شوخی (رمان)

از ویکی‌گفتاورد

شوخی (به چکی: Žert) نخستین رمان منتشر شده از میلان کوندرا رمان‌نویس چک - فرانسوی است. این رمان برای نخستین بار در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و شامل چندین شوخی است که بر زندگی شخصیت‌های داستان تأثیر عمیقی بر جای می‌گذارد.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «خوش‌بینی تریاک توده‌هاست! جو سالم بوی گند حماقت می‌دهد! درود بر تروتسکی[۱]
  • «این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می‌کنند بلکه دوستانند.»
  • «گاهی سرنوشت انسان‌ها قبل از مرگ‌شان به پایان می‌رسد.»
  • «زندگی با کسانی که حاضرند آدم را به سوی تبعید یا مرگ روانه کنند آسان نیست، صمیمی شدن با آنها آسان نیست، عشق ورزیدن به آنها آسان نیست.»
  • «و بعد از این همه سال دوباره در وطن بودم. در میدان اصلی که در دوران کودکی، پسر بچگی و جوانی به دفعات بی شمار از آن عبور کرده بودم. ایستاده بودم و هیچ احساسی نداشتم. به تنها چیزی که می‌توانستم فکر کنم این بود که آن فضای مسطح، با برج مخروطی تالار شهرداری آن (مانند سربازی با کلاه خود قدیمی) که بر فراز بام‌ها قد برافراشته بود، به محوطه عظیم میدان سان می‌مانست.»
  • «اگر بشر بهشت آینده را از دست بدهد، باز همچنان مالک بهشت گذشته، بهشت گمشده است.»
  • «سرمایه داری شیوه زندگی دسته جمعی را از بین برد. هنر مردمی موقعیت، معنا و نقش خود را از دست داد. سعی برای احیای آن در شرایط اجتماعی که آدمها از هم جدا شده‌اند و سر هر کس به کار خودش است کار عبثی است.»
  • «جوان‌ها نمی‌توانند دست از نقش بازی کردن بردارند: آنها در حالیکه هنوز نارسیده اند به دنیای آدم‌های رسیده پرتاب می‌شوند و باید نقش آنها را بازی کنند؛ بنابراین شکل الگو و مدل آدمی را انتخاب می‌کنند که به نظرشان جذاب می‌آید، تا حد لازم مد روز است و با هدفهایشان می‌خواند و سعی می‌کنند مثل او رفتار کنند.»
  • «از دست خودم، سن و سالم، و زمانه عصبانی بودم، این سن غنایی مضحک، که مرد پیش از ان درگیر معمای زیاده بزرگ وجود خویش است که با معماهای بیرون از خودش گلاویز شود و آنهای دیگر فقط برایش در حکم آینه‌های متحرکی هستند که در آنها مات و مبهوت دنبال تصاویر و احساسات خودش، هیجانها و اضطرابهای خودش و ارزشهای خودش می‌گردد.»
  • «سیاره ای که در آن زندگی می‌کنیم برزخی میان بهشت و جهنم است. هیچ عملی به خودی خود خوب یا بد نیست. تنها جای آن در نظم امور آن را خوب یا بد می‌کند.»
  • «هیچ‌چیز به اندازهٔ غم مشترک آدم‌ها را به این سرعت و سهولت (گرچه اغلب به گونه‌ای کاذب و فریبنده) به هم نزدیک نمی‌کند. جوّ همدردی بی‌توقعانه انواع حالات بیم و احتیاط را از بین می‌برد، فرزانه و عامی، دانشمند و بی‌سواد به آسانی آن را درک می‌کنند و در حالی که ساده‌ترین وسیلهٔ نزدیک شدن آدم‌ها به یکدیگر است، فوق‌العاده کمیاب هم هست.»
  • «خودت را رها کن وجودت را بده در ایثار وجودت آرامش بسیاری خواهی یافت. خداوند وجود دارد. خودت را به او بسپار سبکی بیشتری احساس خواهی کرد.»
  • «هرگز نمی‌توانم پاول را از لوح دلم پاک کنم، حتی با اینکه دیگر عاشق او نیستم، حتی با اینکه مرا جریحه دار کرده باز نمی‌توانم.»
  • «هیچ زنی نمی‌تواند تا ابد به یک عشق بچه گانه قانع باشد. پاول کاملاً راضی بود. او از آسایش بی تعهدی لذت می‌برد، هر مردی در وجودش یک رگه خودخواهی دارد، بر زن است که از خود و از مأموریت خود به عنوان یک زن دفاع کند.»
  • «از همان اول دقیقاً می‌دانستم که این هوا و هوس نیست. از همین هم ترسیدم. می‌دانستم که احساسم نسبت به تو حقیقی است. تو حقیقت من بودی و هیچ کاریش نمی‌توانستم بکنم.»
  • «هیچ عملی به خودی خود خوب یا بد نیست. تنها جای آن در نظم امور آن را خوب یا بد می‌کند.»
  • «تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم‌کم آن را تحلیل می‌برد.»
  • «دین بر حق نیازی به تأیید نیروهای مادّی ندارد. مخالفت مادیون تنها اعتقاد را محکم تر می‌کند.»
  • «اغلب از خودم می‌پرسم آیا خداوند عمداً به نوع بشر نفهمانده که آدمها بدون کیفر نمی‌توانند بر تخت او تکیه زنند و بدون وجود او حتی عادلانه‌ترین نظم جهانی محکوم به شکست، فساد و فناست؟ مردم اینجا فکر می‌کنند چند قدم با بهشت فاصله دارند، چقدر مغرور بودند که آن بهشت ازآن خودشان است و برای رسیدن به آن نیازی به یای خداوند نیست و آن بهشت ناگهان جلوی چشمانشان ناپدید شد…»
  • «برای تملک بدنی که آن قدر حسرتش را داشتم فقط می‌بایست او را درک می‌کردم، او را می‌شناختم، او را نه فقط به خاطر آنچه برای من بود، بلکه به خاطر هر آنچه که بود و مستقیماً روی من تأثیر نمی‌گذاشت، که مال او بود و فقط متعلق به او بود دوست داشته باشم.»
  • «هر ذره از هر آنچه در نتیجه یک اشتباه ایجاد می‌شود به اندازه چیزهایی که از راه منطق و ضرورت ایجاد می‌شوند واقعی هستند.»
  • «… اما اگر انسان در زندگی خصوصی خود محکوم به ابتذال باشد، آیا می‌تواند از صحنهٔ تاریخ فرار کند؟ نه. من همیشه عقیده داشته‌ام که تناقض‌های تاریخ و زندگی خصوصی صفاتی یکسان دارند: کارهلنا در دام شوخی فریب آمیزی که لودویک برایش گسترده تمام می‌شود: کار لودویک و تمام آن دیگران در دام شوخی یی که تاریخ با آنها کرده‌است تمام می‌شود: دام آوازهٔ آرمانشهر: آنها به زور راهی به دروازه‌های این بهشت برای خود گشوده‌اند، اما هنگامی که در با صدا پشت سرشان بسته می‌شود، خود را در جهنم می‌یابند. در چنین وقت‌هایی حس می‌کنم که تاریخ حسابی دارد می‌خندد.»
  • «هیچ‌یک از جنبش‌های بزرگی که با هدف تغییر دادن دنیا به وجود آمده‌است نمی‌تواند تمسخر و تحقیر را تحمل کند. تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند آن را تحلیل می‌برد.»
  • «زیستن در دنیایی که هیچ‌کس بخشوده نمی‌شود و هر نوع رهایی غیرممکن است، زیستن در جهنم است.»
  • «من همیشه در یک زمان در دو دنیا زندگی کرده بودم - به همسازی دو جانبه آنها اعتقاد داشتم. دلحوشیِ بی اساسی بود. حالا از یکی از آنها محروم شده بودم. از آن که حقیقی بود. حالا تنها دنیای افسانه‌ها برایم باقی مانده‌است.»
  • «اما چگونه می‌توانم مطمئن باشم که صدای خداوند را از بقیه صداها تشخیص می‌دهم؟ اگر صداهایی که شنیدم صدای بزدلی خودم بود چه؟»

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. میلان کوندرا، شوخی، ترجمهٔ فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۹۲.