ناظم حکمت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:USSR stamp N.Hikmet 1982 6k.jpg|thumb|تمبر یادبود به‌مناسبت هشتادمین زادروز ناظم حکمت. (شوروی، ۱۹۸۲)]]
[[پرونده:USSR stamp N.Hikmet 1982 6k.jpg|thumb|تمبر یادبود به‌مناسبت هشتادمین زادروز ناظم حکمت. (شوروی، ۱۹۸۲)]]
'''[[W:ناظم حکمت|ناظم حکمت]]'''، شاعر نوپرداز و نمایش‌نامه نویس آزادیخواه ترکیه. زادروز: [[W:۲۰ نوامبر|۲۰ نوامبر]] ([[ W:۱۹۰۱ (میلادی)| ۱۹۰۱ میلادی]]) در سالونیکی یونان. وی در [[W:۳ژوئن|۳ ژوئن]]([[W: ۱۹۶۳ (میلادی)| ۱۹۶۳ میلادی]]) در مسکو درگذشت.
'''[[W:ناظم حکمت|ناظم حکمت]]'''، شاعر نوپرداز و نمایش‌نامه نویس آزادیخواه ترکیه. زادروز: [[W:۲۰ نوامبر|۲۰ نوامبر]] ([[W:۱۹۰۱ (میلادی)| ۱۹۰۱ میلادی]]) در سالونیکی یونان. وی در [[W:۳ژوئن|۳ ژوئن]]([[W: ۱۹۶۳ (میلادی)| ۱۹۶۳ میلادی]]) در مسکو درگذشت.

== دارای منبع ==
== دارای منبع ==

=== نامه‌ها ===
=== نامه‌ها ===

* همسرم
* همسرم
«نامه چون قند تو را دریافت کردم. می‌گویی اقوام‌مان به [[ازدواج]] ما رضایت داده‌اند. کدام‌شان؟ با چه کسانی ملاقات کرده‌ای؟ از طلبکار چه خبر؟ پول‌اش را پرداختی؟ در چه حال است؟ چه می‌گوید؟ تمام اینها شاید مثل دانه‌های انجیر چیزهای ریز و بی‌اهمیتی باشند اما نمی‌دانی برای کسی که در زندان به سر می‌برد هر خبری از بیرون تا چه حد اهمیت دارد! این ها را برایم توضیح بده. چیزهایی که از تو می‌خواهم به جز پالتو، جوراب پشمی، لباس زیر، پیراهن و اگر امکان داشته باشد پیراهن پشمی است. برای تو یکی دو نامه منظوم نیز نوشته‌ام. یکی را برایت فرستاده بودم. احتمالأ دریافت کرده‌ای. این دومی پاسخ نامه توست. گوش کن:
«نامه چون قند تو را دریافت کردم. می‌گویی اقوام‌مان به [[ازدواج]] ما رضایت داده‌اند. کدام‌شان؟ با چه کسانی ملاقات کرده‌ای؟ از طلبکار چه خبر؟ پول‌اش را پرداختی؟ در چه حال است؟ چه می‌گوید؟ تمام اینها شاید مثل دانه‌های انجیر چیزهای ریز و بی‌اهمیتی باشند اما نمی‌دانی برای کسی که در زندان به سر می‌برد هر خبری از بیرون تا چه حد اهمیت دارد! این‌ها را برایم توضیح بده. چیزهایی که از تو می‌خواهم به جز پالتو، جوراب پشمی، لباس زیر، پیراهن و اگر امکان داشته باشد پیراهن پشمی است. برای تو یکی دو نامه منظوم نیز نوشته‌ام. یکی را برایت فرستاده بودم. احتمالأ دریافت کرده‌ای. این دومی پاسخ نامه توست. گوش کن:


یکی یکدانه ام!
یکی یکدانه‌ام!


در آخرین نامه‌ات گفته ای:
در آخرین نامه‌ات گفته‌ای:


«سرم درد می‌کند و قلبم آشفته است!»
«سرم درد می‌کند و قلبم آشفته است!»


«اگر تو را دار بزنند
«اگر تو را دار بزنند


اگر تو را از دست بدهم
اگر تو را از دست بدهم


دیگر نمی‌توانم [[زندگی]] کنم!»
دیگر نمی‌توانم [[زندگی]] کنم!»


زندگی خواهی کرد همسرم!


و [[یادبود|خاطره]] من چون دود سیاهی
زندگی خواهی کرد همسرم!


پراکنده می‌شود در باد!
و [[یادبود|خاطره]] من چون دود سیاهی


خواهر سرخ گیسوی من!
پراکنده می شود در باد!


در قرن بیستم
خواهر سرخ گیسوی من!


تلخی [[مرگ]]
در قرن بیستم

تلخی [[مرگ]]


بیش از یکسال نمی‌پاید.
بیش از یکسال نمی‌پاید.


[[مرگ]]!
[[مرگ]]!


مرده‌ای آویخته از طناب دار!
مرده‌ای آویخته از طناب دار!


نه، دلم به چنین مرگی
نه، دلم به چنین مرگی


رضا نمی‌دهد.
رضا نمی‌دهد.


اما!
اما!


یقین داشته باش محبوب من!
یقین داشته باش محبوب من!


هنگامی که آن پست فطرت بیچاره
هنگامی که آن پست‌فطرت بیچاره


با دست پشم آلودش که به عنکبوت سیاهی می‌ماند
با دست پشم آلودش که به عنکبوت سیاهی می‌ماند


طناب را بر گردنم بیفکند
طناب را بر گردنم بیفکند


به عبث بر ناظم خیره خواهد شد
به عبث بر ناظم خیره خواهد شد


تا هراس را
تا هراس را


در چشمان آبی‌اش ببیند!
در چشمان آبی‌اش ببیند!


چرا که من در تاریک روشن آخرین سحرگاه عمرم
چرا که من در تاریک روشن آخرین سحرگاه عمرم


گوش به ترانهٔ ناشنیده‌ای خواهم سپرد
گوش به ترانهٔ ناشنیده‌ای خواهم سپرد


و تو و دوستانم را خواهم دید!
و تو و دوستانم را خواهم دید!


و تنها تلخی ناتمام یک [[عشق]] را
و تنها تلخی ناتمام یک [[عشق]] را


با خود به گور خواهم برد!..»
با خود به گور خواهم برد!..»


:* ''دومین نامه به همسرش، زندان بورسا، ۱۹۳۳/۱۱/۱۱ میلادی''
:* ''دومین نامه به همسرش، زندان بورسا، ۱۹۳۳/۱۱/۱۱ میلادی''
* «با دست‌های ترسناک خویش زخم را پوشاندیم


و با لب‌های خون آلود
* «با دست‌های ترسناک خویش زخم را پوشاندیم


درد را تحمل کردیم.
و با لب های خون آلود


دیگر اکنون فریادی برهنه و بی رحم است
درد را تحمل کردیم.


امید…


و پیروزی
دیگر اکنون فریادی برهنه و بی رحم است


با تلاشی عاری از ترحم
امید...


و با چنگ و دندان به دست خواهد آمد.
و پیروزی


روزها سنگین اند.
با تلاشی عاری از ترحم


روزها با خبرهای مرگ فرا می‌رسند.
و با چنگ و دندان به دست خواهد آمد.


روزها سنگین اند.


روزها با خبرهای [[مرگ]] فرا می‌رسند.
روزها سنگین اند.


دشمن ظالم
روزها با خبرهای مرگ فرا می رسند.


خشن و ریاکار…


می‌میرند انسانهامان به هنگام [[جنگ]]یدن
روزها سنگین اند.


-درحالی که به شدت شایسته [[زندگی]] اند-
روزها با خبرهای [[مرگ]] فرا می رسند.


انسان‌هامان می‌میرند
دشمن ظالم


-خیل انبوه انسان ها-
خشن و ریاکار...


مقصد رسیدنی ست
می میرند انسانهامان به هنگام [[جنگ]]یدن


غرق خون به مقصد می‌توان رسید.
-درحالی که به شدت شایسته [[زندگی]] اند-


و پیروزی
انسان هامان می میرند


با تلاشی عاری از ترحم
-خیل انبوه انسان ها-


و با چنگ و ناخن به دست خواهد آمد.»


:*''برای همسرش «دربارهٔ پیروزی»، پائیز ۱۹۴۱ میلادی''
مقصد رسیدنی ست
* همسر عزیزم
«این دومین نامه حاوی [[شعر]] است که برایت می‌فرستم. شماره شعرها را خدا می‌داند. ناظم ساز خویش را به دست گرفته، ببینیم چه خواهد گفت:


در شامگاه یکی از روزها
غرق خون به مقصد می توان رسید.


دم در زندان نشستیم
و پیروزی


و رباعیاتی خواندیم
با تلاشی عاری از ترحم


از [[غزالی]]:
و با چنگ و ناخن به دست خواهد آمد.»


«شب:
:*''برای همسرش «درباره پیروزی»، پائیز ۱۹۴۱ میلادی''


باغچه‌ای بزرگ و لاجوردین.
* همسر عزیزم
«این دومین نامه حاوی [[شعر]] است که برایت می فرستم. شماره شعرها را خدا می‌داند. ناظم ساز خویش را به دست گرفته، ببینیم چه خواهد گفت:


و رقص رقاصه‌ها با تلألویی زرین.
در شامگاه یکی از روزها


و مردگانی دراز به دراز خفته در تابوت‌های چوبین.»
دم در زندان نشستیم


آبی روان
و رباعیاتی خواندیم


[[شعر]] غزالی را به سوی تو می‌آورد:
از [[غزالی]]:


«-سر تاجداران سفالین کاسه ایست
«شب:


بر رَف سفالگر
باغچه ای بزرگ و لاجوردین.


و دیوارهای فروریخته کاخ کیخسرو
و رقص رقاصه ها با تلألویی زرین.


حکایت ظفرنامه هاست…»
و مردگانی دراز به دراز خفته در تابوت های چوبین.»


...[[ضرب‌المثل]]ی از اهالی چانکری


که نخستین بار از تو شنیدم
آبی روان


همچنان در ذهنم مانده است:
[[شعر]] غزالی را به سوی تو می آورد:


«سپیدارها که پنبه ببندند
«-سر تاجداران سفالین کاسه ایست


گیلاس از راه می‌رسد.»
بر رَف سفالگر


در شعر غزالی، سپیدار پنبه می‌بندد
و دیوارهای فروریخته کاخ کیخسرو


اما استاد
حکایت ظفرنامه هاست...»


آمدن گیلاس را نمی‌بیند.


و دلیل ستایش او از [[مرگ]]
...[[ضرب‌المثل]]ی از اهالی چانکری


همین است.»
که نخستین بار از تو شنیدم


:*''نامه به همسرش، ۱۹۴۰/۸/۱۶ میلادی''
همچنان در ذهنم مانده است:
* همسر عزیزم

«... در گذشته قطعات برگزیده‌ای از [[کتاب]] «لیلی و مجنون» [[محمد فضولی|فضولی]] را به طور مکرر خوانده‌ام. فضولی، یا در واقع مجنون، در پیشرفت [[عشق]] به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر با گوشت و استخوان و اندیشه سر و قلبش نه لیلا را، که عشق را [[دوستی|دوست]] می‌دارد. یعنی عشقی که با لیلا شروع می‌شود از لیلا جدا شده، تطهیر شده، و به صورت عشق مجرد در می‌آید. اما عشق من بر خلاف آن است. عشق، دوست داشتن و نیاز به عشق، در من به صورت مجرد شروع شده، سپس شاخص گشت، شخصی شد، از جنس و روح تو شد. یعنی زمانی که من می‌گویم عشق، زمانی که می‌گویم محبت و دوست داشتن، خدیجه پیرایه پیراینده با پوست و گوشت و استخوان و فکر و حرکاتش در سال ۱۹۴۰ «ارن‌کوی استانبول» می‌بینم. برای فضولی عشق عینی و شخصی از لیلا شروع و به عشق مجرد رسید… در دنیا عمومأ عشقی نیست، همان‌طوری که عمومأ انسان نیست. بیش از حد به فلسفه گریز زدم. اما عشق تو بخشی از فلسفه من است همسر عزیزم.»
«سپیدارها که پنبه ببندند
:* ''۱۹۴۰/۱۱/۲۹ میلادی''

* «... همسر عزیزم، اولأ [[تاریخ]] را مانند رمان بخوان، فقط هنگام خواندن به خصوص تاریخ [[انقلاب]]‌ها، حرکت‌های مردمی و پیشرفت‌های صنعتی و سطوری که به نظرت جالب می‌رسد زیرشان را خط بکش. بعد وقتی که [[کتاب]] تمام شد آن قسمت‌هایی را که خط کشیده‌ای یک بار دیگر بخوان.»
گیلاس از راه می رسد.»
:* ''۱/۱/۱۹۴۲ میلادی''

* همسر عزیزم
در شعر غزالی، سپیدار پنبه می بندد
«خوب گوش کن، خیلی مهم است: «امین یالمان» صاحب روزنامه «وطن» امروز یکی از نویسنده‌هایش را نزد من فرستاد با چنین پیشنهادی: بخش «حماسی» [[کتاب]] «مناظر انسانی سرزمین من» را قصد دارد منتشر کند. این را با عنوان «قسمت‌هایی از کتاب مناظر انسانی سرزمین من، ناظم حکمت» و البته با امضای خودم می‌خواهد منتشر کند و از آنکارا اجازه نشر گرفته و یا خواهد گرفت. در حقیقت مجزا کردن «حماسه» از مناظر، و خارج از حال و هوای کتاب، هم از نظر محتوا و هم از نظر تکنیک خیلی چیزها را از آن می‌کاهد. حتی اگر بعدها بتوان آن را همراه با مناظر به چاپ رساند باز هم لازم است که روی این مسئله فکر شود. لیکن به خصوص در این اواخر با جلو انداختن شخص من و متهم کردن [[مارکسیسم|مارکسیست]]‌ها به بی‌وطنی، شاید پاسخ خوبی در برابر گستاخی آن‌ها باشد و این جریان را بخواباند.»

اما استاد

آمدن گیلاس را نمی بیند.

و دلیل ستایش او از [[مرگ]]

همین است.»

:*''نامه به همسرش، ۱۹۴۰/۸/۱۶ میلادی''

* همسر عزیزم
«... در گذشته قطعات برگزیده‌ای از [[کتاب]] «لیلی و مجنون» [[محمد فضولی|فضولی]] را به طور مکرر خوانده‌ام. فضولی، یا در واقع مجنون، در پیشرفت [[عشق]] به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر با گوشت و استخوان و اندیشه سر و قلبش نه لیلا را، که عشق را [[دوستی|دوست]] می‌دارد. یعنی عشقی که با لیلا شروع می‌شود از لیلا جدا شده، تطهیر شده، و به صورت عشق مجرد در می‌آید. اما عشق من بر خلاف آن است. عشق، دوست داشتن و نیاز به عشق، در من به صورت مجرد شروع شده، سپس شاخص گشت، شخصی شد، از جنس و روح تو شد. یعنی زمانی که من می‌گویم عشق، زمانی که می‌گویم محبت و دوست داشتن، خدیجه پیرایه پیراینده با پوست و گوشت و استخوان و فکر و حرکاتش در سال ۱۹۴۰ «ارن‌کوی استانبول» می‌بینم. برای فضولی عشق عینی و شخصی از لیلا شروع و به عشق مجرد رسید... در دنیا عمومأ عشقی نیست، همان‌طوری که عمومأ انسان نیست. بیش از حد به فلسفه گریز زدم. اما عشق تو بخشی از فلسفه من است همسر عزیزم.»
:* ''۱۹۴۰/۱۱/۲۹ میلادی''

* «...همسر عزیزم، اولأ [[تاریخ]] را مانند رمان بخوان، فقط هنگام خواندن به خصوص تاریخ [[انقلاب]]‌ها، حرکت‌های مردمی و پیشرفت‌های صنعتی و سطوری که به نظرت جالب می‌رسد زیرشان را خط بکش. بعد وقتی که [[کتاب]] تمام شد آن قسمت‌هایی را که خط کشیده‌ای یک بار دیگر بخوان.»
:* ''۱/۱/۱۹۴۲ میلادی''
* همسر عزیزم
«خوب گوش کن، خیلی مهم است: «امین یالمان» صاحب روزنامه «وطن» امروز یکی از نویسنده‌هایش را نزد من فرستاد با چنین پیشنهادی: بخش «حماسی» [[کتاب]] «مناظر انسانی سرزمین من» را قصد دارد منتشر کند. این را با عنوان «قسمت‌هایی از کتاب مناظر انسانی سرزمین من، ناظم حکمت» و البته با امضای خودم می‌خواهد منتشر کند و از آنکارا اجازه نشر گرفته و یا خواهد گرفت. در حقیقت مجزا کردن «حماسه» از مناظر، و خارج از حال و هوای کتاب، هم از نظر محتوا و هم از نظر تکنیک خیلی چیزها را از آن می‌کاهد. حتی اگر بعدها بتوان آن را همراه با مناظر به چاپ رساند باز هم لازم است که روی این مسأله فکر شود. لیکن به خصوص در این اواخر با جلو انداختن شخص من و متهم کردن [[مارکسیسم|مارکسیست]]‌ها به بی‌وطنی، شاید پاسخ خوبی در برابر گستاخی آن‌ها باشد و این جریان را بخواباند.»
:* ''۲۳/۱/۱۹۴۲ میلادی''
:* ''۲۳/۱/۱۹۴۲ میلادی''


== بدون تاریخ ==
== بدون تاریخ ==
* «چه خبرهایی گرفتیم
* «چه خبرهایی گرفتیم


از زیباترین [[آزادی]]ها
از زیباترین [[آزادی]]ها


چه‌سان گوش سپردیم
چه‌سان گوش سپردیم


به صدای گام نویدهایی که نزدیک می‌شد
به صدای گام نویدهایی که نزدیک می‌شد


و چه حرف های زیبایی زدیم در باغچه زندان...»
و چه حرف‌های زیبایی زدیم در باغچه زندان…»
:*''نامه به همسرش''
:*''نامه به همسرش''
* «محبوب من، قلب‌مان ذره‌ای از امید و امنیت‌اش را از دست نخواهد داد، اما صورت‌مان مدتی اخم‌آلود و ابروهامان درهم کشیده می‌ماند. اما بعد به روشنایی و سعادت و به زمین آفتابی گندم‌زار خواهیم رسید. برخی چیزها است که در صحبت از آنها، مرا باور داری. در آن بحث‌ها من پیش تو دروغگو از آب در نیامدم.


برای همین، چون هیچ‌وقت پیش تو دروغگو از آب در نیامده‌ام اکنون در باور خود به من ادامه بده. اگر نمیرم، که اصلأ چنین نیتی ندارم، با هم روزهای بسیار زیبایی را [[زندگی]] خواهیم کرد. تو فقط سعی کن روزهای دهشتناکی را که می‌گذرانیم با اطمینان والا، البته بدون اندوه نیستند، با اندوه اما امیدوارانه سپری کن.»
* «محبوب من، قلب‌مان ذره‌ای از امید و امنیت‌اش را از دست نخواهد داد، اما صورت‌مان مدتی اخم‌آلود و ابروهامان درهم کشیده می‌ماند. اما بعد به روشنایی و سعادت و به زمین آفتابی گندم‌زار خواهیم رسید. برخی چیزها است که در صحبت از آنها، مرا باور داری. در آن بحث‌ها من پیش تو دروغگو از آب در نیامدم.
:*''نامه به همسرش''

----
برای همین، چون هیچ‌وقت پیش تو دروغگو از آب در نیامده‌ام اکنون در باور خود به من ادامه بده. اگر نمیرم، که اصلأ چنین نیتی ندارم، با هم روزهای بسیار زیبایی را [[زندگی]] خواهیم کرد. تو فقط سعی کن روزهای دهشتناکی را که می‌گذرانیم با اطمینان والا، البته بدون اندوه نیستند، با اندوه اما امیدوارانه سپری کن.»
" چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! … چه در زندان باشم
:*''نامه به همسرش''
.....................................................
" چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! ... چه در زندان باشم
چه در مریض خانه
چه در مریض خانه
به دیدنم بیا!
به دیدنم بیا!
چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت!
چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت!
سرشار از خورشیدند."
سرشار از خورشیدند."
.........................................................


== پیوند به بیرون ==
== پیوند به بیرون ==
{{ویکی‌پدیا}}
{{ویکی‌پدیا}}

{{ترتیب‌پیش‌فرض:حکمت، ناظم}}
[[رده:اهالی ترکیه]]
[[رده:اهالی ترکیه]]
[[رده:نویسندگان ترکیه‌ای|حکمت، ناظم]]
[[رده:نویسندگان ترکیه‌ای|حکمت، ناظم]]

نسخهٔ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۰۵:۰۳

تمبر یادبود به‌مناسبت هشتادمین زادروز ناظم حکمت. (شوروی، ۱۹۸۲)

ناظم حکمت، شاعر نوپرداز و نمایش‌نامه نویس آزادیخواه ترکیه. زادروز: ۲۰ نوامبر ( ۱۹۰۱ میلادی) در سالونیکی یونان. وی در ۳ ژوئن( ۱۹۶۳ میلادی) در مسکو درگذشت.

دارای منبع

نامه‌ها

  • همسرم

«نامه چون قند تو را دریافت کردم. می‌گویی اقوام‌مان به ازدواج ما رضایت داده‌اند. کدام‌شان؟ با چه کسانی ملاقات کرده‌ای؟ از طلبکار چه خبر؟ پول‌اش را پرداختی؟ در چه حال است؟ چه می‌گوید؟ تمام اینها شاید مثل دانه‌های انجیر چیزهای ریز و بی‌اهمیتی باشند اما نمی‌دانی برای کسی که در زندان به سر می‌برد هر خبری از بیرون تا چه حد اهمیت دارد! این‌ها را برایم توضیح بده. چیزهایی که از تو می‌خواهم به جز پالتو، جوراب پشمی، لباس زیر، پیراهن و اگر امکان داشته باشد پیراهن پشمی است. برای تو یکی دو نامه منظوم نیز نوشته‌ام. یکی را برایت فرستاده بودم. احتمالأ دریافت کرده‌ای. این دومی پاسخ نامه توست. گوش کن:

یکی یکدانه‌ام!

در آخرین نامه‌ات گفته‌ای:

«سرم درد می‌کند و قلبم آشفته است!»

«اگر تو را دار بزنند

اگر تو را از دست بدهم

دیگر نمی‌توانم زندگی کنم!»

زندگی خواهی کرد همسرم!

و خاطره من چون دود سیاهی

پراکنده می‌شود در باد!

خواهر سرخ گیسوی من!

در قرن بیستم

تلخی مرگ

بیش از یکسال نمی‌پاید.

مرگ!

مرده‌ای آویخته از طناب دار!

نه، دلم به چنین مرگی

رضا نمی‌دهد.

اما!

یقین داشته باش محبوب من!

هنگامی که آن پست‌فطرت بیچاره

با دست پشم آلودش که به عنکبوت سیاهی می‌ماند

طناب را بر گردنم بیفکند

به عبث بر ناظم خیره خواهد شد

تا هراس را

در چشمان آبی‌اش ببیند!

چرا که من در تاریک روشن آخرین سحرگاه عمرم

گوش به ترانهٔ ناشنیده‌ای خواهم سپرد

و تو و دوستانم را خواهم دید!

و تنها تلخی ناتمام یک عشق را

با خود به گور خواهم برد!..»

  • دومین نامه به همسرش، زندان بورسا، ۱۹۳۳/۱۱/۱۱ میلادی
  • «با دست‌های ترسناک خویش زخم را پوشاندیم

و با لب‌های خون آلود

درد را تحمل کردیم.

دیگر اکنون فریادی برهنه و بی رحم است

امید…

و پیروزی

با تلاشی عاری از ترحم

و با چنگ و دندان به دست خواهد آمد.

روزها سنگین اند.

روزها با خبرهای مرگ فرا می‌رسند.

روزها سنگین اند.

روزها با خبرهای مرگ فرا می‌رسند.

دشمن ظالم

خشن و ریاکار…

می‌میرند انسانهامان به هنگام جنگیدن

-درحالی که به شدت شایسته زندگی اند-

انسان‌هامان می‌میرند

-خیل انبوه انسان ها-

مقصد رسیدنی ست

غرق خون به مقصد می‌توان رسید.

و پیروزی

با تلاشی عاری از ترحم

و با چنگ و ناخن به دست خواهد آمد.»

  • برای همسرش «دربارهٔ پیروزی»، پائیز ۱۹۴۱ میلادی
  • همسر عزیزم

«این دومین نامه حاوی شعر است که برایت می‌فرستم. شماره شعرها را خدا می‌داند. ناظم ساز خویش را به دست گرفته، ببینیم چه خواهد گفت:

در شامگاه یکی از روزها

دم در زندان نشستیم

و رباعیاتی خواندیم

از غزالی:

«شب:

باغچه‌ای بزرگ و لاجوردین.

و رقص رقاصه‌ها با تلألویی زرین.

و مردگانی دراز به دراز خفته در تابوت‌های چوبین.»

آبی روان

شعر غزالی را به سوی تو می‌آورد:

«-سر تاجداران سفالین کاسه ایست

بر رَف سفالگر

و دیوارهای فروریخته کاخ کیخسرو

حکایت ظفرنامه هاست…»

...ضرب‌المثلی از اهالی چانکری

که نخستین بار از تو شنیدم

همچنان در ذهنم مانده است:

«سپیدارها که پنبه ببندند

گیلاس از راه می‌رسد.»

در شعر غزالی، سپیدار پنبه می‌بندد

اما استاد

آمدن گیلاس را نمی‌بیند.

و دلیل ستایش او از مرگ

همین است.»

  • نامه به همسرش، ۱۹۴۰/۸/۱۶ میلادی
  • همسر عزیزم

«... در گذشته قطعات برگزیده‌ای از کتاب «لیلی و مجنون» فضولی را به طور مکرر خوانده‌ام. فضولی، یا در واقع مجنون، در پیشرفت عشق به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر با گوشت و استخوان و اندیشه سر و قلبش نه لیلا را، که عشق را دوست می‌دارد. یعنی عشقی که با لیلا شروع می‌شود از لیلا جدا شده، تطهیر شده، و به صورت عشق مجرد در می‌آید. اما عشق من بر خلاف آن است. عشق، دوست داشتن و نیاز به عشق، در من به صورت مجرد شروع شده، سپس شاخص گشت، شخصی شد، از جنس و روح تو شد. یعنی زمانی که من می‌گویم عشق، زمانی که می‌گویم محبت و دوست داشتن، خدیجه پیرایه پیراینده با پوست و گوشت و استخوان و فکر و حرکاتش در سال ۱۹۴۰ «ارن‌کوی استانبول» می‌بینم. برای فضولی عشق عینی و شخصی از لیلا شروع و به عشق مجرد رسید… در دنیا عمومأ عشقی نیست، همان‌طوری که عمومأ انسان نیست. بیش از حد به فلسفه گریز زدم. اما عشق تو بخشی از فلسفه من است همسر عزیزم.»

  • ۱۹۴۰/۱۱/۲۹ میلادی
  • «... همسر عزیزم، اولأ تاریخ را مانند رمان بخوان، فقط هنگام خواندن به خصوص تاریخ انقلاب‌ها، حرکت‌های مردمی و پیشرفت‌های صنعتی و سطوری که به نظرت جالب می‌رسد زیرشان را خط بکش. بعد وقتی که کتاب تمام شد آن قسمت‌هایی را که خط کشیده‌ای یک بار دیگر بخوان.»
  • ۱/۱/۱۹۴۲ میلادی
  • همسر عزیزم

«خوب گوش کن، خیلی مهم است: «امین یالمان» صاحب روزنامه «وطن» امروز یکی از نویسنده‌هایش را نزد من فرستاد با چنین پیشنهادی: بخش «حماسی» کتاب «مناظر انسانی سرزمین من» را قصد دارد منتشر کند. این را با عنوان «قسمت‌هایی از کتاب مناظر انسانی سرزمین من، ناظم حکمت» و البته با امضای خودم می‌خواهد منتشر کند و از آنکارا اجازه نشر گرفته و یا خواهد گرفت. در حقیقت مجزا کردن «حماسه» از مناظر، و خارج از حال و هوای کتاب، هم از نظر محتوا و هم از نظر تکنیک خیلی چیزها را از آن می‌کاهد. حتی اگر بعدها بتوان آن را همراه با مناظر به چاپ رساند باز هم لازم است که روی این مسئله فکر شود. لیکن به خصوص در این اواخر با جلو انداختن شخص من و متهم کردن مارکسیست‌ها به بی‌وطنی، شاید پاسخ خوبی در برابر گستاخی آن‌ها باشد و این جریان را بخواباند.»

  • ۲۳/۱/۱۹۴۲ میلادی

بدون تاریخ

  • «چه خبرهایی گرفتیم

از زیباترین آزادیها

چه‌سان گوش سپردیم

به صدای گام نویدهایی که نزدیک می‌شد

و چه حرف‌های زیبایی زدیم در باغچه زندان…»

  • نامه به همسرش
  • «محبوب من، قلب‌مان ذره‌ای از امید و امنیت‌اش را از دست نخواهد داد، اما صورت‌مان مدتی اخم‌آلود و ابروهامان درهم کشیده می‌ماند. اما بعد به روشنایی و سعادت و به زمین آفتابی گندم‌زار خواهیم رسید. برخی چیزها است که در صحبت از آنها، مرا باور داری. در آن بحث‌ها من پیش تو دروغگو از آب در نیامدم.

برای همین، چون هیچ‌وقت پیش تو دروغگو از آب در نیامده‌ام اکنون در باور خود به من ادامه بده. اگر نمیرم، که اصلأ چنین نیتی ندارم، با هم روزهای بسیار زیبایی را زندگی خواهیم کرد. تو فقط سعی کن روزهای دهشتناکی را که می‌گذرانیم با اطمینان والا، البته بدون اندوه نیستند، با اندوه اما امیدوارانه سپری کن.»

  • نامه به همسرش

" چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! … چه در زندان باشم چه در مریض خانه به دیدنم بیا! چشم هایت! چشم هایت! چشم هایت! سرشار از خورشیدند."

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ