پرش به محتوا

یوحنا ماکسیمویچ

از ویکی‌گفتاورد

قدیس یوحنای شانگهای و سان فرانسیسکو، یا یوحنای صاحب خرق عادت، همچنین معروف به ولادیکا ماکسیمویچ، یوحنا ماکسیمویچ (۴ ژوئن ۱۸۹۶ – ۲ ژوئیه ۱۹۶۶)، یک زاهد و روحانی برجسته ارتدوکس شرقی از کلیسای ارتدوکس روسی در خارج از روسیه (ROCOR) بود که در اواسط قرن بیستم فعالیت داشت. او کشیش و پدر روحانی با شهرت بالا و یک صاحب خرق عادت معروف بود که قدرت‌های بزرگ پیشگویی، غیب‌بینی و شفا به او نسبت داده می‌شد.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «چقدر راضی کردن شما مردم دشوار است. من خیلی طولانی جشن می‌گیرم و او خیلی کوتاه!»
    • نقل شده در کتاب «اسقف اعظم یوحنای شگفتی‌ساز» اثر اسقف الکساندر (میلان) (۲۰۰۱).
  • «قدیس بودن فقط یک فضیلت نیست. این دستیابی به چنان اوج معنوی است که فراوانی فیض خدا که قدیس را پر می‌کند، بر همه کسانی که با او معاشرت می‌کنند، سرریز می‌شود. عظمت حالت سعادتی که قدیس در آن به تفکر در جلال خدا می‌پردازد، بسیار است. آنان که پر از عشق به خدا و انسان هستند، به نیازهای انسان پاسخ می‌دهند، نزد خدا شفاعت می‌کنند و به کسانی که به آنها روی می‌آورند کمک می‌کنند.»
    • نقل شده در کتاب «اسقف اعظم یوحنای شگفتی‌ساز» اثر اسقف الکساندر (میلان) (۲۰۰۱).

دربارهٔ او

[ویرایش]

خاطراتی از قدیس زنده یوحنا و گواهی‌ها به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تجلیل از او (۲۹ ژوئن ۲۰۱۹)

  • بسیاری می‌دانستند که نیازی به درخواست از ولادیکا برای ملاقات با کسی نیست. خود خداوند او را الهام می‌بخشید که کجا و به نزد چه کسی برود.
  • ما برای گرفتن برکت او پیش از امتحانات به نزد ولادیکا می‌رفتیم. یک بار رفتم و او گفت: «چرا برکت مرا می‌خواهی، درس نخوانده‌ای، برو.» اینکه او چگونه این را می‌دانست برایم یک راز است، اما می‌دانستم که نتیجه‌ام اسفناک خواهد بود، و همین‌طور هم شد.
  • محدودیت باورنکردنی و خودخواسته او در مورد خوابیدن در رختخواب برای بسیاری شناخته شده بود. به مدت ۴۴ سال از زندگی رهبانی‌اش، شبی ۴ یا ۵ ساعت در حالی که روی صندلی نشسته بود، می‌خوابید.
  • اگر او در اتاقش بود و شما می‌خواستید او را ببینید، فقط در نمی‌زدید و منتظر پاسخ نمی‌ماندید. کاری که می‌کردید این بود که در می‌زدید و می‌گفتید «پروردگاری یسوع مسیح، پسر خدا، بر ما رحم کن»، و وقتی او با «آمین» پاسخ می‌داد، وارد می‌شدید.
  • به عنوان خادم محراب… مشاهده، به ویژه در طول عشای ربانی، شدت و قدرت دعای او مسحورکننده بود. به نظر من او روی زمین ایستاده نبود، بلکه بالا رفته بود. این را به دیگران گفتم و آنها موافقت کردند. یوحنا از نظر جسمی مرد بزرگی نبود، اما وقتی نان و شراب را متبرک می‌کرد، در آن لحظه، همان‌طور که لازم بود، علامت صلیب را بر روی جام و دیسک (بشقاب) می‌کشید، روی میز محراب می‌کوبید. او نمی‌توانست بدون اینکه بالا برود تا این حد دستش را دراز کند. الان که به یادش می‌آورم، هنوز لرز به تنم می‌افتد.
  • یک مولبن (سرود دعا) خوانده شد، پس از آن ولادیکا، در مقابل یک تریبون ایستاده، موعظه می‌کرد. من کنار مادرم ایستاده بودم، و هر دو نوری را دیدیم که ولادیکا را تا تریبون احاطه کرده بود — تابشی به عرض یک فوت در اطراف او. این برای مدت زمان زیادی ادامه داشت. وقتی موعظه تمام شد، من که از چنین پدیده غیرمعمولی شگفت‌زده شده بودم، آنچه را که دیده بودیم به دوستمان گفتم، که او به ما پاسخ داد: «بله، بسیاری از مؤمنان آن را دیدند.»
  • ما خادمان محراب واقعاً دوست داشتیم که در روز جشن کلیساهای دیگر به آنجا برویم… به‌طور معمول، میزبانان هرگز به فکر نشستن ما نمی‌افتادند. وقتی از ولادیکا خواسته می‌شد که جای خود را بگیرد، از مسئول ضیافت می‌پرسید: «خادمان محراب من کجا نشسته‌اند؟» معمولاً آنها کمی خجالت می‌کشیدند و می‌گفتند «اوه، ما برای آنها جایی در آشپزخانه پیدا خواهیم کرد» یا اغلب می‌گفتند «ما برای آنها جایی نداریم.» در آن زمان، ولادیکا می‌گفت تا زمانی که خادمان محرابش ننشینند، او نخواهد نشست. سپس کمی وحشت به وجود می‌آمد، زیرا مردم برای یک میز و چند صندلی اضافی تلاش می‌کردند. ما آن صحنه را دوست داشتیم و از وفاداری و نگرانی ولادیکا بسیار قدردانی می‌کردیم.

اسقف اعظم یوحنای شگفتی‌ساز اثر اسقف الکساندر (میلان) (۲۰۰۱)

  • «شما دلیل می‌خواهید، می‌گویید که اکنون نه معجزه‌ای هست و نه قدیسی. چرا باید به شما دلایل نظری بدهم، وقتی امروز در خیابان‌های پاریس یک قدیس راه می‌رود — قدیس یوحنا پابرهنه.»
  • گاهی اوقات در طول گفتگوی ما به نظر می‌رسید که او چرت می‌زند. اما وقتی من صحبت را قطع می‌کردم، او فوراً می‌گفت: «ادامه بده، صدایت را می‌شنوم.»
  • پس از مراسم، او با پسرانی که با او خدمت می‌کردند، لبخند می‌زد و شوخی می‌کرد و با عصایش به شوخی به سر سرکش‌ها می‌کوبید. گاهی اوقات روحانیون کلیسا از دیدن ولادیکا، در میانه مراسم (هرگز در محراب نه)، خم شدن برای بازی با یک کودک کوچک، آشفته می‌شدند! و در روزهای جشن که نیاز به برکت با آب مقدس بود، او مؤمنان را نه بر روی سرشان که معمول است، بلکه مستقیماً بر صورتشان (که یک بار باعث شد دختری کوچک воскلمه کند «او به شما آب می‌پاشد») با برقی قابل توجه در چشمانش و بی‌تفاوتی کامل نسبت به ناراحتی برخی از افراد باوقارتر، آب می‌پاشید.

بهای قدیس بودن، خاطرات اسقف اعظم جان ماکسیمویچ، اثر ابوت هرمان (۱۹۹۸)

  • بزرگ‌ترین شگفتی اما در طول راهپیمایی در اطراف کلیسا با برکت آب رخ داد. وقتی او آب مقدس را می‌پاشید، بیشتر به سوی خادمان محرابش نشانه می‌گرفت و آنها را خیس می‌کرد. پسران خود را مرکز توجه می‌دیدند و از این که توسط شبان محبوبشان اینگونه تقدیس می‌شدند، به وجد می‌آمدند.
  • اسقف اعظم یوحنا، درحالی که نسبت به مسائل صلاحیت‌های قضایی بی‌تفاوت بود، نسبت به روحانیونی که در مسائل معنوی و تقوا بی‌دقت و بی‌تفاوت بودند، بی‌رحم و بی‌تحمل بود. به همین دلیل تا حدی مورد نفرت قرار گرفت که حتی در طول عید پاک نیز تلاش شد او را مسموم کنند، و او به سختی جان سالم به در برد. این عدم تحمل نسبت به اسقف اعظم جان عمدتاً ناشی از حسادت بود.
  • فصل یتیم‌خانه یوحنای قدیس تیخون هرگز نوشته نشده است. روش شگفت‌انگیزی که یوحنای متبرک کودکان را جمع‌آوری و تغذیه می‌کرد، نیاز به نویسنده‌ای توانا دارد تا آن را برای آیندگان ثبت کند. کودکان سوءتغذیه، مورد آزار و اذیت و ترسان بودند، تا اینکه اسقف اعظم جان می‌آمد و اغلب شخصاً آنها را به یتیم‌خانه و مدرسه‌اش می‌برد. هر کودک و بیش از سه هزار نفر از طریق این یتیم‌خانه گذشتند، داستان غم‌انگیزی داشت.
  • آزار و اذیت یوحنای ماکسیمویچ متبرک، شگفتی‌ساز، با مرگش به پایان نرسید. درست است که برخی از آشوبگران توبه کردند و علناً گریستند و تابوت را بوسیدند وقتی همه با قدیس وداع می‌کردند. اما حسودان او به کینه‌ورزی نسبت به او ادامه دادند، حتی تا به امروز، زمانی که اعلام او به عنوان قدیس از نظر سیاسی مناسب است. پس از مرگ او، برخی از رهبران در مجمع او، با دیدن اینکه او پیروزمندانه به پایان رسیده است، تصمیم گرفتند از انتشار معجزات و خاطرات مربوط به او جلوگیری کنند تا اقدامات خود را علیه او پنهان کنند.
  • هنگامی که او اعترافات را می‌شنید، آن را مسئله بزرگی نمی‌ساخت… او اعتراف را «گردگیری» می‌نامید… لایه‌هایی از تأثیرات ناپاک که به‌طور خودکار بر روح می‌نشینند اگر روح مقاومت نکند و طراوت خود را حفظ نکند. پس از هر اعتراف از اسقف اعظم جان، که همان‌طور که گفتم چیز فوق‌العاده‌ای نبود، احساس بسیار روشن‌فکری می‌کردم، اگرچه باید اعتراف کنم که همیشه از او می‌ترسیدم زیرا می‌دانستم که او غیب‌بین است.

منابع

[ویرایش]