شهریار (شاعر): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ویرایش 37.156.8.132 (بحث) به آخرین تغییری که Chyah انجام داده بود واگردانده شد
Dexbot (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۵۳: خط ۵۳:
{{پانویس}}
{{پانویس}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:شهریار، محمدحسین}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:شهریار، محمدحسین}}

[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:درگذشتگان ۱۹۸۸]]
[[رده:درگذشتگان ۱۹۸۸ (میلادی)]]
[[رده:شاعران فارسی‌زبان]]
[[رده:شاعران فارسی‌زبان]]

نسخهٔ ‏۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۰۶

سید محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به بهجت و سپس شهریار، شاعر ایرانی سراینده اشعار فارسی و آذری. زادروز: (۱۲۸۵ خورشیدی) در روستای خشگناب در اطراف تبریز. شهریار در تاریخ (۲۷ شهریور ۱۳۶۷ خورشیدی) درگذشت.

دارای منبع

  • «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا// بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه، ۱۳۷۰
  • «کلماتت چو تیشه فرهاد// می‌شکافند بیستون دلم»
    • در وصف نمازجمعه رفسنجانی
  • «مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آید//به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه
  • «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن //در گوشه میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی»

بدون منبع

  • «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران// رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران»
  • «جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را// نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را»
  • «سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز// سلام ای مهد عشق و مدفن راز// سلام ای شهر عشق و آشنایی// سلام ای آشیان روشنایی// به عشق حافظ فیاض شیراز// صفا کردید با این کعبه راز// تو ای شیراز جادارد ببالی// ولی دانم که گاه از دل بنالی// که دیگر باره چون سعدی نزادی// به دنیا حافظ دوم ندادی»
  • «شب است و باغ گلستان خزان رویا خیز// بیا که طعنه به شیراز می‌زند تبریز»
  • «لیک از یک نفر چه‌کار آید// از یکی گل کجا بهار آید»
  • «ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی// تو بمان با دگران وای به حال دگران»
  • «اززندگانی ام گله دارد جوانی ام //شرمنده جوانی، از این زندگانی ام
  • «گیاه دانهٔ عشقم، فشرده در دل خاک چنان که دم به دم من بدمند میرویم»

بدون منبع

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد/ تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد/ نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها/ که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی/ که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد/ نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من/ که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد/ مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن/ که هنوز وصله‌ی دل دو سه بخیه کار دارد/ دل چون شکسته سازم ز گذشته‌های شیرین/ چه ترانه‌های‌ه محزون که به یادگار دارد/ غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را/ غم یار بی‌خیال غم روزگار دارد/ گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست/ چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد/ دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن/ نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ