ماهی
ظاهر
- «آری، برای شنا کردن در جهت مخالف جریان رود، قدرت و جرأت لازم است، هر ماهی مردهای میتواند همسو با جریان آب حرکت کند.»
- «احتمال وقوع هر اتفاقی در همهجا وجود دارد. تو قلاب را بیفکن؛ ماهی در همان نقطهای که فکرش را نمیکنی، موج میزند.»
- «اگر برکهای را برای صید ماهی خشک کنی بدون شک تعدادی نصیبت خواهد شد، اما سال بعد ماهی ای در آن وجود نخواهد داشت.»
- «انسان بدون خدا مانند ماهی بدون دوچرخه است.»
- «به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن// منافقی چهکنی؟ مار باش یا ماهی»
- «ما آموختیم تا همچون پرندگان در آسمان بال بگشائیم و پهنه اقیانوس را چون ماهیان درنوردیم، اما هنر سادهٔ زندگی برادرانه را یاد نگرفتیم.»
- «از آب گلآلود ماهی گرفتن.»
- «اگر میخواهی ماهی فراوانی بگیری، به دریا برو.» ضربالمثل ایتالیایی
- «بهتر گیرند صید ز آب گلآلود.»
- «در حوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالار است.»
- «سر ماهی بودن بهتر از دم گاو بودن است.» ضربالمثل ایتالیایی
- «مثل ماهی از آب بیرونافتاده.»
- «ماهی از سر میگندد»
- «ماهی بزرگ ماهی کوچک را میخورد.»
- «ماهی را در آب مفروش.»
- «ماهی را نمیخواهی دمش را بگیر.»
- «ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است.»
- «ماهی‚ ماهی را خورَد، ماهیخوار هردو را.»
- «ماهی و ماست! عزرائیل میگوید باز تقصیر ماست؟»
- «مثل ماهی بر خشکی.»
- «مثل ماهی بر تابه.»
- «مثل ماهی بیآب.»
- «مثل ماهی در شست.»
ماهی در شعر فارسی
[ویرایش]- «از آن چون ماهیام بر تابه و چون ماه در نقصان// که همچون روی تو از ماه تا ماهی نمیدانم»
- «با بط می گفت ماهیی در تب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چو من قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب»
- «بدو گفت موبد که نیکو نگر// براندیش و ماهی به خشکی مبر»
- «بر جگر آبم نماند از دلنواز// همچو ماهی ماندهام بر خشک باز»
- «بر غمم گفتی صبوری کن بلی شاید کنم// هیچجایی صبر اگر بیآبماهی میکند»
- «بمانده ماهی از رفتن به ناکام// تو گفتی ماهییست افتاده در دام»
- «به آب و آتش گستاخ در رود‚ گویی// سمندر است در آتش‚ در آب ماهی وال»
- «پس کلوخ خشک در جو کی بود// ماهیی با آب، عاصی کی شود»
- «دام هر بار ماهی آوردی// ماهی این بار رفت و دام ببرد»
- «دست فگار نرسد زی نگار چین// ماهی به تابه صید مکن در شکار گیر»
- «دل ز بیم آن که بر تو باد سردی بگذرد// روز و شب چونان که ماهی را براندازی ز آب»
- «دلش بی ویس با فرمان شاهی// به سختی بود چون بیآبماهی»
- «زماهیی که در او خار نیست این گله چیست// بلی ز ماهی پرخار دیدهاند ضرر»
- «شهنشاهش به بالین زار و گریان// بسان ماهیی بر تاوه بریان»
- «عاشق چو برون فتاد از عشق بسوخت// یا در آب است یا در آتش ماهی»
- «عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد، نی زدم»
- «گر حرز مدح او را بر خط بحر خوانند// ماهی بیزبان را بخشد زبان قاری»
- «گیرد از امن در حوالی تو// مرغ و ماهی چو در حرم احرام»
- «ماهی تو به دیدار و منم از غم تو زار// چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنون»
- «مبر آبم اگر گشتم چو ماهی صید این دریا// که صد چون من به دام آرد کسی کو میکشد شستم»
- «مرغ دل چون واقف اسرار گشت// میتپد از شوق چون ماهی زشست»
- «معروف شده مخالف تو// همچون ماهی به بیزبانی»
- «میتپم چون ماهی و دانی چرا// زآنکه در دریا به شست افتادهام»
- «هفت اندام ماهی از سیم است// هفت عضو صدف ز سنگ چراست»
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |