مهدی غبرایی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
== گفتاوردها ==
== گفتاوردها ==
* «از حدود کلاس چهارم ابتدایی خواننده پروپا قرص داستان‌های مجلات آن زمان، نظیر «ترقی» و «آسیای جوان» و بعدها «اطلاعات هفتگی»، «اطلاعات کودکان»، «اطلاعات جوانان» و… بودم. بعضی از این مجلات پاورقی‌های ضمیمه از ترجمه‌های [[ذبیح‌الله منصوری]]، محمدعلی شیرازی و دیگران داشتند. دور و برمان همیشه پر از [[کتاب]] و مجله بود و ننه جان قصه‌گویی داشتیم که ما را با متل‌ها و مثل‌ها و ترانه‌ها و شعر و داستان آشنا می‌کرد و [[عشق]] آن را در جان‌مان می‌کاشت.»<ref>http://isna.ir/fa/news/92100602872/کتاب-های-محبوب-مهدی-غبرایی</ref>
* «از حدود کلاس چهارم ابتدایی خواننده پروپا قرص داستان‌های مجلات آن زمان، نظیر «ترقی» و «آسیای جوان» و بعدها «اطلاعات هفتگی»، «اطلاعات کودکان»، «اطلاعات جوانان» و… بودم. بعضی از این مجلات پاورقی‌های ضمیمه از ترجمه‌های [[ذبیح‌الله منصوری]]، محمدعلی شیرازی و دیگران داشتند. دور و برمان همیشه پر از [[کتاب]] و مجله بود و ننه جان قصه‌گویی داشتیم که ما را با متل‌ها و مثل‌ها و ترانه‌ها و شعر و داستان آشنا می‌کرد و [[عشق]] آن را در جان‌مان می‌کاشت.»<ref>http://isna.ir/fa/news/92100602872/کتاب-های-محبوب-مهدی-غبرایی</ref>
* «نوجوانی و جوانی من مصادف با سال‌های ۱۳۴۰ به بعد و اوج ادبیات، تئاتر و فیلم درایران بود. از همان سال‌های نوجوانی با سازمان کتاب‌های جیبی فرانکلین آشنا شدم که منتخب آثار نویسندگان و فرهیختگان را چاپ می‌کرد و در اختیار ما می‌گذاشت. از همان دوره با آثار فاکنر و همینگوی و نویسندگان روس و دیگر نویسندگان مطرح جهان آشنا شدم. از دیگر نشریات خوش‌نام آن سال‌ها «کتاب هفته» از انتشارات کیهان سابق بود، به سردبیری [[احمد شاملو|شاملو]]، [[محمود اعتمادزاده|به‌آذین]] و [[محسن هشترودی|هشترودی]]؛ که این نشریه هم سهم زیادی در لذت خواندن آثاری مثل «بیگانه‌ای در دهکده» از مارک تواین و ترجمه‌های دریا بندری برایم داشت. جدا از اینها آشنایی با آثار نقاشان بزرگ جهان از طریق «کتاب هفته» آن سال‌ها، انتشارات گوتنبرگ با کتاب‌های خوبی که کیلویی به شهرستان‌ها می‌فرستاد و لابه‌لایش کتاب‌های جنایی و پلیسی هم یافت می‌شد نیز تأثیرگذار بود. من در چنین فضایی بزرگ شدم و آموختم. بعدتر صفحه‌های لینگافن و یادگیری زبان انگلیسی به کمک آن و جزوه‌های انگلیسی «قدم به قدم» و مهم‌تر از همه اینها مادربزرگ قصه‌گویی که هر شب داستان‌های سندباد و شهرزاد و قصه‌های محلی را برایمان تعریف می‌کرد. بعد از گرفتن دیپلم و قبولی در رشته حقوق سیاسی دانشگاه تهران، مقیم تهران شدم و دوران دانشجویی من مصادف شد با رشد عظیم هنر در ایران؛ از تئاتر و سینما تا کتاب و ادبیات. پاتوق ما گالری‌های هنری، نظیر تالار قندریز و سینماهای تخت‌جمشید و کسری و تئاتر سنگلج بود. تئاتر ملی به یاری ا[[کبر رادی]] و [[غلامحسین ساعدی]] و [[بهرام بیضایی]] پا می‌گرفت و بازیگرانی مثل کشاورز و شهابی و نصیریان و فرزانه تأییدی تئاتر و بعدها به سینما جلوه دادند. این فضای فرهنگی آن سال‌ها بود. پشتوانه‌های ادبیاتی مثل انتشارات طرفه و امیرکبیر آن زمان در اختیار ما بود و کتاب را می‌بلعیدیم. تاریخ و فلسفه و روان‌شناسی می‌خواندیم و مطالب را عمقی می‌آموختیم نه مثل این سال‌ها که به‌واسطه وسایل ارتباطی همه در سطح حرکت می‌کنند.»
* «نوجوانی و جوانی من مصادف با سال‌های ۱۳۴۰ به بعد و اوج ادبیات، تئاتر و فیلم درایران بود. از همان سال‌های نوجوانی با سازمان کتاب‌های جیبی فرانکلین آشنا شدم که منتخب آثار نویسندگان و فرهیختگان را چاپ می‌کرد و در اختیار ما می‌گذاشت. از همان دوره با آثار فاکنر و همینگوی و نویسندگان روس و دیگر نویسندگان مطرح جهان آشنا شدم. از دیگر نشریات خوش‌نام آن سال‌ها «کتاب هفته» از انتشارات کیهان سابق بود، به سردبیری [[احمد شاملو|شاملو]]، [[محمود اعتمادزاده|به‌آذین]] و [[محسن هشترودی|هشترودی]]؛ که این نشریه هم سهم زیادی در لذت خواندن آثاری مثل «بیگانه‌ای در دهکده» از مارک تواین و ترجمه‌های دریا بندری برایم داشت. جدا از اینها آشنایی با آثار نقاشان بزرگ جهان از طریق «کتاب هفته» آن سال‌ها، انتشارات گوتنبرگ با کتاب‌های خوبی که کیلویی به شهرستان‌ها می‌فرستاد و لابه‌لایش کتاب‌های جنایی و پلیسی هم یافت می‌شد نیز تأثیرگذار بود. من در چنین فضایی بزرگ شدم و آموختم. بعدتر صفحه‌های لینگافن و یادگیری زبان انگلیسی به کمک آن و جزوه‌های انگلیسی «قدم به قدم» و مهم‌تر از همه اینها مادربزرگ قصه‌گویی که هر شب داستان‌های سندباد و شهرزاد و قصه‌های محلی را برایمان تعریف می‌کرد. بعد از گرفتن دیپلم و قبولی در رشته حقوق سیاسی دانشگاه تهران، مقیم تهران شدم و دوران دانشجویی من مصادف شد با رشد عظیم هنر در ایران؛ از تئاتر و سینما تا کتاب و ادبیات. پاتوق ما گالری‌های هنری، نظیر تالار قندریز و سینماهای تخت‌جمشید و کسری و تئاتر سنگلج بود. تئاتر ملی به یاری [[اکبر رادی]] و [[غلامحسین ساعدی]] و [[بهرام بیضایی]] پا می‌گرفت و بازیگرانی مثل کشاورز و شهابی و نصیریان و فرزانه تأییدی تئاتر و بعدها به سینما جلوه دادند. این فضای فرهنگی آن سال‌ها بود. پشتوانه‌های ادبیاتی مثل انتشارات طرفه و امیرکبیر آن زمان در اختیار ما بود و کتاب را می‌بلعیدیم. تاریخ و فلسفه و روان‌شناسی می‌خواندیم و مطالب را عمقی می‌آموختیم نه مثل این سال‌ها که به‌واسطه وسایل ارتباطی همه در سطح حرکت می‌کنند.»
** ''مصاحبه با روزنامه فرهیختگان''<ref>میترا معینی، «گفت‌وگو با مهدی غبرایی دربارهٔ موراکامی و ترجمه‌هایش: دستم پر بود»، روزنامه فرهیختگان، کد مطلب ۶۴۷۸۷.</ref>
** ''مصاحبه با روزنامه فرهیختگان''<ref>میترا معینی، «گفت‌وگو با مهدی غبرایی دربارهٔ موراکامی و ترجمه‌هایش: دستم پر بود»، روزنامه فرهیختگان، کد مطلب ۶۴۷۸۷.</ref>
* «ترجمه کار خسته‌کننده‌ای است. ابتدا اثر را می‌خوانم و بعد ترجمه می‌کنم. بعد از آن یک بار پس از ترجمه و بار دیگر پس از حروف‌چینی، باید کار را بازخوانی کرد؛ به طوری که در مجموع هر کتاب را هفت - هشت بار می‌خوانی، بعد از همهٔ این‌ها، تازه اثر به ادارهٔ مربوطه می‌رود، شل و پلش می‌کنند و حال آدم گرفته می‌شود. همهٔ این‌ها باعث دلسردی و خستگی می‌شود… با این همه آزار، آدم به این فکر می‌کند که به این کار بیهوده پایان بدهد… امیدوارم مسائل بیرونی حل شوند؛ یعنی کسانی که مسؤول‌اند، آن‌قدر بلندنظری داشته باشند که در کار ما اشکال‌تراشی نکنند.»
* «ترجمه کار خسته‌کننده‌ای است. ابتدا اثر را می‌خوانم و بعد ترجمه می‌کنم. بعد از آن یک بار پس از ترجمه و بار دیگر پس از حروف‌چینی، باید کار را بازخوانی کرد؛ به طوری که در مجموع هر کتاب را هفت - هشت بار می‌خوانی، بعد از همهٔ این‌ها، تازه اثر به ادارهٔ مربوطه می‌رود، شل و پلش می‌کنند و حال آدم گرفته می‌شود. همهٔ این‌ها باعث دلسردی و خستگی می‌شود… با این همه آزار، آدم به این فکر می‌کند که به این کار بیهوده پایان بدهد… امیدوارم مسائل بیرونی حل شوند؛ یعنی کسانی که مسؤول‌اند، آن‌قدر بلندنظری داشته باشند که در کار ما اشکال‌تراشی نکنند.»

نسخهٔ ‏۵ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۵:۲۷

آن زمان انتشارات گوتنبرگ کتاب کیلویی می‌فروخت. من از لنگرود ده تومان حواله می‌کردم و آنها هم برایم یک کیلو کتاب می‌فرستادند. از کنت مونت کریستو گرفته تا آثار دیگر. مجله «کتاب هفته» نیز به سرپرستی شاملو و هشترودی و به‌آذین درمی‌آمد که همه در ساختن دنیای ما نقش داشتند.

مهدی غبرایی (۲ مرداد ۱۳۲۴ / ۱۹۴۵ در لنگرود)، مترجم ایرانی.

گفتاوردها

  • «از حدود کلاس چهارم ابتدایی خواننده پروپا قرص داستان‌های مجلات آن زمان، نظیر «ترقی» و «آسیای جوان» و بعدها «اطلاعات هفتگی»، «اطلاعات کودکان»، «اطلاعات جوانان» و… بودم. بعضی از این مجلات پاورقی‌های ضمیمه از ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری، محمدعلی شیرازی و دیگران داشتند. دور و برمان همیشه پر از کتاب و مجله بود و ننه جان قصه‌گویی داشتیم که ما را با متل‌ها و مثل‌ها و ترانه‌ها و شعر و داستان آشنا می‌کرد و عشق آن را در جان‌مان می‌کاشت.»[۱]
  • «نوجوانی و جوانی من مصادف با سال‌های ۱۳۴۰ به بعد و اوج ادبیات، تئاتر و فیلم درایران بود. از همان سال‌های نوجوانی با سازمان کتاب‌های جیبی فرانکلین آشنا شدم که منتخب آثار نویسندگان و فرهیختگان را چاپ می‌کرد و در اختیار ما می‌گذاشت. از همان دوره با آثار فاکنر و همینگوی و نویسندگان روس و دیگر نویسندگان مطرح جهان آشنا شدم. از دیگر نشریات خوش‌نام آن سال‌ها «کتاب هفته» از انتشارات کیهان سابق بود، به سردبیری شاملو، به‌آذین و هشترودی؛ که این نشریه هم سهم زیادی در لذت خواندن آثاری مثل «بیگانه‌ای در دهکده» از مارک تواین و ترجمه‌های دریا بندری برایم داشت. جدا از اینها آشنایی با آثار نقاشان بزرگ جهان از طریق «کتاب هفته» آن سال‌ها، انتشارات گوتنبرگ با کتاب‌های خوبی که کیلویی به شهرستان‌ها می‌فرستاد و لابه‌لایش کتاب‌های جنایی و پلیسی هم یافت می‌شد نیز تأثیرگذار بود. من در چنین فضایی بزرگ شدم و آموختم. بعدتر صفحه‌های لینگافن و یادگیری زبان انگلیسی به کمک آن و جزوه‌های انگلیسی «قدم به قدم» و مهم‌تر از همه اینها مادربزرگ قصه‌گویی که هر شب داستان‌های سندباد و شهرزاد و قصه‌های محلی را برایمان تعریف می‌کرد. بعد از گرفتن دیپلم و قبولی در رشته حقوق سیاسی دانشگاه تهران، مقیم تهران شدم و دوران دانشجویی من مصادف شد با رشد عظیم هنر در ایران؛ از تئاتر و سینما تا کتاب و ادبیات. پاتوق ما گالری‌های هنری، نظیر تالار قندریز و سینماهای تخت‌جمشید و کسری و تئاتر سنگلج بود. تئاتر ملی به یاری اکبر رادی و غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی پا می‌گرفت و بازیگرانی مثل کشاورز و شهابی و نصیریان و فرزانه تأییدی تئاتر و بعدها به سینما جلوه دادند. این فضای فرهنگی آن سال‌ها بود. پشتوانه‌های ادبیاتی مثل انتشارات طرفه و امیرکبیر آن زمان در اختیار ما بود و کتاب را می‌بلعیدیم. تاریخ و فلسفه و روان‌شناسی می‌خواندیم و مطالب را عمقی می‌آموختیم نه مثل این سال‌ها که به‌واسطه وسایل ارتباطی همه در سطح حرکت می‌کنند.»
    • مصاحبه با روزنامه فرهیختگان[۲]
  • «ترجمه کار خسته‌کننده‌ای است. ابتدا اثر را می‌خوانم و بعد ترجمه می‌کنم. بعد از آن یک بار پس از ترجمه و بار دیگر پس از حروف‌چینی، باید کار را بازخوانی کرد؛ به طوری که در مجموع هر کتاب را هفت - هشت بار می‌خوانی، بعد از همهٔ این‌ها، تازه اثر به ادارهٔ مربوطه می‌رود، شل و پلش می‌کنند و حال آدم گرفته می‌شود. همهٔ این‌ها باعث دلسردی و خستگی می‌شود… با این همه آزار، آدم به این فکر می‌کند که به این کار بیهوده پایان بدهد… امیدوارم مسائل بیرونی حل شوند؛ یعنی کسانی که مسؤول‌اند، آن‌قدر بلندنظری داشته باشند که در کار ما اشکال‌تراشی نکنند.»
    • مصاحبه با ایسنا، ۱۳۹۲.[۳]
  • «آن زمان انتشارات گوتنبرگ کتاب کیلویی می‌فروخت. من از لنگرود ده تومان حواله می‌کردم و آنها هم برایم یک کیلو کتاب می‌فرستادند. از کنت مونت کریستو گرفته تا آثار دیگر. مجله «کتاب هفته» نیز به سرپرستی شاملو و هشترودی و به‌آذین درمی‌آمد که همه در ساختن دنیای ما نقش داشتند.»
    • مصاحبه با خبرآنلاین، ۱۳۹۳.[۴]
  • «من اگر کسی شده باشم ــ که البته این را باید به قضاوت دیگران گذاشت ــ روی شانه بزرگانی ایستاده‌ام که قبل از من و همزمان با من در این زمینه فعالیت می‌کردند. قیاس مع‌الفارق است، اما همان‌طور که داستایوفسکی می‌گفت، ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم، من هم در عالم ترجمه همیشه خودم را بیش از همه وامدار دو نفر می‌دانم. نخست محمد قاضی و بعد احمد شاملو. هنوز هم دنبال این نکته هستم که بفهمم زنده‌یاد شاملو در ترجمه «پابرهنه‌ها» چه کار کرد که به چاپ بیست و هفتم و هشتم رسید؟ در عظمت کمتر کسی را داریم که به پای شاملو برسد و می‌دانیم که شاملو فقط شاعر نبود، لغت‌شناس، مترجم و روزنامه‌نگاری زبده‌ای هم بود.»
    • مصاحبه با خبرآنلاین، ۱۳۹۳.[۴]
  • «معتقدم که مترجم نباید در کار نویسنده دخالت کند و هر قدر حضور خود را کمرنگ‌تر کند، بهتر است.»
    • مصاحبه با خبرآنلاین، ۱۳۹۳.[۴]
  • «اگر به قول همشهری‌ها تعریف از خود نباشد، مترجم نقش برجسته‌ای در ساختار زبان و ترکیب واژگان و وارد کردن واژگان تازه دارد. از زمان مشروطه تا امروز این امر بسیار مشهود بوده و نه تنها در زمینه نثر فخیم، بلکه در زمینه زبان عامیانه هم مترجم می‌تواند نقش فعالی داشته باشد. اما متأسفانه سانسور بلای جان ما شده… بعضی از ترجمه‌ها، اگر به همان بعضی‌ها برنخورد، چیزی در حد فاجعه است… وزارتخانه مربوطه طی سال‌های گذشته فقط جلوی آثار باارزش را گرفته و به آثار درجه دو و سه و حتی گاهی مخرب اجازه رشد داده است.»
    • مصاحبه با خبرآنلاین، ۱۳۹۳.[۴]
  • «حدود سال ۱۳۸۰ برادرم، هادی، که دریغا دیگر دربین ما نیست، از سوی یونسکو به سفر ژاپن رفته بود و از این سفر دو کتاب برایم سوغات آورد-گرانبهاترین سوغاتی که در تمام عمرم از کسی گرفته‌ام- و آن دو کتاب "سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا " از هاروکی موراکامی و دیگری "آنسوی خم جاده " مجموعه داستانی از کوبو آبه بود. در آن زمان رمان "سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا " را هرچه خواندم، بس که پیچیده بود، نفهمیدم. ناچار گذاشتم به وقتش. دو- سه سال بعد که خبر انتشار "کافکا در کرانه " را شنیدم، سفارش دادم و به محض شروع به خواندن (مثل بیشتر رمان‌هایی که ترجمه کرده‌ام) دیدم همان است که می‌خواهم و پاره‌ای از روح و روانم در آن است، به عبارت دیگر رمان خودش صدایم زد و من هم لبیک گفتم. بعد از آن دیگر موراکامی دست از سرم برنداشت و یکی پس از دیگری، آنهایی را که می‌شد با لطمات کمتری درآورد، ترجمه کردم…»
    • مصاحبه با هنر آنلاین، ۱۳۹۴.[۵]

منابع

  1. http://isna.ir/fa/news/92100602872/کتاب-های-محبوب-مهدی-غبرایی
  2. میترا معینی، «گفت‌وگو با مهدی غبرایی دربارهٔ موراکامی و ترجمه‌هایش: دستم پر بود»، روزنامه فرهیختگان، کد مطلب ۶۴۷۸۷.
  3. خبرگزاری ایسنا، «گفت‌وگو با مهدی غبرایی در زادروز ۶۸سالگی»، سه‌شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲، کد خبر: ۹۲۰۵۰۱۰۰۱۷۷.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ سایت خبرآنلاین، «گفت‌وگو با مهدی غبرایی: به دلگیری روشنفکران دامن نزنیم»، پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳، کد خبر ۲۴۴۵۷.
  5. سایت هنر آنلاین، «موراکامی دست از سرم برنمی‌دارد / گفت‌وگو با مهدی غبرایی»، کد خبر: ۷۲۱۸۴، ۱۱ مهر ۱۳۹۴.