گودی (رمان): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
صفحه‌ای تازه حاوی «'''آندره الکسیس''' (به انگلیسی: André Alexis) (زادهٔ ۱۵ ژانویهٔ ۱۹۵۷) ...» ایجاد کرد
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''[[W:گودی (رمان)|گودی]]''' (به [[انگلیسی]]: The Lowland) نام دومین [[رمان]] [[جومپا لاهیری]] [[نویسنده]]]]هند]]‌ی [[آمریکایی]] است که انتشارات آلفرد ای ناپ و راندوم هاوس آن را در سال ۲۰۱۳ منتشر کردند. این اثر برندهٔ جایزهٔ دی اس سی ادبیات آسیای جنوبی سال ۲۰۱۵ شده‌است.
'''[[W:en:André Alexis|آندره الکسیس]]''' (به [[انگلیسی]]: André Alexis) (زادهٔ ۱۵ ژانویهٔ ۱۹۵۷) [[نویسنده]] [[کانادا]]یی است.


== گفتاوردها ==
== گفتاوردها ==
* «انزوا، همراهی منحصر به فردی را ارائه کرد: سکوت رازدار اتاق‌هایش و آرامش پابرجای بعد از ظهرها.»<ref>جومپا لاهیری، گودی، ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی، ۱۳۹۲.</ref>
=== پانزده سگ ===
* «این، کار اراده و اختیار بود. این چیزی بود که به جهان، هدف و سمت و سو می‌داد. نه چیزی که وجود داشت، بلکه چیزی که نبود.»
* «هرمس گفت: دارم فکر می‌کنم چی می‌شد اگه حیوان‌ها، هوش آدم‌ها رو داشتن؟ آپولو جواب داد: و من فکر می‌کنم که آیا اون موقع، اون‌ها هم به ناراحتی آدم‌ها بودن؟ بعضی از آدم‌ها ناراحتند. بعضی هاشون هم نیستن. هوش براشون نعمت پر زحمتی بود. آپولو گفت: حاضرم سر یک سال بندگی شرط ببندم که اگر حیوان‌ها اصلاً هر حیوانی که انتخاب کنی هوش آدم‌ها رو داشته باشند، حتی از آن‌ها هم ناراحت تر می‌شوند.»<ref>آندره الکسیس، پانزده سگ، ترجمهٔ سید میثم فدایی، انتشارات نفیر، ۱۳۹۵.</ref>
* «او یادگرفت که عملی که برای ابراز عشق انجام می‌شود، ممکن است هیچ ربطی به آن نداشته باشد. یادگرفت که قلبش و بدنش دو چیز متفاوت هستند.»
* «بیشتر سگ‌ها در سکون نشستند، شکی نبود که درگیر درک منظور شازده بودند؛ ولی این همه مکس زیاده از حد بود. موضوع فقط این نبود که شازده داشت زبان واضح و شریف شان را پیچ می‌داد، مسئله این بود که شازده ورای سگ بودن رفته بود. هیچ سگ واقعی‌ای نمی‌توانست چنین مهملاتی را به زبان بیاورد. شازده لیاقت این را نداشت که یکی از آن‌ها باشد.»

* «در دفاع از [[طبیعت]] راستین شان، کسی باید کاری می‌کرد. مکس می‌توانست حس کند که احساس فریک و فرک هم مثل خودش است، اما می‌خواست اولین کسی باشد که شازده را گاز می‌گیرد و بر او مسلط می‌شود یا او را وادار به تبعید می‌کند. بدون اینکه خرخر قابل توجهی کند، رو به او چرخید. شازده کاملاً در تیررسش بود.»
== گفتگوها ==
:: «- بچه‌ات کی به دنیا می‌آید؟ این سؤال را یک روز دانشجویی که کنارش توی سالن استراحت نشسته بود و سیگار می‌کشید، از او پرسید.
::- چند ماه دیگه مونده.
::دانشجوی راحت و بی‌قیدی به نظر می‌آمد. گوشواره نقره‌ای انداخته بود. بلوز تور تنش بود با دامنی تا زانو. بدنش رها بود از چندین متر پارچه ابریشمی که گوری هر روز صبح، شلیته‌وار دور خودش می‌پیچید و چین می‌انداخت و تا می‌کرد و تو می‌زد. این ساری‌ها را از وقتی دیگر پیراهن دخترانه نپوشیده بود، می‌پوشید.
::همان‌طور که دور شدن دختر را تماشا می‌کرد، خود را بی‌ریخت دید. دلش خواست شبیه زن‌های دیگری شود که توی دانشگاه چشمش بهشان می‌افتاد.
----
::روی میز توالت، قیچی‌ای بود که سوبهاش معمولاً توی کشوی آشپزخانه نگه می‌داشت؛ با انبوه موهای گوری. همهٔ ساری‌ها و زیرپوش‌ها و بلوزهایش بریده بریده یک کنج اتاق افتاده بود. چند دقیقه بعد شنید که گوری کلید انداخت توی قفل. موهاش تا فکش کوتاه شده بود، خیلی ساده و قیافه‌اش را به کلی عوض کرده بود. شلوار پارچه‌ای پوشیده بود با پلیور خاکستری. لباسش پوشیده بود ولی برآمدگی سفت شکمش پیدا بود. سوبهاش چشم از او گرفت.
::- چرا موهات رو قیچی کردی؟
::- خسته شده بودم.
::- لباس‌هات رو چی؟
::از اونا هم خسته شده بودم.
----
::بلا نفسش را بیرون داد و گفت: حامله‌ام.
::بیشتر از چهار ماهش بود. پدر بچه، بخشی از زندگی بلا نبود و از وضعیت بلا خبر نداشت. صرفاً کسی بود که بلا مدتی با او بود؛ شاید یکسال، شاید یک شب. بلا چیزی نمی‌گفت. بلا می‌خواست بچه را نگه دارد؛ می‌خواست مادر شود. گفت که بهتر است پدر بچه نداند. این‌طوری کمتر پیچیده می‌شود.
::- چرا؟
::- چون از اون جور پدرهایی نیست که من برای بچه‌ام می‌خوام.
::- می‌فهمم.
::ولی سوبهاش اصلاً نمی‌فهمید. این مرد کی بود که دخترش را مادر کرده بود؟ که خبر از پدر شدنش نداشت و لیاقت آن را هم؟
----
::- شما چرا اصلاً با گوری حرف نمی‌زنید؟ لباس‌های رنگی رو ازش گرفتید و ساری سفید تنش کردید. تو بشقابش هم ماهی و گوشت نمی‌ذارید.
::مادرش گفت اینا رسم ماست.
::- توهین آمیزه. اودایان هیچوقت نمی‌خواست اون این جوری زندگی کنه.
----
::در چهارسالگی، بلا خاطره پیدا کرده بود. کلمهٔ دیروز به دایرهٔ کلماتش وارد شده بود. با این که معناش تعمیم یافته بود و مترادف هر چیزی بود که دیگر نبود. همهٔ گدشتهٔ سپری شده، بدون هیچ نظم خاصی در یک کلمه جمع شده بود.
::به انگلیسی می‌گفت؛ می‌گفت Yesterday. به انگلیسی بود که گذشته فقط یکطرفه بود؛ در بنگالی، ‘‘کال‘‘ کلمه‌ای بود که برای ’’دیروز‘‘ به کار می‌رفت، همین‌طور برای ’’فردا‘‘. به بنگالی، آدم نیازمند صفت یا صرف فعل بود تا فرق بین چیزی را که اتفاق افتاده بود با چیزی که بعداَ اتفاق می‌افتاد مشخص کند.
::زمان برای بلا در خلاف جهت جریان داشت. گاهی می‌گفت روز بعد از دیروز.
::اسم بلا هم، که اسم یک گل بود، اگر کمی متفاوت تلفظ می‌شد، خودش کلمه‌ای بود برای یک مقطع زمانی، بخشی از روز. شاکال بلا معنی‌اش صبح بود؛ بیکل بلا بعدازظهر؛ راتریر بلا شب.
::دیروزٍ بلا ظرفی بود برای هر چیزی که در ذهنش ذخیره شده بود. هر جور تجربه یا احساسی که قبلاً آمده بود. حافظه‌اش کوتاه بود و محتویاتش محدود. بی‌توالی زمانی، چیده شده به تصادف.
::جوری بود که یک روز به گوری که داشت گره سمجی از موهای پرپشت او را با شانه صاف می‌کرد گفت: می‌خوام موهام کوتاه باشه، مثل دیروز.
::موهای بلا چند ماه پیشش کوتاه بود. اولش گوری همین را به او گفت. توضیح داد که بیش‌تر از یک روز طول می‌کشد که مو دوباره بلند شود. به بلا گفت که چندین و چندتا دیروز قبل، و نه فقط یک دیروز، موهایش کوتاه بوده.
::ولی برای بلا سه ماه پیش و دیروز یکی بود.

== جستارهای وابسته ==
* [[جومپا لاهیری]]
* [[مترجم دردها]]


== منابع ==
== منابع ==
{{ویکی‌پدیا}}
{{ویکی‌پدیا}}
{{پانویس}}
{{پانویس}}

[[رده:آثار ادبی]]

نسخهٔ ‏۷ سپتامبر ۲۰۱۷، ساعت ۰۳:۳۵

گودی (به انگلیسی: The Lowland) نام دومین رمان جومپا لاهیری نویسنده]]هند]]‌ی آمریکایی است که انتشارات آلفرد ای ناپ و راندوم هاوس آن را در سال ۲۰۱۳ منتشر کردند. این اثر برندهٔ جایزهٔ دی اس سی ادبیات آسیای جنوبی سال ۲۰۱۵ شده‌است.

گفتاوردها

  • «انزوا، همراهی منحصر به فردی را ارائه کرد: سکوت رازدار اتاق‌هایش و آرامش پابرجای بعد از ظهرها.»[۱]
  • «این، کار اراده و اختیار بود. این چیزی بود که به جهان، هدف و سمت و سو می‌داد. نه چیزی که وجود داشت، بلکه چیزی که نبود.»
  • «او یادگرفت که عملی که برای ابراز عشق انجام می‌شود، ممکن است هیچ ربطی به آن نداشته باشد. یادگرفت که قلبش و بدنش دو چیز متفاوت هستند.»

گفتگوها

«- بچه‌ات کی به دنیا می‌آید؟ این سؤال را یک روز دانشجویی که کنارش توی سالن استراحت نشسته بود و سیگار می‌کشید، از او پرسید.
- چند ماه دیگه مونده.
دانشجوی راحت و بی‌قیدی به نظر می‌آمد. گوشواره نقره‌ای انداخته بود. بلوز تور تنش بود با دامنی تا زانو. بدنش رها بود از چندین متر پارچه ابریشمی که گوری هر روز صبح، شلیته‌وار دور خودش می‌پیچید و چین می‌انداخت و تا می‌کرد و تو می‌زد. این ساری‌ها را از وقتی دیگر پیراهن دخترانه نپوشیده بود، می‌پوشید.
همان‌طور که دور شدن دختر را تماشا می‌کرد، خود را بی‌ریخت دید. دلش خواست شبیه زن‌های دیگری شود که توی دانشگاه چشمش بهشان می‌افتاد.

روی میز توالت، قیچی‌ای بود که سوبهاش معمولاً توی کشوی آشپزخانه نگه می‌داشت؛ با انبوه موهای گوری. همهٔ ساری‌ها و زیرپوش‌ها و بلوزهایش بریده بریده یک کنج اتاق افتاده بود. چند دقیقه بعد شنید که گوری کلید انداخت توی قفل. موهاش تا فکش کوتاه شده بود، خیلی ساده و قیافه‌اش را به کلی عوض کرده بود. شلوار پارچه‌ای پوشیده بود با پلیور خاکستری. لباسش پوشیده بود ولی برآمدگی سفت شکمش پیدا بود. سوبهاش چشم از او گرفت.
- چرا موهات رو قیچی کردی؟
- خسته شده بودم.
- لباس‌هات رو چی؟
از اونا هم خسته شده بودم.

بلا نفسش را بیرون داد و گفت: حامله‌ام.
بیشتر از چهار ماهش بود. پدر بچه، بخشی از زندگی بلا نبود و از وضعیت بلا خبر نداشت. صرفاً کسی بود که بلا مدتی با او بود؛ شاید یکسال، شاید یک شب. بلا چیزی نمی‌گفت. بلا می‌خواست بچه را نگه دارد؛ می‌خواست مادر شود. گفت که بهتر است پدر بچه نداند. این‌طوری کمتر پیچیده می‌شود.
- چرا؟
- چون از اون جور پدرهایی نیست که من برای بچه‌ام می‌خوام.
- می‌فهمم.
ولی سوبهاش اصلاً نمی‌فهمید. این مرد کی بود که دخترش را مادر کرده بود؟ که خبر از پدر شدنش نداشت و لیاقت آن را هم؟

- شما چرا اصلاً با گوری حرف نمی‌زنید؟ لباس‌های رنگی رو ازش گرفتید و ساری سفید تنش کردید. تو بشقابش هم ماهی و گوشت نمی‌ذارید.
مادرش گفت اینا رسم ماست.
- توهین آمیزه. اودایان هیچوقت نمی‌خواست اون این جوری زندگی کنه.

در چهارسالگی، بلا خاطره پیدا کرده بود. کلمهٔ دیروز به دایرهٔ کلماتش وارد شده بود. با این که معناش تعمیم یافته بود و مترادف هر چیزی بود که دیگر نبود. همهٔ گدشتهٔ سپری شده، بدون هیچ نظم خاصی در یک کلمه جمع شده بود.
به انگلیسی می‌گفت؛ می‌گفت Yesterday. به انگلیسی بود که گذشته فقط یکطرفه بود؛ در بنگالی، ‘‘کال‘‘ کلمه‌ای بود که برای ’’دیروز‘‘ به کار می‌رفت، همین‌طور برای ’’فردا‘‘. به بنگالی، آدم نیازمند صفت یا صرف فعل بود تا فرق بین چیزی را که اتفاق افتاده بود با چیزی که بعداَ اتفاق می‌افتاد مشخص کند.
زمان برای بلا در خلاف جهت جریان داشت. گاهی می‌گفت روز بعد از دیروز.
اسم بلا هم، که اسم یک گل بود، اگر کمی متفاوت تلفظ می‌شد، خودش کلمه‌ای بود برای یک مقطع زمانی، بخشی از روز. شاکال بلا معنی‌اش صبح بود؛ بیکل بلا بعدازظهر؛ راتریر بلا شب.
دیروزٍ بلا ظرفی بود برای هر چیزی که در ذهنش ذخیره شده بود. هر جور تجربه یا احساسی که قبلاً آمده بود. حافظه‌اش کوتاه بود و محتویاتش محدود. بی‌توالی زمانی، چیده شده به تصادف.
جوری بود که یک روز به گوری که داشت گره سمجی از موهای پرپشت او را با شانه صاف می‌کرد گفت: می‌خوام موهام کوتاه باشه، مثل دیروز.
موهای بلا چند ماه پیشش کوتاه بود. اولش گوری همین را به او گفت. توضیح داد که بیش‌تر از یک روز طول می‌کشد که مو دوباره بلند شود. به بلا گفت که چندین و چندتا دیروز قبل، و نه فقط یک دیروز، موهایش کوتاه بوده.
ولی برای بلا سه ماه پیش و دیروز یکی بود.

جستارهای وابسته

منابع

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. جومپا لاهیری، گودی، ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی، ۱۳۹۲.