواست که با سر، و نه تنها با سر، از میان دیوارهای نهایی بگذرد و خود را به «آن جهان» برساند. لیک «آن جهان» سخت از انسان نهان است، آن جهانِ نامردانهٔ از مردمی که یک «هیچ» آسمانیست. باری، بطن هستی با انسان جز به صورت انسان سخن نمیگوید.»
- دربارهٔ اهل آخرت
- «برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهای ابرزمینی سخن میگویند. اینان زهر پالایاند، که خود دانند یا ندانند. اینان خوار شمارندگان زندگیاند و خود زهر نوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوهاست. پس بهل تا سر خویش گیرند.»
- پیشگفتار، بخش سوّم
- «بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقه دیگران عاقل باشیم.»
- زالو، بخش چهارم
- «به راستی انسان رودیست آلوده. دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت. هان! به شما ابرانسان را میآموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواری بزرگتان فرو تواند نشست.»
- پیشگفتار، بخش سوّم
- «به راستی، چه زود مُرد آن عبرانی که واعظان دیر ِمرگ بدو میبالند. و همین مرگ زودرس بلای مرگ بسیاری شد.»
- دربارهٔ مرگ خود خواسته
- «تا به یک بیمار یا یک سالخورده یا یک جسد بر میخورند در دم میگویند: «زندگی باطل است!» اما اینان تنها خود باطلاند، خود و چشمانشان که جز یک نما از هستی را نمیبینند. فرو رفته در عمق افسردگی و آرزومند یک حادثهٔ کوچک مرگآورد: این گونه چشمبراهاند و دندان برهم میسایند.»
- دربارهٔ واعظان مرگ
- «تنها از آن زمان که او (خداوند) در گور جای گرفته است شما بار دیگر رستاخیز کردهاید، تنها اکنون است که نیمروز بزرگ فرامیرسد، تنها اکنون است که انسان والاتر، خداوند ِزمین میشود!... هان، برپا! انسانهای والاتر، تنها اکنون است که کوه آینده بشر درد زایمان میکشد. خداوند مردهاست: اکنون ما میخواهیم که ابرانسان بزیَد.»
- چاپ اول، ترجمه داریوش آشوری، ص. ۳۹۴
- «چیزی را آسان نپذیرید! با پذیرفتنتان بر بخشنده منت گذارید!» چنین است اندرز من به آنانی که چیزی برای بخشیدن ندارند.»
- دربارهٔ رحیمان
- «خدا اندیشهایست که هر راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچار دوار. چه؟ زمان در گذر است و هر گذرا دروغ؟ چنین اندیشهایی مایهٔ دوار و چرخش اندام آدمیست و آشوب اندرون. براستی، من چنین پنداری را بیماری دوار مینامم.»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «خدا پنداری ست. امّا نخواهم پندارتان از آنچه اندیشیدنی است فراتر رود. به خدایی توانید اندیشید؟ پس معنای خواست حقیقت نزد شما این باد که همهچیز چنان گردد که برای انسان اندیشیدنی باشد، برای انسان دیدنی، برای انسان بساویدنی! تا نهایت حواس خویش بیندیشید و بس! و آنچه«جهان» نامیدهاید نخست میباید به دست شما آفریده شود. او خود میباید عقل شما شود، گمان شما، ارادهٔ شما، عشق شما، و به راستی، مایهٔ شادکامی شما، شما دانایان!»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «خدا پنداری ست. امّا نخواهم پندارتان از ارادهٔ آفرینندهٔ شما فراتر رود. خدایی توانید آفرید؟ پس، از خدایان هیچ مگویید! امّا ابر انسان را چه نیک توانید آفرید!»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «خدایان همگان مردهاند: اکنون میخواهیم که ابرانسان بزید!» این باد آخرین خواست ما روزی در نیم روز بزرگ.»
- دربارهٔ فضیلت ایثارگر، بخش سوّم
- «خستگی بود که خدایان و آخرتها را همه آفرید: خستگیای که میخواهد با یک جهش، با جهش مرگ، به نهایت رسد، خستگیای مسکین و نادان، که دیگر «خواستن» نمیخواهد.»
- دربارهٔ اهل آخرت
- «خواستن آزادیبخش است! این است آموزهٔ درست دربارهٔ خواست و آزادی: زرتشت شما را چنین میآموزاند: دیگر - نخواستن، دیگر - ارزش - نهادن، دیگر - نیافریدن: های، این خستگی بزرگ همیشه از من دور باد.»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «دوستان من!دوستتان را طعنهایی زدهاند: «زرتشت را بنگرید که در میان ما چنان میگردد که گویی در میان جانوران میگردد!»
- دربارهٔ رحیمان
- «دوست میدارم آنرا که روانش خویشتن بربادده است و نه اهل سپاسخواستن است و نه اهل سپاسگزاردن، زیرا که همواره «بخشنده» است و به دور از پاییدن خویشتن.»
- پیشگفتار، بخش چهارم
- «دوست میدارم آنکه را فضایل بسیار نمیخواهد. زیرا که یک فضیلت بهاست از دو فضیلت، زیرا که یک فضیلت چنبریست استوارتر برای در آویختن سرنوشت.»
- پیشگفتار، بخش چهارم
- «رنج و ناتوانی بود که آخرتها را همه آفرید و آن جنون کوتاه شادکامی را که [مزهٔ آن را] تنها رنجورترینان میچشند.»
- دربارهٔ اهل آخرت
- «روزگاری چون به دریاهای دور فرا مینگریستند، میگفتند: خدا. امّا اکنون شما را آموزاندهام که بگویید: ابرانسان.»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. امّا خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز بمرند. اکنون کفران زمین سهمگینترین کفران است و اندرونهٔ آن «ناشناختنی» را بیش از معنای زمین پاس داشتن. روزگاری، روان به خواری در تن مینگریست و در آن روزگار این خوارداشتن والاترین کار بود. روان، تن را رنجور و تکیده و گرسنگیکشیده میخواست و اینسان در اندیشه گریز از تن و زمین بود. وه که این روان خود هنوز چه رنجور و تکیده و گرسنگیکشیده بود! و شهوت این روان بیرحمی «با خویش» بود.»
- پیشگفتار، بخش سوّم
- «زیبایی ابرانسان سایهسان سوی من آمدهاست. هان، ای برادران، اکنون دیگر خدایان نزد من کیستند!»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «شما آنگاه که مرا یافتید هنوز خود را نجسته بودید. مؤمنان همه چنیناند از این رو ایمان چنین کم بهاست. اکنون شما را میفرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید. و تنها آنگاه که همگان مرا انکار کردید، نزد شما باز خواهم گشت».
- دربارهٔ فضیلت ایثارگر، بخش سوّم
- «شما مزد نیز میطلبید، شما اهل فضیلت؟ شما پاداشی در برابر فضیلت، آسمان را در برابر زمین، و جاودانگی را در برابر امروزتان میطلبید؟ و اکنون خشمگیناید از من که میآموزانم نه پاداش دهندهایی در کار است و نه مزد دهندهایی و به راستی، این را نیز نمیآموزانم که فضیلت خود پاداش خویش است.»
- دربارهٔ فضیلتمندان
- «کلیسا؟ درپاسخ گفتم: این نوعی حکومت است، حکومتی مزور.»
- در باب حوادث بزرگ، بخش دوم/ دیوانگان عاقل بهتر سخن میگویند، بخش چهارم (سایه)
- «گامها میگویند كه مرد آیا در راه خویش گام میزند یا نه: پس راهرفتن را بنگريد آنكه به هدف خويش نزديك میشود رقصان است.»
- درباره انسان والاتر بخش چهارم
- «مرا پاس میدارید، امّا چه خواهد شد اگر روزی [تندیس] این پاسداشت فرو افتد؟ بپایید که این تندیس [افتادن]، شما را خرد نکند!»
- دربارهٔ فضیلت ایثارگر، بخش سوّم
- «من نمیخواهم برای انسانهای امروزی نور باشم، نمیخواهم مرا به این اسم بخوانند. من میخواهم برای آنها بدرخشم، میخواهم با برق معرفت خویش چشمشان را کور سازم.»
- درباب انسان والاتر
- «مؤمنان همهٔ دینها را بنگرید! از چه کس از همه بیش بیزارند؟ از آن کس که لوح ارزشهاشان را در هم شکنند، از شکننده، از قانونشکن: لیک او همانا آفریننده است! آفریننده جویای یاران است، نه نعشها و گلهها و مؤمنان. آفریننده جویای آفرینندگان قرین خویش است، جویای آنانی که ارزشهای نو را بر لوحهای نو مینگارند.»
- پیشگفتار، بخش نهم
- «میخواهم روزنهٔ دلم را تمام به روی شما دوستان بگشایم: اگر خدایان میبودند چگونه تاب میتوانستم آورد که خدا نباشم؟ پس، خدایان نیستند! این نتیجه را همانا من گرفتم. اما اکنون او مرا گرفته است! خدا پنداریست. اما چهکس تواند تمامی عذاب این پندار را بیاشامد و نمیرد؟ چرا باید از آفریننده ایمانش را[به آفرینندگی] ستاند و از شاهین، پرواز به اوجهای شاهینی را؟»
- دربارهٔ جزایر شادکامان
- «هستند آنانی که روان مسلول دارند.اینان به دنیا نیامده رو به مرگاند و شیفتهٔ آموزههای خستگی و گوشهگیری. آرزوی مرگ دارند و بر ماست که آرزوشان را روا شمریم! زنهار از بیدار کردن این مردگان و شکستن این تابوتهای زنده!»
- دربارهٔ اهل آخرت
تأملات نابهنگام
(اندیشههای نابهنگام) Unzeitgemäße Betrachtungen
- «از جهانگردی که سرزمینها و اقوام بسیار و قارههای مختلف روی زمین را دیده بود، پرسیدند: چه خصلت مشترکی بین تمام انسانها در همه نقاط کشف کردهای؟ بی درنگ پاسخ داد: «میل به تنبلی!» در نظر بسیاری، او باید میگفت: آدمیان همگی ترسو و بزدلاند و خود را پشت آداب و رسوم و عقاید پنهان میکنند.»
- شوپنهاور به مثابه آموزشگر
- «اگر میخواهید گذشته را تفسیر کنید، باید از کاملترین کاربست نیرو و توان عصر کنونی استفاده کنید. تنها با چنین کمال و قدرتی میتوانید از عهده این مهم برآیید.»
- درباب سود و زیان تاریخ
- «برای کرمها، پیکری مرده و پوسیده، البته جذاب و زیبا است؛ اما برای هر موجود زنده، کرم موجود موحشی بیش نیست. رؤیای کرم از بهشت، لاشهای چاق و چله و گندیدهاست، و رؤیای فیلسوفان استاد در دانشگاه، چنگ انداختن به دل و روده شوپنهاور است.»
- دیوید اشتراوس؛ دین باور و نویسنده
- «به هرحال آنان که در جشنواره بایروت حاضر میشوند به عنوان مردمان نابهنگام و خروس بیمحل قلمداد خواهند شد. –جایگاهشان در این عصر نیست - متعلق به دنیایی دیگرند و درجایی دیگر باید تعاریف و منظورشان معنی گردد و درک شود.»
- ریچارد واگنر در بایروت
- «تاریخ تحول فرهنگ از زمان یونانیان تا به امروز - مشروط برآنکه فاصله واقعی منظورشده در نظر گرفته شود و وقفهها، پس رفتها، تردیدها و تعللها نادیده انگاشته شود - به حد کافی کوتاه است.»
- ریچارد واگنر در بایروت
- «عیسی بهعنوان روشنبینی غیبگوی معرفی میشود که اگر در روزگار ما متولد میشد جایش گوشه دارالمجانیین و تیمارستان بود.»
- دیوید اشتراوس؛ دین باور و نویسنده
- «مثله کردن روان آلمان به سود «امپراتوری آلمان».»
- فصل اول، قسمت اول (در باب تأسیس رایش آلمان ۱۸۷۱)
- «میبینیم که جنگ کنونی هنوز به پایان نرسیده به خوراک مطبوعات به صورت گزارشهای چاپی در صدهاهزار ورق روزنامه و اخبار تبدیل شدهاست و همچون تنقل و چاشنی ِ تازهای به دست دوستداران مشتاق تاریخ افتادهاست تا مایه تفریح و تفنن ایشان شود.»
- درباب سود و زیان تاریخ
- «واگنر زندگی کنونی و گذشته را در پرتو قوی بینشی برای نگریستن به گستره پرت غیرمعمول، ارجاع میداد. از این روست که وی یک آسانساز در دنیا ست.»
- ریچارد واگنر در بایروت
- «هنر با حروف و کلمات سر و کار ندارد بلکه به مجریانی نیاز دارد که آن را به دیگران القا کنند.»
- ریچارد واگنر در بایروت
- «هنرمند برخلاف فیلسوف، به روح انسانها به مثابه حلقهٔ اتصال میان حال و آینده و به سازمانهای بشری به مثابه تضمین کنندگان این آینده و به منزله پلهایی بین زمان حال و آینده نیاز دارد.»
- ریچارد واگنر در بایروت
حکمت شادان
(دانش طربناک)Die fröhliche Wissenschaft
- «آدم فقط گوشش بدهکار سؤالاتی است که جوابش را میداند.»
- بند، ۱۹۶
- «خدا مرد! خدا برای همیشه مرد! ما او را کشتیم. چه تسلایی، قاتل قاتلان؟»
- بند، ۱۲۵
- «خداوند، آنکسی که مقدسترین و نیرومندترین پدیده در چشم جهان بود، در زیر دشنه های ما آنقدر خونریزی کرد تا جان سپرد. چه کسی این خون را از دامان ما خواهد سترد؟
- بند۱۲۵
- «زمین یخزده برای کسی که خوب میرقصد، بهشت برین است.»
- پیشپرده، ۱۳
- «مگر خداوند گم شده؟ دو دیگر پرسید: مگر چون کودکان راهش را گم کرده یا پنهان شده؟ مگر از ما میهراسد؟ یا به سفر رفته یا هجرت کرده است؟ و پس از فریادها میخندیدند. دیوانه در میان آنها پرید و با نگاهی عمیق فریاد برآورد خدا کجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما اورا کشتیم (من و شما او را کشتیم) اما چهسان؟ چگونه یارای نوشیدن دریا را داشتیم و با کدامین ابر سراسر افق را میخواستیم زدود؟ و آنگاه که زمین را از آفتاب جدا کردیم، چهکردیم؟»
- بند ۱۲۵
- «مگر هیچ سخنی تا بحال از های و هوی گورکنانی که خداوند را دفن میکنند به گوشمان نرسیده است؟ خدایان نیز رو به تباهی و تلاشی میروند. خداوند مرده است و مرده خواهد ماند. ما خداوند را کشتهایم.»
- بند ۱۲۵
فراسوی نیک و بد
Jenseits von Gut und Böse
- «اشتباه یکنفر عجیب به نظر میرسد - در گروهها، احزاب، ملتها و ازمنه جزو قواعد است.»
- بند، ۱۵۶
- «خدانشناسی امروز از چه روست؟ مردم مقام پدر را در خدا یکسره انکار کردهاند. همچنین قاضی و جزادهنده را، همینگونه اراده آزاد او را. میگویند او چیزی نمیشنود و اگر میشنید نیز نمیدانست چه باید بکند بدتر از این. گویا نمیتواند مقصودش را به روشنی بیان کند، نکند گیج باشد؟ اینهاست علتهایی که من از خلال بسی گفت و گوها و گوشسپردنها، برای سرنگون شدن خداشناسی در اروپا یافتهام.»
- دفتر یکم
- «زمان سیاستهای کوچک سپری شده: قرن آینده حامل زورآزمایی برسر تسخیر زمین است،- جبر تاریخ میل به سوی سیاستهای بزرگ دارد.»
- بند، ۲۰۸
- «مسیحیت، الهه عشق را مسموم کرد - گرچه از چنگال مرگ گریخت، - اما تغییر ماهیت یافت و فسق و فجور نام گرفت.»
- بند، ۱۶۸
- «یکی در جستجوی قابله برای وضع حمل افکارش بود، دیگری به دنبال کسی برای کمک به قابله: اینگونه صحبت گل میاندازد.»
- بند، ۱۳۶
واپسین شطحیات
Aus dem Nachlass
- «درد و بیماری من ارثی نیست[...] این عفونت تاریخ است. اما (این عفونت) دوطرفه است.»
- «آیا پس از مرگ خداوند، دوران پایان مرد برتر است؟ [...] یا پایان خود انسان[...] نوع بشر چون راه نابودی خود را انتخاب کرده است، تنها برای او یک اراده وکالتی باقی مانده است.»
- «هرچند که زمین بدور خورشید میگردد، اما بیشتر بدور خود میگردد. تصوری که ما از علم نجوم داریم، چنانچه بخواهیم فقط در این مورد صحبت کنیم[...] فانتزی غریبی است! همچنین وقتی که روی اسبم ادرار میکنم، باز هم دلش میخواهد.»
- «وقتی برای حلکردن یک مسئله دو راه موجود باشد، من همیشه به راه سوم متوسل میشوم.»
- «لانگبن میخواست روح مرا نجات دهد. این منافق میخواست دل یک خانم را بدست آورد و گمان میکرد که دارد فاحشهای را مسیحی میکند. مگر میتوان انتظاری غیر از این از فضیلت مسیحیت داشت؟»
- «چه در بستر، چه در پشت میز بمیرم، فرقی نمیکند. [...] آفتاب لب بام[...] مهم اینست که با نظم بمیرم.»
- «خداوند مرده است به خاطر حماقت مخلوقاتش. این حماقت عبارت بوده است از اینکه انسان خداوند را با تصویر خود آفریده است. فقط من میتوانم این اشتباه دوگانه را تصحیح کنم. زیر هم دوگانه و هم دید هندسی خود را تکثیر دادهام.»
نامهها
(از میان نامهها) Aus Briefen
- «آقای استاد عزیز: در نهایت ترجیح میدهم که در بازل استاد باشم تا اینکه خداوند! اما جرأت نکردم خودخواهی را تا آنجا آشکار کنم که به خاطر او جهان را نیافرینم. شما میبینید، انسان باید از خودگذشتگی بکند به هر صورتی و در هر کجا که باشد. با اینحال اطاق دانشجویی کوچکی گرفتهام که روبروی میدان «کارینانو» قرار دارد (با عنوان ویکتور امانوئل در آنجا به دنیا آمدم) - در اینجا میتوانم از پشت میز اتاقم موسیقی فوقالعادهای را که در طبقه پایین خانهام میزنند را بشنوم...» امضاء: آستو
- به Jakob Burckardt (یاکوب بورکارت) در بازل، از تورین/ ۶ ژانویه ۱۸۸۹
- «آقای عزیز: به زودی جوابی به داستان کوتاهتان - داستانی که مانند توپ صدا کرده است - دریافت خواهید کرد. دستور دادم تا شورای شاهزادگان در رم تشکیل شود. زیرا میخواهم امپراتور جوان را تیرباران کنم. خداحافظ! زیرا دوباره همدیگر را خواهیم دید... اما به شرط اینکه از هم جدا شویم...» بدون امضاء
- به August Strindberg (اگوست استریندبرگ) در هُلته، از تورین/ ۳۱ دسامبر ۱۸۸۸
- «با اینکه میدانم اعتقاد زیادی به تواناییهای من در تسویهحسابکردن ندارید، با اینحال امیدوارم بتوانم ثابت کنم که من کسی هستم که قرضهایم را پس میدهم. مثل قرضهایی که به شما دارم... همین حال تمام ضدیهودان را تیرباران کردم...» امضاء: دیونزیوس
- به Franz Overbeck (فرانس اُوربک)در بازل، از تورین/ ۴ ژانویه ۱۸۸۹
- «در همین هفته سهبار «رنج مسیح به روایت متای مقدس» را شنیدم، وهر بار همان احساس تحسینبرانگیز، وجودم را تسخیر کرد. هرکس مسیحیت را از یاد برده، با شنیدن این قطعه به فضای روحانی آن باز میگردد.»
- به Erwin Rohde (اروین رُدِ) در باره یوهان سباستین باخ/ ۳۰ آوریل ۱۸۷۰
- «دوست من پاول: حالا که ثابت شدهاست که من به طور اجتناب ناپذیری دنیا را آفریدهام، مشخص شده که دوستم پاول هم در برنامه این جهان پیشبینی شده بود...» امضاء: دیونزیوس
- به Paul Deussen (پاول دویسن) دربرلن، از تورین/ ۴ ژانویه ۱۸۸۹
- «سلام بر تو باد. من سهشنبه به رم خواهم آمد تا به حضور پاپ شرفیاب شوم...» امضاء: مسیح مصلوب
- به Kardinal Mariani (اسقف ماریانی) در رم، از تورین/ ۴ ژانویه ۱۸۸۹
- «شاهزاده خانم عزیز من آریانه: اگر بگویند که من انسانم این پیشداوری است. اما در میان انسانها نیز زندگی کردهام و با هرچه که انسانها احساس میکنند آشنا هستم از چیزهای کوچک تا بزرگ. من در میان هندوها، بودا بودهامو در یونان نیز دیونزیوس. اسکندر و قیصر و همچنین شاعر شکسپیر یعنی «لرد بیکن» همگی تجسمات من هستند. در نهایت ولتر و ناپلئون هم بودم و شاید هم ریچارد واگنر...»
- به Cosima Wagner (کوزیما واگنر) در بایرویت، از تورین/ ۳ ژانویه ۱۸۸۹
اینک انسان
(ببین، انسان را)Ecce homo
- «عالی ترین معرفت غزلسرایی را در هاینریش هاینه یافتم. چه بیهوده در قلمرو هزارههای تاریخ ره سپردم، مگر چنین ترنم شورانگیز شیفتگی را بیابم. او به شیطنتی خداگونه آراسته بود که بدون آن مرا توان اندیشیدن به کمال نیست. وه، که چه زبانچیره بود! خواهد رسید آنهنگام که بگویند هاینه و من، نخستین بندبازان ورزیده زبان آلمانی بودهاند.»
نوشتههای پراکنده
- آنکه دوست را خواهان است باید در راهش جنگ برپا کردن را نیز بخواهد و برای برپا کردن جنگ باید توان دشمنی داشت.میباید دشمنی را که در دوست نیز هست پاس داشت.بهترین دشمن را در دوست میباید داشت.آنگاه که با او به ستیز برمیخیزی دلت میباید از همیشه به او نزدیکتر باشد.
- هفتهنامه شهروند امروز/شماره ۴۸/یک مهر ۱۳۸۶/صفحه ۱۵
بدون منبع
- «آرزوکردن چقدر شعفانگیز است، اما وقتی به آرزوی خود رسیدیم، شعف از درون ما رخت برمی بندد.»
- «آن که پرنده نیست نباید بر پرتگاهها آشیان سازد.»
- «اراده موجب آزادی است زیرا خواستن، آفریدن است، این است تعلیم من و تنها کار شما آموختن فن آفریدن خواهد بود.»
- «اگر شما دشمن دارید، بدی او را با خوبی پاداش ندهید زیرا این امر موجب شرمساری او میگردد ولی به او وانمود کنید که او با این عمل خود برای شما خدمتی انجام دادهاست.»
- «انسان هرچه را میباید میتواند کرد و هرگاه کسی گوید که نمیتواند کرد این خود دلیل است بر این که او از روی جدیت اراده نمیکند.»
- «این واقعیتی است که روح ترجیح میدهد به سوی بیماران و اندوهمندان فرود آید.»
- «با آدمیان زیستن دشوار است. زیرا خاموشماندن بسی دشوارتر است.»
- «بدترین پاداش یک استاد این است که شاگردانش تا ابد در حال شاگردی وی باقی مانند.»
- «برای این که خوب زندگی کنی باید خودت را بالای زندگی نگاه داری، پس بیاموز که همیشه بالا روی و بیاموز که همیشه به پائین نگاه کنی.»
- «بشر بیرحمترین حیوانات نسبت به خود است.»
- «بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات مصیبت و عذاب کشیده، بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها فقط او میتواند بخندد.»
- «بشر موجودی است که باید بر خود غلبه کند.»
- «بگذار روح خود را در آن فضائی که دوست دارم پرواز دهم زیرا من در کتابخانه خود بسان فرمانروایی واهی میمانم که در قصر خود نشسته، گاهی با فلاسفه و زمانی با سفرای شیرینسخن، صحبت میدارد.»
- «تحمل زندگی سخت است ولی نباید چنین وضعی را اقرار کرد.»
- «جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت باش میان دو جنگ است.»
- «خودستا مایل است که به وسیله شما اعتماد به خود را بیاموزد، وی از نگاههای شما تغذیه میکند و در دستهای شما تعریف و تمجید نسبت به خود را میبلعد.»
- «خیلی بهتر بود که یونانیان مغلوب ایرانیان میشدند تا مغلوب رومیان.»
- «دربین مردمان کوچک دروغگویی فراوان است.»
- «در کوهستان کوتاهترین راه، از قلهای به قله دیگر است اما برای گذشتن از آن باید پاهای دراز داشت.»
- «دلیری کنید و به خود ایمان داشته باشید، به خود و اندرونهٔ خود! هر که به خود ایمان نداشته باشد همیشه دروغ میگوید.»
- «دوست میدارم آنکه را رواناش خویشتن بر باددهاست و نه اهل سپاسخواستن است و نه اهل سپاس گزاردن، زیرا که همواره بخشندهاست و به دور از پاییدن خویشتن.»
- «زمین پر از اشخاص زاید و بی فایدهاست که سد راه واقعی میباشند، کاش میشد اینها را به امید عمر جاودانی از این جهان دور کرد.»
- «زن بهتر از مرد روحیه اطفال را میفهمد ولی مرد از زن به بچه شبیهتر است، در مرد حقیقی روح طفل نهفتهاست و برای بازی روحش پرواز میکند.»
- «سعی مکن بر ضد جریان باد آبدهن اندازی.»
- «شما فضیلت خودتان را آنقدر دوست میدارید که یک مادر بچه خود را، اما هرگز شنیدهاید که مادری از محبت خود به فرزند خویش پاداش بخواهد.»
- «شهامت، کسی دارد که ترس را بشناسد و آن را مغلوب خود سازد.»
- «ضعیفترها از راههای مخفی همواره به داخل حصن و حصین و زوایای قلب اشخاص قویتر خزیده و در آن جا برای خود با دزدی کسب قدرت میکنند.»
- «ما از طبیعت صحبت میداریم و فراموش میکنیم که ما خود طبیعت هستیم، بنابراین طبیعت چیزی است کاملأ غیر از آنچه ما در تلفظ نام آن احساس میکنیم.»
- «مردم خودشان را با هرچیز خسته میکنند مگر با فهم و اندیشه.»
- «مرغان دیگری هم هستند که بالاتر میپرند.»
- «نتایج اعمال ما قهرأ به سروقت ما خواهد آمد ولو اینکه ما در این ضمن اصلاح حال کرده باشیم.»
- «وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند.»
- «هریک از ثمرات فضیلتهای شما مانند ستارهای است که خاموش میشود ولی پرتو آن هنوز در جاده نجومی خود طی مراحل میکند. همچنین پرتو اعمال حسنه شما راه میپیماید، حتی درصورتی که خود عمل مدتها است به انجام رسیده باشد، پس هرقدر اعمال شما فراموش و دفن شود، اشعهٔ آنها همیشه فروزان خواهد ماند.»
- «همیشه اندکی دیوانگی در عشق هست اما همیشه اندکی منطق هم در دیوانگی هست.»
- «هنگامی که مصمم به عمل شدید باید درهای تردید را کاملأ مسدود سازید.»
- «انچه هستی باش.»
- «آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.»
درباره نیچه
- «چندنفر نازی بیسواد که به خاطر کوبیدن دفترچهتلفن بر سر یکی از مخالفین سیاسی، در زمره علمای اعلام حزب هیتلری درآمدهاند، فریدریش نیچه را به خود منسوب میکنند. همه میتوانند وی را از آن ِخود بدانند! تو به من بگو به چه احتیاج داری تا من نقلقول مناسبِ حالَت را فراهم کنم.»
- «فریدریش نیچه به درستی مرگ خدا را اعلام کرد، اما من میگویم که اوهرگز به دنیا نیامده است. خدا افسانه است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را میدانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد، اما اختراع را شما پدید میآورید.»
- «نیچه مرده است!» - خدا
- طنز مسیحی در جواب به: «خدا مرده است!» - نیچه
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |