هالیوود (کتاب): تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز removed Category:رمانها using HotCat |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[W:هالیوود (کتاب)|هالیوود]]''' رمانی از [[چارلز بوکوفسکی]] نویسندهٔ آمریکایی است. |
'''[[W:هالیوود (کتاب)|هالیوود]]''' رمانی از [[چارلز بوکوفسکی]] نویسندهٔ آمریکایی است. |
||
==بخش چهارم== |
== بخش چهارم == |
||
* «قماربازی که بهانه نیاره قماربازیه که دیگه کارش تموم شده.» |
* «قماربازی که بهانه نیاره قماربازیه که دیگه کارش تموم شده.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۶'' |
** ''صفحهٔ ۲۶'' |
||
==بخش هشتم== |
== بخش هشتم == |
||
* «من برا خودم دوتا قانون دارم. قانون اول: هیچوقت به مردی که پیپ میکشه اعتماد نکن. قانون دوم: به مردی که کفش براق میپوشه اعتماد نکن.» |
* «من برا خودم دوتا قانون دارم. قانون اول: هیچوقت به مردی که پیپ میکشه اعتماد نکن. قانون دوم: به مردی که کفش براق میپوشه اعتماد نکن.» |
||
** ''صفحهٔ ۴۹'' |
** ''صفحهٔ ۴۹'' |
||
==بخش نهم== |
== بخش نهم == |
||
* «این دنیا یکجورهایی دیگر کار از کارش گذشته بود و دیگر هرگز ابراز مهربانی خودانگیخته ساده نخواهد بود. این چیزی بود که همهمان باید یکبار دیگر براش تلاش میکردیم.» |
* «این دنیا یکجورهایی دیگر کار از کارش گذشته بود و دیگر هرگز ابراز مهربانی خودانگیخته ساده نخواهد بود. این چیزی بود که همهمان باید یکبار دیگر براش تلاش میکردیم.» |
||
** ''صفحهٔ ۵۸'' |
** ''صفحهٔ ۵۸'' |
||
==بخش دوازدهم== |
== بخش دوازدهم == |
||
* «نگذارید کسی چیزی جز این به شما بگوید، زندگی از ۶۵ سالگی شروع میشود.» |
* «نگذارید کسی چیزی جز این به شما بگوید، زندگی از ۶۵ سالگی شروع میشود.» |
||
** ''صفحهٔ ۷۴'' |
** ''صفحهٔ ۷۴'' |
||
==بخش شانزدهم== |
== بخش شانزدهم == |
||
* «در جامعهٔ سرمایهداری برندهها بازندهها را به بردگی میگیرند و بنابراین به بازندهها بیشتر نیاز است تا برنده.» |
* «در جامعهٔ سرمایهداری برندهها بازندهها را به بردگی میگیرند و بنابراین به بازندهها بیشتر نیاز است تا برنده.» |
||
** ''صفحهٔ ۱۰۰'' |
** ''صفحهٔ ۱۰۰'' |
||
==بخش هفدهم== |
== بخش هفدهم == |
||
* «تو آمریکا اگه پول خرج نکنی بالاخره یهجور ازت میگیرن.» |
* «تو آمریکا اگه پول خرج نکنی بالاخره یهجور ازت میگیرن.» |
||
** ''صفحهٔ ۱۰۶'' |
** ''صفحهٔ ۱۰۶'' |
||
==بخش هجدهم== |
== بخش هجدهم == |
||
* «شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد. بعضیها بهتر از بقیه غر میزنند.» |
* «شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد. بعضیها بهتر از بقیه غر میزنند.» |
||
** ''صفحهٔ ۱۱۳'' |
** ''صفحهٔ ۱۱۳'' |
||
==بخش بیست و دوم== |
== بخش بیست و دوم == |
||
* «من [[عشق|عاشق]] اینم که ملت برام مجانی کار کنن! عاشقشم!» |
* «من [[عشق|عاشق]] اینم که ملت برام مجانی کار کنن! عاشقشم!» |
||
** ''صفحهٔ ۱۴۰'' |
** ''صفحهٔ ۱۴۰'' |
||
==بخش بیست و هفتم== |
== بخش بیست و هفتم == |
||
* «یک مرد سه چیز لازم دارد: ایمان، ممارست و شانس.» |
* «یک مرد سه چیز لازم دارد: ایمان، ممارست و شانس.» |
||
** ''صفحهٔ ۱۷۳'' |
** ''صفحهٔ ۱۷۳'' |
||
==بخش بیست و نهم== |
== بخش بیست و نهم == |
||
* «با من حرف نزنید، با این ماشین صحبت کنید. من دوست ندارم حرف بزنم. من در هیچستانم. شما هم همینطور. [[مرگ]] با دستان ظریفش میآید تا خِرمان را بگیرد. من دوست ندارم حرف بزنم. با ماشین حرف بزنید.» |
* «با من حرف نزنید، با این ماشین صحبت کنید. من دوست ندارم حرف بزنم. من در هیچستانم. شما هم همینطور. [[مرگ]] با دستان ظریفش میآید تا خِرمان را بگیرد. من دوست ندارم حرف بزنم. با ماشین حرف بزنید.» |
||
** ''صفحهٔ ۱۸۵'' |
** ''صفحهٔ ۱۸۵'' |
||
==بخش سی و سوم== |
== بخش سی و سوم == |
||
* «[[فیلم |
* «[[فیلم]]ها خرجهای کلان برمیداشتند چون بیشتر وقتها هیچکس کاری نمیکرد جز انتظار کشیدن. انتظار برای اینکه فلان حاضر شود و بهمان حاضر شود و نور حاضر شود و دوربین حاضر شود و شاشیدن آرایشگر مو تمام شود و با مشاور مشورت شود… در غیر این صورت هیچ اتفاقی نمیافتاد. یکجور ریدن بود به وقت، آن هم عمدی. یک حقوق برای فلانی و یک حقوق برای بهمانی. چون فقط یک نفر اجازه دارد که فلان دوشاخه را به برق بزند و صدابردار حالش از دستیار کارگردان بهم میخورد و بعدش هم بازیگرها حس خوبی ندارند چون اصولاً بازیگرها هیچوقت نباید حس خوبی داشته باشند و از این قبیل. تمامش هرز و هرز و هرز.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۱۰'' |
** ''صفحهٔ ۲۱۰'' |
||
* «تا جایی که میشه کمتر فکر کن.» |
* «تا جایی که میشه کمتر فکر کن.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۱۲'' |
** ''صفحهٔ ۲۱۲'' |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
** ''صفحهٔ ۲۱۲'' |
** ''صفحهٔ ۲۱۲'' |
||
==بخش سی و هفتم== |
== بخش سی و هفتم == |
||
* «تقریباً تماشاگر فیلم از هر چیزی ناراحت میشه و احساس میکنه بهش توهین |
* «تقریباً تماشاگر فیلم از هر چیزی ناراحت میشه و احساس میکنه بهش توهین شده؛ ولی کسایی که رمان و داستان کوتاه میخونن دوست دارن که ناراحت بشن و بهشون توهین بشه.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۳۵'' |
** ''صفحهٔ ۲۳۵'' |
||
⚫ | * «بازیگرها با ما فرق دارند. برای مسائل مختلف دلایل خودشان را دارند. میدانی، وقتی ساعتها و سالها در قالب شخصیتی فرومیروی که خودت نیستی، خب، بالاخره یک بلایی سرت میآید. به این فکر کنید که دارید سخت تلاش میکنید که کسی شوید که خودتان نیستید؛ و بعد یک نفر دیگر که باز هم خود شما نیست؛ و بعد کس دیگر. اول شاید هیجانانگیز باشد ولی بعد از مدتی، بعد از فرورفتن در شخصیت دهها نفر، دیگر سخت است که یادتان بیاید خودتان کیستاید، خصوصاً اگر مجبور شده باشید که جملاتتان را بداهه بگویید.» |
||
⚫ | * «بازیگرها با ما فرق دارند. برای مسائل مختلف دلایل خودشان را دارند. میدانی، وقتی ساعتها و سالها در قالب شخصیتی |
||
** ''صفحهٔ ۲۳۶'' |
** ''صفحهٔ ۲۳۶'' |
||
==بخش سی و نهم== |
== بخش سی و نهم == |
||
* «یک منتقد فیلم و یک تماشاگر عادی چه فرقی باهم دارند؟ جواب: منقد مجبور نیست پول بلیت بدهد.» |
* «یک منتقد فیلم و یک تماشاگر عادی چه فرقی باهم دارند؟ جواب: منقد مجبور نیست پول بلیت بدهد.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۴۶'' |
** ''صفحهٔ ۲۴۶'' |
||
==بخش چهل و یکم== |
== بخش چهل و یکم == |
||
* «فیلمهای زیادی ساخته شده بودند، پشت سر هم. عامهٔ مردم انبوهی فیلم دیده بودند که حالا دیگر از وجودشان هم خبر نداشتند. منتقدین هم |
* «فیلمهای زیادی ساخته شده بودند، پشت سر هم. عامهٔ مردم انبوهی فیلم دیده بودند که حالا دیگر از وجودشان هم خبر نداشتند. منتقدین هم همینطور.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۵۸'' |
** ''صفحهٔ ۲۵۸'' |
||
==بخش چهل و دوم== |
== بخش چهل و دوم == |
||
* «همیشه منقدانم را به چشم یک مشت عوضی نگاه کردهام. اگر دنیا تا قرن بعدی دوام بیاورد من خواهم ماند ولی منتقدانِ پیر خواهند مرد و فراموش خواهند شد و جایشان را منتقدین جدید پر خواهند کرد، عوضیهای جدید.» |
* «همیشه منقدانم را به چشم یک مشت عوضی نگاه کردهام. اگر دنیا تا قرن بعدی دوام بیاورد من خواهم ماند ولی منتقدانِ پیر خواهند مرد و فراموش خواهند شد و جایشان را منتقدین جدید پر خواهند کرد، عوضیهای جدید.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۶۱'' |
** ''صفحهٔ ۲۶۱'' |
||
* «[[شعر]] ارزش دارد، باور کنید. باعث میشود که دیوانهٔ زنجیری نشوم.» |
* «[[شعر]] ارزش دارد، باور کنید. باعث میشود که دیوانهٔ زنجیری نشوم.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۶۲'' |
** ''صفحهٔ ۲۶۲'' |
||
==بخش چهل و چهارم== |
== بخش چهل و چهارم == |
||
* «به نظر شما الکلیها نفرتانگیز نیستن؟» |
* «به نظر شما الکلیها نفرتانگیز نیستن؟»{{سخ}}«چرا، بیشترشون. همینطور بیشتر آدمای طرفدار منع الکل.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۷۳'' |
** ''صفحهٔ ۲۷۳'' |
||
==بخش چهل و پنجم== |
== بخش چهل و پنجم == |
||
* «عکاسها اصلاً نمیدانند دارند از چه کسی عکس میگیرند. چون از لیموزین پیاده شدی پس لایق این هستی که ازت عکس گرفته شود.» |
* «عکاسها اصلاً نمیدانند دارند از چه کسی عکس میگیرند. چون از لیموزین پیاده شدی پس لایق این هستی که ازت عکس گرفته شود.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۷۸'' |
** ''صفحهٔ ۲۷۸'' |
||
* «آدما باهم فرق دارن. یه چیزی ممکنه یکی رو نابود کنه ولی رو کس دیگه اثر نداشته باشه.» |
* «آدما باهم فرق دارن. یه چیزی ممکنه یکی رو نابود کنه ولی رو کس دیگه اثر نداشته باشه.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۸۴'' |
** ''صفحهٔ ۲۸۴'' |
||
* «فلسفهٔ اصلیام در زندگی اجتناب از آدمها تا جای ممکن بود. هر چه کمتر آدم میدیدم حالم بهتر بود.» |
* «فلسفهٔ اصلیام در زندگی اجتناب از آدمها تا جای ممکن بود. هر چه کمتر آدم میدیدم حالم بهتر بود.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۸۸'' |
** ''صفحهٔ ۲۸۸'' |
||
==بخش چهل و ششم== |
== بخش چهل و ششم == |
||
* «من به عنوان یک مورخ تاریخ الکل همتا ندارم.» |
* «من به عنوان یک مورخ تاریخ الکل همتا ندارم.»{{سخ}}«بیهمتا بودنت به خاطر اینه که بقیه به اندازه تو عمر نکردن. رازت چیه؟»{{سخ}}«هیچوقت قبل از ظهر از تو رختخواب نیومدم بیرون.» |
||
** ''صفحهٔ ۲۹۴'' |
** ''صفحهٔ ۲۹۴'' |
||
== |
== منابع == |
||
* {{یادکرد| کتاب=هالیوود |
* {{یادکرد| کتاب=هالیوود |نویسنده = بوکوفسکی، چارلز |ترجمه=[[پیمان خاکسار]]|ناشر =نشر چشمه |چاپ=اول|شهر=تهران|سال=۱۳۸۹|شابک=ISBN 978-964-362-721-8}} |
||
==جستارهای وابسته== |
== جستارهای وابسته == |
||
* [[چارلز بوکوفسکی]] |
* [[چارلز بوکوفسکی]] |
||
* [[عامهپسند]] |
* [[عامهپسند]] |
نسخهٔ ۲۲ فوریهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۱۶
هالیوود رمانی از چارلز بوکوفسکی نویسندهٔ آمریکایی است.
بخش چهارم
- «قماربازی که بهانه نیاره قماربازیه که دیگه کارش تموم شده.»
- صفحهٔ ۲۶
بخش هشتم
- «من برا خودم دوتا قانون دارم. قانون اول: هیچوقت به مردی که پیپ میکشه اعتماد نکن. قانون دوم: به مردی که کفش براق میپوشه اعتماد نکن.»
- صفحهٔ ۴۹
بخش نهم
- «این دنیا یکجورهایی دیگر کار از کارش گذشته بود و دیگر هرگز ابراز مهربانی خودانگیخته ساده نخواهد بود. این چیزی بود که همهمان باید یکبار دیگر براش تلاش میکردیم.»
- صفحهٔ ۵۸
بخش دوازدهم
- «نگذارید کسی چیزی جز این به شما بگوید، زندگی از ۶۵ سالگی شروع میشود.»
- صفحهٔ ۷۴
بخش شانزدهم
- «در جامعهٔ سرمایهداری برندهها بازندهها را به بردگی میگیرند و بنابراین به بازندهها بیشتر نیاز است تا برنده.»
- صفحهٔ ۱۰۰
بخش هفدهم
- «تو آمریکا اگه پول خرج نکنی بالاخره یهجور ازت میگیرن.»
- صفحهٔ ۱۰۶
بخش هجدهم
- «شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد. بعضیها بهتر از بقیه غر میزنند.»
- صفحهٔ ۱۱۳
بخش بیست و دوم
- «من عاشق اینم که ملت برام مجانی کار کنن! عاشقشم!»
- صفحهٔ ۱۴۰
بخش بیست و هفتم
- «یک مرد سه چیز لازم دارد: ایمان، ممارست و شانس.»
- صفحهٔ ۱۷۳
بخش بیست و نهم
- «با من حرف نزنید، با این ماشین صحبت کنید. من دوست ندارم حرف بزنم. من در هیچستانم. شما هم همینطور. مرگ با دستان ظریفش میآید تا خِرمان را بگیرد. من دوست ندارم حرف بزنم. با ماشین حرف بزنید.»
- صفحهٔ ۱۸۵
بخش سی و سوم
- «فیلمها خرجهای کلان برمیداشتند چون بیشتر وقتها هیچکس کاری نمیکرد جز انتظار کشیدن. انتظار برای اینکه فلان حاضر شود و بهمان حاضر شود و نور حاضر شود و دوربین حاضر شود و شاشیدن آرایشگر مو تمام شود و با مشاور مشورت شود… در غیر این صورت هیچ اتفاقی نمیافتاد. یکجور ریدن بود به وقت، آن هم عمدی. یک حقوق برای فلانی و یک حقوق برای بهمانی. چون فقط یک نفر اجازه دارد که فلان دوشاخه را به برق بزند و صدابردار حالش از دستیار کارگردان بهم میخورد و بعدش هم بازیگرها حس خوبی ندارند چون اصولاً بازیگرها هیچوقت نباید حس خوبی داشته باشند و از این قبیل. تمامش هرز و هرز و هرز.»
- صفحهٔ ۲۱۰
- «تا جایی که میشه کمتر فکر کن.»
- صفحهٔ ۲۱۲
- «برای مردم ایتالیا چه پیامی دارین؟»
«این قدر داد نزنین و سلین بخونین.»- صفحهٔ ۲۱۲
بخش سی و هفتم
- «تقریباً تماشاگر فیلم از هر چیزی ناراحت میشه و احساس میکنه بهش توهین شده؛ ولی کسایی که رمان و داستان کوتاه میخونن دوست دارن که ناراحت بشن و بهشون توهین بشه.»
- صفحهٔ ۲۳۵
- «بازیگرها با ما فرق دارند. برای مسائل مختلف دلایل خودشان را دارند. میدانی، وقتی ساعتها و سالها در قالب شخصیتی فرومیروی که خودت نیستی، خب، بالاخره یک بلایی سرت میآید. به این فکر کنید که دارید سخت تلاش میکنید که کسی شوید که خودتان نیستید؛ و بعد یک نفر دیگر که باز هم خود شما نیست؛ و بعد کس دیگر. اول شاید هیجانانگیز باشد ولی بعد از مدتی، بعد از فرورفتن در شخصیت دهها نفر، دیگر سخت است که یادتان بیاید خودتان کیستاید، خصوصاً اگر مجبور شده باشید که جملاتتان را بداهه بگویید.»
- صفحهٔ ۲۳۶
بخش سی و نهم
- «یک منتقد فیلم و یک تماشاگر عادی چه فرقی باهم دارند؟ جواب: منقد مجبور نیست پول بلیت بدهد.»
- صفحهٔ ۲۴۶
بخش چهل و یکم
- «فیلمهای زیادی ساخته شده بودند، پشت سر هم. عامهٔ مردم انبوهی فیلم دیده بودند که حالا دیگر از وجودشان هم خبر نداشتند. منتقدین هم همینطور.»
- صفحهٔ ۲۵۸
بخش چهل و دوم
- «همیشه منقدانم را به چشم یک مشت عوضی نگاه کردهام. اگر دنیا تا قرن بعدی دوام بیاورد من خواهم ماند ولی منتقدانِ پیر خواهند مرد و فراموش خواهند شد و جایشان را منتقدین جدید پر خواهند کرد، عوضیهای جدید.»
- صفحهٔ ۲۶۱
- «شعر ارزش دارد، باور کنید. باعث میشود که دیوانهٔ زنجیری نشوم.»
- صفحهٔ ۲۶۲
بخش چهل و چهارم
- «به نظر شما الکلیها نفرتانگیز نیستن؟»
«چرا، بیشترشون. همینطور بیشتر آدمای طرفدار منع الکل.»- صفحهٔ ۲۷۳
بخش چهل و پنجم
- «عکاسها اصلاً نمیدانند دارند از چه کسی عکس میگیرند. چون از لیموزین پیاده شدی پس لایق این هستی که ازت عکس گرفته شود.»
- صفحهٔ ۲۷۸
- «آدما باهم فرق دارن. یه چیزی ممکنه یکی رو نابود کنه ولی رو کس دیگه اثر نداشته باشه.»
- صفحهٔ ۲۸۴
- «فلسفهٔ اصلیام در زندگی اجتناب از آدمها تا جای ممکن بود. هر چه کمتر آدم میدیدم حالم بهتر بود.»
- صفحهٔ ۲۸۸
بخش چهل و ششم
- «من به عنوان یک مورخ تاریخ الکل همتا ندارم.»
«بیهمتا بودنت به خاطر اینه که بقیه به اندازه تو عمر نکردن. رازت چیه؟»
«هیچوقت قبل از ظهر از تو رختخواب نیومدم بیرون.»- صفحهٔ ۲۹۴
منابع
- بوکوفسکی، چارلز. هالیوود. ترجمهٔ پیمان خاکسار. چاپ اول، تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۹، ISBN 978-964-362-721-8.