امیرخسرو دهلوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۰: خط ۱۰:
* «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
* «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
* «آن که به‌زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
* «آن که به‌زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
* «آن که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
* «آن که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
* «آن‌که نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
* «بود قطره آب، طوفان مور// به‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به‌شور»
* «بود قطره آب، طوفان مور// به‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به‌شور»
* «به‌پای شمع شنیدم زقیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»
* «به‌پای شمع شنیدم زقیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»

نسخهٔ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۰۷، ساعت ۱۸:۱۰

امیرخسرو دهلوی، شاعر فارسی‌گوی هند، (۶۵۲ - ۷۲۵ (هجری قمری)) برابر با (۱۲۵۳ - ۱۳۲۴ (میلادی)) در دهلی.

دارای منبع

دیوان اشعار

  • «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آب‌گهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زرد‌روی//زنده به‌مرده مشو ای نا‌تمام// زنده تو کن مرده خود را به‌نام//زنده کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده بر‌آرد خر است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده به‌از وی به‌قبـول وی است//از پدر مـرده مـلاف ای جــوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان//از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینـه را»
  • «آتش چو به شعله بر‌کشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر»
  • «آدمی است از پی کاری بزرگ // گرنکند، اوست حماری بزرگ»
  • «آدمـیان را سخنی بس بود // گـاو بود کش خله در پس بود»
  • «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
  • «آن که به‌زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
  • «آن که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
  • «آن‌که نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
  • «بود قطره آب، طوفان مور// به‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به‌شور»
  • «به‌پای شمع شنیدم زقیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»
  • «به دل ها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هر زمان صنعتـی را نوی است»
  • «چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ بر‌گردن دیگـری»
  • «خر ِ مانده کز ریش نالان بود// چه‌سود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود نافه در خاستن // چه‌باید به‌خلخالش آراستـن»
  • «خریدار دُر گرچه باشد بسی // سفالینه را هم ستاند کسی»
  • «داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از بز به سبـو ریختی //آب در آن شیـر درآمیختی// بردی از آن آب طمـع هم به شیر // نقـره ستاندی چو زبرنا و پیر// روزی از آن کوه به‌صحرای خاک //سیل در‌آمـد رمـه را برد پاک// آن‌که جهان سوختهٔ شیر کرد// سوختـه شد ناگه ازآن شیر سرد// خواجه چو شد با‌غم و آزار جفت// کارشناسیش در‌آن حال گفت// کان‌همه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمـه را درربود// مرد شبان زان سخـن با‌شکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
  • «در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی به‌نیک و بد آبستن است// پشیمان زگفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
  • «روز بی‌آبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد»
  • «صد رحمـت ایزدی بر‌آن مـرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
  • «علم کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
  • «کاردانی به‌کشوری نبود// که از آن کاردان‌تری نبود»
  • «گر رشته گسست میتوان بست // لیکن گرهیش در میان است»
  • «گفته‌اند آن‌چنان که باید گفت //از پس مرده بد نشاید گفت»
  • «لیکن آخر زنی و هیچ زنـی // نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
  • «مردن آدمی به‌ناکامی// بهتر از زیستن به‌بدنامی»
  • «هفت و نُه این صنم عشوه‌ساز // عقل‌فریب آمد و بُرنانواز»

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ