سیب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ع م گ (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[file:Apples.jpg|thumb|left|سیب]]
[[file:Apples.jpg|thumb|left|سیب]]
'''[[w:سیب|سیب]]''' میوۀ گوشتالوی درخت سیب است.
'''[[w:سیب|سیب]]''' میوهٔ گوشتالوی درخت سیب است.

== دارای منبع==
== دارای منبع ==
*« خوردن روزی یک [[سیب]] ، [[پزشک]] را از شما دور می کند
* «خوردن روزی یک [[سیب]]، [[پزشک]] را از شما دور می‌کند
** <small>''ضرب المثل آمریکایی''</small>
** <small>''ضرب المثل آمریکایی''</small>
*«باغ ما سه درخت [[سیب]] داشت، [[سیب|سیب‌های]] آنها به رنگ گونه‌های فریده بود.وقتیکه شعله‌ورش می‌کردم و گونه‌هایش گلگون می‌شدند.فریده که به باغ ما می‌آمد، اول به سراغ درختهای [[سیب]] می‌رفت.آدمی همیشه فریفته‌ی چیزهاییست که از آنها دور است.»
* «باغ ما سه درخت [[سیب]] داشت، [[سیب|سیب‌های]] آنها به رنگ گونه‌های فریده بود. وقتیکه شعله‌ورش می‌کردم و گونه‌هایش گلگون می‌شدند. فریده که به باغ ما می‌آمد، اول به سراغ درختهای [[سیب]] می‌رفت. آدمی همیشه فریفتهٔ چیزهاییست که از آنها دور است.»
*«روزهایی که با هم قهر بودیم، [[سیب|سیب‌های سرخ]] را می‌چیدم،آنها را نوازش می‌کردم، و به آب جوی می‌دادم.آب آنها را به سوی باغ فریده می‌برد.از دنبال آنها می‌رفتم و هر جا به علفها و پونه‌های کنار جوی گیر می‌کردند،با ترکه‌ی دستم آزادشان می‌کردم.در آنسوی دیوار فریده را می‌دیدم که با شادی دنبال آنها می‌دود و آنها را از آب می‌گیرد.'''حالا که آن باغ خالیست، برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم؟'''»
* «روزهایی که با هم قهر بودیم، [[سیب|سیب‌های سرخ]] را می‌چیدم، آنها را نوازش می‌کردم، و به آب جوی می‌دادم. آب آنها را به سوی باغ فریده می‌برد. از دنبال آنها می‌رفتم و هر جا به علفها و پونه‌های کنار جوی گیر می‌کردند، با ترکهٔ دستم آزادشان می‌کردم. در آنسوی دیوار فریده را می‌دیدم که با شادی دنبال آنها می‌دود و آنها را از آب می‌گیرد.'''حالا که آن باغ خالیست، برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم؟'''»
** <small>[[کتاب]]: همیان ستارگان- داستان برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم. نوشتۀ:عباس حکیم .صفحه 499</small>
** <small>[[کتاب]]: همیان ستارگان- داستان برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم. نوشتهٔ :عباس حکیم. صفحه 499</small>
*«سرانجام اشک‌هایش را پاک کرد.لحظه‌ای آرام گرفت. در سکوت غم‌انگیزی مرا بوسید و از جیب جلیقه‌اش که در گوشۀ زندان افتاده بود، چند شاهی پول خرد درآورد و به پسرعمویم داد و گفت:«برایش [[سیب|سیب قندی]] بخر.» مثل اینکه با این کار به خودش هم دلداری داد.»
* «سرانجام اشک‌هایش را پاک کرد. لحظه‌ای آرام گرفت. در سکوت غم‌انگیزی مرا بوسید و از جیب جلیقه‌اش که در گوشهٔ زندان افتاده بود، چند شاهی پول خرد درآورد و به پسرعمویم داد و گفت: «برایش [[سیب|سیب قندی]] بخر.» مثل اینکه با این کار به خودش هم دلداری داد.»
*«بعد از آن دیگر پدرم را ندیدم، اما هر سال بهار، در آخرین روزهای فصل و اوایل تابستان که [[سیب|سیب قندی]] به بازار می‌آید، این میوۀ سفید و ظریف با آن عطر لطیفش مرا به یاد آخرین دیدار پدرم در زندان می‌اندازد:پدری که خیلی زود از دست دادمش... »
* «بعد از آن دیگر پدرم را ندیدم، اما هر سال بهار، در آخرین روزهای فصل و اوایل تابستان که [[سیب|سیب قندی]] به بازار می‌آید، این میوهٔ سفید و ظریف با آن عطر لطیفش مرا به یاد آخرین دیدار پدرم در زندان می‌اندازد:پدری که خیلی زود از دست دادمش...»
** <small>[[کتاب]]: همیان ستارگان- داستان سیب قندک . نوشتۀ:علی‌اکبر کسمایی.صفحه284 و 285</small>
** <small>[[کتاب]]: همیان ستارگان- داستان سیب قندک. نوشتهٔ :علی‌اکبر کسمایی. صفحه۲۸۴ و 285</small>
*«اوه!وقتی بادهای جنوب می‌وزند،[[سیب|سیب‌ها]] خوشحال هستند.»
* «اوه! وقتی بادهای جنوب می‌وزند، [[سیب|سیب‌ها]] خوشحال هستند.»
**<small>ویلیام والاس هارنی،[[آدونیس]]</small>
** <small>ویلیام والاس هارنی، [[آدونیس]]</small>
*«اما آن دو مرد فروشندهٔ [[سیب]] ، پس یکی از ایشان کسی است که برای محبت خدای موعظه می‌کند.»
* «اما آن دو مرد فروشندهٔ [[سیب]]، پس یکی از ایشان کسی است که برای محبت خدای موعظه می‌کند.»
**<small>''انجیل برنابا از برنابا ، مترجم حیدرقلی سردار کابلی''</small>
** <small>''انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی''</small>
*«لیکن کسی که پوست را به وزن آن به طلا می‌فروشد و [[سیب]] را می‌نهد، همانا او کسی است که بشارت می‌دهد تا مردم راضی شوند.»
* «لیکن کسی که پوست را به وزن آن به طلا می‌فروشد و [[سیب]] را می‌نهد، همانا او کسی است که بشارت می‌دهد تا مردم راضی شوند.»
**<small>''انجیل برنابا از برنابا ،مترجم حیدرقلی سردار کابلی ،فصل ۱۳۴''</small>
** <small>''انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی، فصل ۱۳۴''</small>
*«به ایشان فرمود: بنگرید به درستی که عطا می‌کنم شما را هر ثمری که بخورید از آن، به جز [[سیب]] و گندم.»
* «به ایشان فرمود: بنگرید به درستی که عطا می‌کنم شما را هر ثمری که بخورید از آن، به جز [[سیب]] و گندم.»
**<small>''انجیل برنابا از برنابا ، مترجم حیدرقلی سردار کابلی، فصل 38''</small>
** <small>''انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی، فصل 38''</small>
*« ظهر تابستان است.
* «ظهر تابستان است.


سایه ها می دانند ،که چه تابستانی است.
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.


سایه هایی بی لک،
سایه‌هایی بی لک،


گوشه ای روشن و پاک،
گوشه‌ای روشن و پاک،


[[کودکان]] احساس!جای بازی اینجاست.
[[کودکان]] احساس! جای بازی اینجاست.


[[زندگی]] خالی نیست:
[[زندگی]] خالی نیست:


مهربانی هست ، [[سیب]] هست، ایمان هست.
مهربانی هست، [[سیب]] هست، ایمان هست.


آری
آری


تا شقایق هست ، [[زندگی]] باید کرد.»
تا شقایق هست، [[زندگی]] باید کرد.»
*<small>[[سهراب سپهری]] - کتاب حجم سبز</small>
* <small>[[سهراب سپهری]] - کتاب حجم سبز</small>


== پیوند به بیرون ==
== پیوند به بیرون ==
{{ویکیپدیا}}
{{ویکیپدیا}}
{{ویکی‌انبار-رده|Apples }}
{{ویکی‌انبار-رده|Apples}}


[[رده:خوراک و نوشیدنی]]
[[رده:خوراک و نوشیدنی]]

نسخهٔ ‏۲۹ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۴۱

سیب

سیب میوهٔ گوشتالوی درخت سیب است.

دارای منبع

  • «خوردن روزی یک سیب، پزشک را از شما دور می‌کند.»
    • ضرب المثل آمریکایی
  • «باغ ما سه درخت سیب داشت، سیب‌های آنها به رنگ گونه‌های فریده بود. وقتیکه شعله‌ورش می‌کردم و گونه‌هایش گلگون می‌شدند. فریده که به باغ ما می‌آمد، اول به سراغ درختهای سیب می‌رفت. آدمی همیشه فریفتهٔ چیزهاییست که از آنها دور است.»
  • «روزهایی که با هم قهر بودیم، سیب‌های سرخ را می‌چیدم، آنها را نوازش می‌کردم، و به آب جوی می‌دادم. آب آنها را به سوی باغ فریده می‌برد. از دنبال آنها می‌رفتم و هر جا به علفها و پونه‌های کنار جوی گیر می‌کردند، با ترکهٔ دستم آزادشان می‌کردم. در آنسوی دیوار فریده را می‌دیدم که با شادی دنبال آنها می‌دود و آنها را از آب می‌گیرد.حالا که آن باغ خالیست، برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم؟»
    • کتاب: همیان ستارگان- داستان برای که سیب‌ها را به آب جوی بیاندازم. نوشتهٔ :عباس حکیم. صفحه 499
  • «سرانجام اشک‌هایش را پاک کرد. لحظه‌ای آرام گرفت. در سکوت غم‌انگیزی مرا بوسید و از جیب جلیقه‌اش که در گوشهٔ زندان افتاده بود، چند شاهی پول خرد درآورد و به پسرعمویم داد و گفت: «برایش سیب قندی بخر.» مثل اینکه با این کار به خودش هم دلداری داد.»
  • «بعد از آن دیگر پدرم را ندیدم، اما هر سال بهار، در آخرین روزهای فصل و اوایل تابستان که سیب قندی به بازار می‌آید، این میوهٔ سفید و ظریف با آن عطر لطیفش مرا به یاد آخرین دیدار پدرم در زندان می‌اندازد:پدری که خیلی زود از دست دادمش...»
    • کتاب: همیان ستارگان- داستان سیب قندک. نوشتهٔ :علی‌اکبر کسمایی. صفحه۲۸۴ و 285
  • «اوه! وقتی بادهای جنوب می‌وزند، سیب‌ها خوشحال هستند.»
  • «اما آن دو مرد فروشندهٔ سیب، پس یکی از ایشان کسی است که برای محبت خدای موعظه می‌کند.»
    • انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی
  • «لیکن کسی که پوست را به وزن آن به طلا می‌فروشد و سیب را می‌نهد، همانا او کسی است که بشارت می‌دهد تا مردم راضی شوند.»
    • انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی، فصل ۱۳۴
  • «به ایشان فرمود: بنگرید به درستی که عطا می‌کنم شما را هر ثمری که بخورید از آن، به جز سیب و گندم.»
    • انجیل برنابا از برنابا، مترجم حیدرقلی سردار کابلی، فصل 38
  • «ظهر تابستان است.

سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

سایه‌هایی بی لک،

گوشه‌ای روشن و پاک،

کودکان احساس! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.»

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
سیب
دارد.
در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ
سیب
موجود است.