محمد قائد: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Chikago (بحث | مشارکت‌ها)
Chikago (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۹: خط ۹:
* «تفکر ضدسامی در ایران چندلایه است. ایرانیان در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، زمانی که فکر برتری نژادی در غرب حاکم بود، به برکت تحقیقات اروپاییان از تاریخ واقعی‌شان (در مقابل اسطوره و افسانه) خبردار شدند و ناگهان فهمیدند بازماندۀ اقوامی‌اند که هزاران سال پیش به اروپا کوچ کردند. پس یعنی قوم و خویشیم و ژرمان را در حسرت دوری از کرمان ساخته‌اند. صادق هدایت مدتی عاشق این حرفها بود اما با دیدن فجایع جنگ دوم از دل و دماغ افتاد. رضاشاه هم دنبال همین داستانها رفت و خودش را نابود کرد.»<ref>http://mghaed.com/essays/observation/showcase&closet.htm/</ref>
* «تفکر ضدسامی در ایران چندلایه است. ایرانیان در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، زمانی که فکر برتری نژادی در غرب حاکم بود، به برکت تحقیقات اروپاییان از تاریخ واقعی‌شان (در مقابل اسطوره و افسانه) خبردار شدند و ناگهان فهمیدند بازماندۀ اقوامی‌اند که هزاران سال پیش به اروپا کوچ کردند. پس یعنی قوم و خویشیم و ژرمان را در حسرت دوری از کرمان ساخته‌اند. صادق هدایت مدتی عاشق این حرفها بود اما با دیدن فجایع جنگ دوم از دل و دماغ افتاد. رضاشاه هم دنبال همین داستانها رفت و خودش را نابود کرد.»<ref>http://mghaed.com/essays/observation/showcase&closet.htm/</ref>
* «هر مملكتي براي اينكه به جايي برسد بايد سنگ زيرين آسيا داشته باشد، يعني جمعي آدم پاكيزۀ باشعور و عاري از روحيۀ ”پولو بردار فرار كن“ و ”دزد ِ نگرفته پادشاه است“، و صاحب فرهنگي درست و حسابي كه براي مردم الگو باشد، تا سنگ بالايي كه عبارت از خواست هاي متغير ملت است بتواند بچرخد (بله، بله، مي دانم كه از نظر نزاكت اجتماعي بايد گفت ملت اسّ و اساس است و طبقۀ حاكمْ نوكر ِ گوش به فرمانش). در سرزميني كه ايران خوانده مي شود در چهارده قرن گذشته نه مغلوبان (كه همچنان فكر می‌كنند بدبخت شده‌اند) در ته قـلب باور داشته‌اند پروردگار به عربها عنايتي خاص مبذول فرموده، و نه فاتحان (كه بيش از هر چيز به چپـو فكر می‌كنند) پنج دقيقه هم باور كرده‌اند كه اين گبرها مسلمان شده باشند.»<ref>http://mghaed.com/interviews/imponderable_future.htm/</ref>
* «هر مملكتي براي اينكه به جايي برسد بايد سنگ زيرين آسيا داشته باشد، يعني جمعي آدم پاكيزۀ باشعور و عاري از روحيۀ ”پولو بردار فرار كن“ و ”دزد ِ نگرفته پادشاه است“، و صاحب فرهنگي درست و حسابي كه براي مردم الگو باشد، تا سنگ بالايي كه عبارت از خواست هاي متغير ملت است بتواند بچرخد (بله، بله، مي دانم كه از نظر نزاكت اجتماعي بايد گفت ملت اسّ و اساس است و طبقۀ حاكمْ نوكر ِ گوش به فرمانش). در سرزميني كه ايران خوانده مي شود در چهارده قرن گذشته نه مغلوبان (كه همچنان فكر می‌كنند بدبخت شده‌اند) در ته قـلب باور داشته‌اند پروردگار به عربها عنايتي خاص مبذول فرموده، و نه فاتحان (كه بيش از هر چيز به چپـو فكر می‌كنند) پنج دقيقه هم باور كرده‌اند كه اين گبرها مسلمان شده باشند.»<ref>http://mghaed.com/interviews/imponderable_future.htm/</ref>
* «اگر منش فرد سرنوشت او باشد، پس منش جامعه هم تقديرش است. منش جامعه يعنی خصلتهای غالب آن كه ممكن است در تك‌تك آحادش وجود نداشته باشد،‌ يا به آن درجه وجود نداشته باشد.»<ref>http://mghaed.com/essays/observation/4+1_horsemen_of_apocalypse.htm/</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۵ مارس ۲۰۱۷، ساعت ۲۱:۴۴

محمد قائد (۱۹۵۰، شیراز) روزنامه‌نگار، نویسنده، مترجم، ویراستار و اندیشور ایرانی است.

گفتاوردها

  • «شما امروز اگر یک نفر در تمام حوزه‌های علمیهٔ ایران و عراق نام بردید که متن اصلی کتاب چرا مسیحی نیستم برتراند راسل را که بسیار مورد علاقهٔ حضرات است دیده باشد، بداند هر سه اشارهٔ گذرا به اسلام در برگردان آن به فارسی حذف شده، یا بتواند نظر بدهد علامت سؤال که در اصل عنوان کتاب وجود ندارد، و منطقاً نباید داشته باشد، در ترجمهٔ بازاری‌اش بجا یا نابجاست، من هم قبول می‌کنم زمانی هزارها مترجم مسلمان وجود داشته.»[۱]
  • «چندفرهنگی فقط در این نیست که هر قومی رستوران و عید خودش را داشته باشد؛ این که مخالف ندارد. این است که مرد حق دارد گلوی دختر یا همسر یا خواهرش را به این اتهام که آبروی فامیل را برده گوش‌تاگوش ببـُرد یا نه. افغان و پاکستانی و عرب می‌گویند غیرت در خونم است؛ فرنگی می‌گوید باید دست از این حرفها برداری. حالا در این گیرودار از (برنارد) لویس و هانتینگتون و دیگران چه کاری ساخته است؟ به خاورمیانه‌ای بگوید غیرت نداشته باش؟ به فرنگی بگوید بگذار سر ببُرد، مال خودش است؟»[۲]
  • «کتاب‌خواندن، جز شب امتحان، وظیفه نیست؛ تفریحی است که می‌تواند مفید باشد.»[۳]
  • «رَم‌کردن ناگهانی را ممکن است اقلیتی کوچک به جمع القا کند و اکثریت فقط با موج رانده شود. بسیاری ممکن است بعداً بگویند موافق نبودند. اما برائتِ انفرادی بی‌فایده است: جامعه، انقلاب و عمل سیاسی تا حد زیادی یعنی همین سرایت احساسات.»[۴]
  • «هیچ سیستم حاکمی نمی‌تواند بخش عقیدتی‌−فرهنگی جامعه را واگذار کند. سیستم ارزشها بخشی از حاکمیت است و کسانی واقعاً حاکمند که فرهنگشان هم غالب باشد. فعالیت بخش خصوصی در عرصهٔ مطبوعات و فرهنگ برخی جوامع به این معنی نیست که دو یا چند سیستم فکری همزمان حکومت می‌کنند، یا یک هیئت نظر می‌دهد و هیئتی دیگر حکومت می‌کند. به این معنی است که دو یا چند جریان فکری مدافع حفظ وضع موجودند.»[۵]
  • «تفکر ضدسامی در ایران چندلایه است. ایرانیان در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، زمانی که فکر برتری نژادی در غرب حاکم بود، به برکت تحقیقات اروپاییان از تاریخ واقعی‌شان (در مقابل اسطوره و افسانه) خبردار شدند و ناگهان فهمیدند بازماندۀ اقوامی‌اند که هزاران سال پیش به اروپا کوچ کردند. پس یعنی قوم و خویشیم و ژرمان را در حسرت دوری از کرمان ساخته‌اند. صادق هدایت مدتی عاشق این حرفها بود اما با دیدن فجایع جنگ دوم از دل و دماغ افتاد. رضاشاه هم دنبال همین داستانها رفت و خودش را نابود کرد.»[۶]
  • «هر مملكتي براي اينكه به جايي برسد بايد سنگ زيرين آسيا داشته باشد، يعني جمعي آدم پاكيزۀ باشعور و عاري از روحيۀ ”پولو بردار فرار كن“ و ”دزد ِ نگرفته پادشاه است“، و صاحب فرهنگي درست و حسابي كه براي مردم الگو باشد، تا سنگ بالايي كه عبارت از خواست هاي متغير ملت است بتواند بچرخد (بله، بله، مي دانم كه از نظر نزاكت اجتماعي بايد گفت ملت اسّ و اساس است و طبقۀ حاكمْ نوكر ِ گوش به فرمانش). در سرزميني كه ايران خوانده مي شود در چهارده قرن گذشته نه مغلوبان (كه همچنان فكر می‌كنند بدبخت شده‌اند) در ته قـلب باور داشته‌اند پروردگار به عربها عنايتي خاص مبذول فرموده، و نه فاتحان (كه بيش از هر چيز به چپـو فكر می‌كنند) پنج دقيقه هم باور كرده‌اند كه اين گبرها مسلمان شده باشند.»[۷]
  • «اگر منش فرد سرنوشت او باشد، پس منش جامعه هم تقديرش است. منش جامعه يعنی خصلتهای غالب آن كه ممكن است در تك‌تك آحادش وجود نداشته باشد،‌ يا به آن درجه وجود نداشته باشد.»[۸]

منابع

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
در ویکی‌نبشته موجود است: