نیشابور: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
←‏گفتاوردها: ابرابزار، اصلاح نشانی وب
ابرابزار
خط ۱: خط ۱:
'''[[w:نیشابور|نِیشابور]]''' یا نیشاپور، یکی از شهرهای مهم خراسان بزرگ و استان خراسان رضوی در شرق ایران است که در دامنه کوه بینالود قرار گرفته‌است. نیشابور از مهم‌ترین مراکز جمعیتی، فرهنگی، گردشگری، صنعتی و تاریخی شمال شرق ایران به شمار می‌آید و به عنوان یکی از نمادهای تاریخ و فرهنگ ایران مطرح شده‌است.
'''[[w:نیشابور|نِیشابور]]''' از شهرهای کهن [[خراسان]]، مرکز شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی، در دامنه بلندی‌های [[بینالود]] جای دارد.
در این نوشتار گفتاوردهایی دربارهٔ شهر نیشابور و تاریخ آن قرار داده شده‌است.
[[پرونده:Omar Khayyam Mausoleum 254.jpg|thumb|220px|]]
[[پرونده:Imam Reza shrine.jpg|thumb| از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی//ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند. ''[[قیصر امین‌پور]]'' [ خطاب به امام رضا ، مقصود از «لا» حدیثِ سلسلة الذهب است که امام علی ابن موسی الرضا در جمعِ محدثانِ نیشابور بیان فرمود]]]
[[پرونده:Islamic Cairo (2005-05-385).jpg|thumb|220px| «تنها شهری که توانایی برابری با پایتخت مصر را داشته، نیشابور بود.» ''[[ناصرخسرو]]'' [دربارۀ نیشابور در سده‌های میانه تاریخ تمدّنِ اسلامی]]]
[[پرونده:Olfert dapper 1677 damaskus.jpg|thumb|220px| «نیشابور، یک دمشقِ کوچک شده‌است» .''[[ابن بطوطه]]'' [دربارۀ نیشابور در سده ۱۴میلادی ، تصویر نقاشی از دمشق از سده ۱۷ م است]]]
[[پرونده:The pleasure of Night sky viewing Sanyam kumar shrivastava, MD Star astronomy club, Bhopal.jpg|thumb|220px| «به من گفته بودند که هر سحر، ستارهٔ عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار می‌شود. یک شب سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستارهٔ دنباله دار بود. دنبالهٔ نورانی اش به شکل دم طاووس بود در جانب شرق ایستاده بود...» .''[[محمدعلی اسلامی ندوشن]]''[تصویر تزیینی است]]]
[[پرونده:Mohammad Reza Shafei Kadkani.png|thumb|220px| «این نیشابور، در نگاه من فشرده‌ای است از ایران بزرگ... برای بازسازی این نیشابور، باید جان کند. با شعارهای روزنامه نویسان و فرمایشان خطیبان حرفه‌ای، هیچ کاری نمی‌توان انجام داد.» .''[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]'']]
[[پرونده:Whirlingdervishes.JPG|thumb|220px| «چون در نیشابور افکار صوفیگری شیوع یافته بود، مدتی در آنجا به رد افکار صوفیانه پرداختم، ... و مردم از آن بیزاری جسته و از بنده قدر دانی کردند، ولی صوفیه به ادارات نیشابور و مشهد متوسل شدند تا از جلسات من جلوگیری شود. پیغام دادم اگر سخن منطقی دارید من برای مباحثه حاضرم چرا متوسل به زور شده‌اید؟ جوابی نداشتند که بدهند.». از سفرنامه ابوالفضل برقعی قمی به خراسان/سفری به نیشابور و مشهد»[تصویر تزیینی است] .]]


== گفتاوردها ==
== گفتاوردها ==

نسخهٔ ‏۲۱ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۲۲:۳۶

نِیشابور از شهرهای کهن خراسان، مرکز شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی، در دامنه بلندی‌های بینالود جای دارد.

گفتاوردها

  • «ما خراسانی‌ها به چند شهر خیلی می‌نازیدیم، نیشابور و بلخ و مرو. بعد از اینکه خراسان بزرگ از دست رفت، برای ما نیشابور باقی ماند؛ و نیشابور در گذشته خیلی پرجلوه بوده، به‌خصوص بعد از اسلام، که نیشابور یکی از مراکز مهم فرهنگی بوده است.»
  • «انسان نمی‌داند از کدام مفاخر این شهر سخن بگوید؛ از عطار بگوید یا خیام که البته همین دو بزرگ برای کل بشریت کافی است و از نوابغ و بزرگان معاصر این شهر از استاد شفیعی کدکنی بگوید یا پرویز مشکاتیان یا از کوچه‌باغ‌های نیشابور.»
  • «اگر بخواهیم از نیشابور سخن بگوییم «مثنوی هفتاد من» می‌شود. این شهر به‌لحاظ فرهنگ و تمدن مهم‌ترین شهر ایران بوده و هست ...»
  • «بهترین شهرهای خراسان نیشابور است» و «نیکو شهری است نیشابور».
  • «سروران پیش مردم این شهر کوچکند و اشراف نزد بزرگانش پستند و پیشوایانش امامان را گیج کرده‌است!»
  • «ازین شهر دبیران و ادیبانِ معروف برخاسته‌اند، چندان که عُلمایِ این سامان را شمار نتوان کرد».
  • «نیشابور محل پیوند ایران با اسلام است». «شأن والا و جایگاه ممتاز نیشابور در تاریخ ایجاب می‌کند که امروز با نگاه ویژه‌ای به آن نگریسته شود».
  • «نیشابور فشردهٔ خراسان و خراسان، اسوه فرهنگ ایران است. چهل درصدادبیات کلاسیک جهان را فرهنگ ایرانی ارائه داده‌است. از این چهل درصد بیست در صد آن متعلق به نیشابور است.»
    • مهدی محبتی استادیار دانشگاه زنجان، عطار شناس، مراسم روز ملی عطار ۲۵/۱/۱۳۸۸ در دبیرستان عطار نیشابور
  • «[ امام رضا]در نیشابور حدیث سلسله‌الذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‌های معجزه‌آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جابه‌جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد».
  • «اگر می‌خواستم فقط به یک شهر در جهان سفر کنم، شک ندارم که آن شهر، نیشابور است. فکر می‌کنم رازهای همهٔ عالم در همین شهر باشد».
  • «نیشابور برای ملت ما فقط یک شهر در جغرافیای ایران نیست بلکه یک جریان تاریخی و یک علم برافراشته از موجودیت و عزت و شرف فرهنگی ملت ایران است».
  • «و افسوس کوچه باغ‌های نیشابور که من آن‌ها را نخواهم دید».
  • «نیشابور، یک دمشقِ کوچک شده‌است».
    • ابن بطوطه در سفرنامه ابن بطوطه ترجمه محمدعلی موحد، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص ۳۹۷
  • «اگر زمین را نسبت به فلک توان داد[زمین را با آسمان مقایسه کردن]، بلاد، به مثابت نجوم آن گردد و نیشابور، از میان کواکب، زهرهٔ زهرای آسمان باشد [نیشابور به مانندِ سیاره زهره در آسمان است] و اگر تمثیل آن به نفس بشری رود، به حسب نفاست و عزت انسان، عین انسان تواند بود.»
    • در کتاب «تاریخ جهانگشای» جوینی، دربارهٔ جایگاه شهر نیشابور، قبل از مغول
  • «شهری را گرفته‌ام که گِل آن خوردنی، بوتهٔ آن ریواس و سنگ‌های آن فیروزه‌است.»
  • «در سراسر خراسان شهری در سلامت هوا و پهناوری و پرعمارتی و تجارت و کثرت مسافر به پای نیشابور نمی‌رسد.»
  • «چون بر دشت وسیع نیشابور نگاه می‌کردم و گذشتهٔ شهر را به یاد می‌آوردم، این فکر در سرم گذشت که چه خوب بود دانشگاهی برای مطالعه در فرهنگ و تمدن و تاریخ و هنر ایران در این جا ایجاد می‌گردید؛ با توجه به این امر که در خراسان از لحاظ فرهنگ و تمدن و تاریخ، بارورترین سرزمین ایران بوده است، و نیشابور، طی قرن‌ها مهم‌ترین مرکز فرهنگی این سرزمین به شمار می‌رفته، و نیز با توجه به این امر که نیشابور، موقع جغرافیایی و طبیعی ممتازی دارد، ایجاد چنین مؤسسه‌ای در آن از هر شهر دیگر مناسب تر است. گذشته از گشادگی افق و خوشی هوا، خلوت نیشابور بهترین فرصت را به معلم و دانشجو و محقق می‌دهد، تا دور از هیاهو و زرق و برق شهرهای بزرگ، به تحقیق و تحصیل و تفکر و تأمل پردازند. اگر قرار باشد که روزی در برابر این هجوم تمدن صنعتی، کانون مقاومتی ایجاد شود، جایی بهتر از نیشابور به دشواری می‌توان یافت».
  • «کمتر شهری را در سراسر ایران می‌توان یافت که به اندازهٔ نیشابور عبرت انگیز و پرخاطره و بارور باشد. شهر پرشکوه و نازنینی که روزگار مانند پهلوانان تراژدی، بزرگترین عزت‌ها و بزرگترین خواری‌ها را بر او آزموده است ... نیشابور واقعی را در خارج شهر کنونی باید جست. من در آنجا ساعت‌ها یله شدم. مانند کسی که بیرون از دنیای موجود در میان خاطره‌ها راه می‌رود. حالت کسی را داشتم که از هوا مست شده است و سبکی و منگی خاصی در خود احساس می‌کند. چون بر خاک و سبزه پای می‌نهادم گفتی حرکتی در آنها بود و ناله‌ای از آنها بر می‌خواست. گفتی روحی گنگ و فسرده و دردمند در زیر آنها پنهان مانده بود. احساسی وصف ناپذیر بود ...».
  • «پس از هفت سال باردیگر گذر من به نیشابور افتاد... نیشابور، از چند سال پیش که من دیده بودم، تفاوت چندانی نکرده است، تنها تاکسی‌های پیکان به رنگ گِل سرخ، جای درشکه‌ها را گرفته‌اند و بعضی خال و خط‌های تمدن جدید، چون خشک شویی غول پیکر اکسپرس و شعبه‌های کفش ملی و اعلان پتو برقی ناسیونال بر دیوارها، بر آن اضافه گردیده، و نام بعضی مغازه‌ها به زبان و خط فرنگی. در این جا نیز مانند شهرک‌های دیگر بهترین ساختمان‌ها متعلق به بانک هاست. از این چند بنای زرق و برق دار که بگذریم، دیگر همه چیز رنگ و رو رفته، غبارآلود و حقیر است. زندگی شهر مثل آب باریکی است که بر این دشت پهناور و زیبا، آرام آرام می‌گذرد... بین همهٔ مغازه‌ها، تنها عطاری‌ها کورسوی یادگاری از گذشته در خود دارند: در کنار قوطی‌های روغن نباتی و جعبه‌های پودر رخت شویی و بیسکویت و شامپو و خودکار بیک، هنوز کله‌های قند و قرص‌های صابون محلی و طشت‌های نقل و آبنبات و کشک دیده می‌شود؛ مخلوطی است از گذشته و حال و نشانهٔ آخرین مقاومت شیوهٔ زندگی یی که در پنجهٔ آهنین تمدن «قوطی و قسط» نفسش به شماره افتاده».
  • «به من گفته بودند که هر سحر، ستارهٔ عجیبی در آسمان نیشابور پدیدار می‌شود. یک شب سحر برخاستم و به تماشای آن رفتم. ستارهٔ دنباله دار بود. دنبالهٔ نورانی اش به شکل دم طاووس بود در جانب شرق ایستاده بود. لحظه‌ای دیگر مثل جوجه تیغی یی به نظر آمد که کله اش بسیار فروزان باشد و بدنش خیلی کشیده و تیغ‌هایش نورافشان. آسمان، بی اندازه نزدیک می‌نمود و ستاره‌ها همگی شفاف بودند. سال‌ها بود که آن‌ها را به این درشتی و برّاقی ندیده بودم، مثل این که از آسمان خم شده بودند تا زمین را تماشا کنند. ماه شب بیست و یکم پریده رنگ بود و رو به لاغری می‌رفت؛ خرمن زده بود و هالهٔ قرمز رنگی گردش بود؛ هر چه به طرف صبح می‌رفتیم، هاله اش پررنگ تر می‌شد.»
  • «این نیشابور، در نگاه من فشرده‌ای است از ایران بزرگ. شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنای تاریخ؛ با با صبحدمی که شهره آفاق است. از یک سو لگد کوب سم اسبهای بیگانه، در ادوار مختلف، و از سوی دیگر همواره حاضر در بستر تاریخ با ذهن و ضمیری گاه زندقه آمیز و فلسفی در اندیشه خیام و گاه روشن از آفتا اشراق و عرفان در چهره عطار. تاریخ این سرزمین را باید از گوشه و کنار کتابهای کهنه و سفالهای عتیق موزه‌های بیگانه و سنگ قبرهای شکسته فراهم آورد چرا که چیزی برای او باقی نگذاشته‌اند و هر چه داشته با فیروزه‌هایش، در غارت شبانه تاتار گاهی نگین انگشتری زاهدان ریایی شده ست و گاهی خورجین اسب روسپیان را آراسته است ... برای بازسازی این نیشابور، باید جان کند. با شعارهای روزنامه نویسان و فرمایشان خطیبان حرفه‌ای، هیچ کاری نمی‌توان انجام داد. باید جان کند و هر پاره‌ای از این موجودیت را با هر وسیله‌ای که امکان‌پذیر است به دست آورد و بررسی کرد و شناخت، درست مانند قدحی بلورین از میراث نیاکان تو که بر سنگ شکسته است و هر پاره‌ای از آن در گوشه‌ای افتاده و تو می‌خواهی اجزای پراکنده آن قدح شکسته را با کیمیای عشق به هم جوش دهی و آن را از نو بیافرینی. تا این قدح کامل شود. به تمام ذرات گمشده آن نیاز داری. اوراق این کتاب هم پاره‌هایی از آن قدح بر سنگ شکسته است».
  • «سفری برای فرار از گرمیِ هوایِ تهران به نیشابور رفتم، در آنجا مرا برای اقامه جماعت و سخنرانی به مسجد بردند. چون در نیشابور افکار صوفیگری شیوع یافته بود، مدتی در آنجا به رد افکار صوفیانه پرداختم، به طوری که از خود شهر و اطراف آن تا چهار فرسخی با ماشین و دوچرخه خود را برای استماع سخنرانی این حقیر می‌رسانیدند، و بحمد لله بسیاری از مردم بیدار شدند و افکار صوفیانه شناخته شد؛ و مردم از آن بیزاری جسته و از بنده قدر دانی کردند، ولی صوفیه به ادارات نیشابور و مشهد متوسل شدند تا از جلسات من جلوگیری شود. پیغام دادم اگر سخن منطقی دارید من برای مباحثه حاضرم چرا متوسل به زور شده‌اید؟ جوابی نداشتند که بدهند.».
    • از سفرنامه ابوالفضل برقعی قمی به خراسان/سفری به نیشابور و مشهد [۲]
  • «هیچ‌گونه نشانه یا خط مرزی در آسمان این شهر دیده نمی‌شود که آن را از سایر شهرهای قدیمی ایران که به‌همین اندازه است مشخص سازد. دیوار مشهور آن نمونه‌ای از «اسراف و اتلاف کوشش» در ایران است. اکنون دیگر ضرورتی نیست که لشکر فراوان مغول از آن بالا برود. چه امروز دیوارهای شهر چنان وضع رقت‌باری دارد که حتی در مقابل حملهٔ گروهی از پسران پیش‌آهنگ تاب مقاومت نمی‌آورد. بازارهای نیشابور از جملهٔ ویران‌ترین بازارهای ایران و مردم آن از فقیرترین مردم این کشور به شمار می‌روند. در این بازار مانند بازارهای سایر شهرهای ایران کوزه‌گر پیر را می‌توان یافت. وضع ظاهر او زیاد تغییر نیافته و هنوز بر گل مرطوب مشت می‌کوبد ولی با نیروی کمتر و بدون شوق و علاقه این کار را انجام می‌دهد. دوست‌داران کوزه‌های زیبا و خوش‌ترکیب، کوزه‌هایی که با مهارت و استادی تهیه شده دیر زمانی است که دیده از جهان فرو بسته‌اند، لااقل دو قرن از مرگ آنها می‌گذرد. از آن زمان تا کنون، کوزه‌گر شرق استعداد خود را از دست داده و نمی‌تواند با آن حرارت سابق گل کوزه‌گری را در چرخ حساس و تأثیر پذیر بریزد و با دست‌های مستعد خود، مصنوعی خلق کند که به نام و دوره‌ای که در آن می‌زید، درخشندگی و شکوه بخشد. آتش کورهٔ محقر او هنوز کاملاً گرمی خود را از دست نداده ولی نقصی یافته، چه شعله‌های آن مانند زمانی که شاه عباس با حمایت و پشتیبانی خود آن را باد می‌زد روشنی و درخشندگی ندارد. رنگ فیروزه‌ای آن، جلای سابق را ندارد. هیچ رنگی نمی‌تواند با آن رنگ آبی قرن پانزدهم برابری کند. سبزی به زردی گراییده است».
    • فردریک چارلز ریچاردز، عنوان «سفرنامهٔ فردریچاردز» به همت «مهین‌دخت صبا» به فارسی. در سال ۱۳۴۳ خورشیدی توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ۲۷۴ صفحه و به تیراژ ۲ هزار نسخه، چاپ شد.
  • «امروز، منظرهٔ اتاق و آرامگاه وی چنان است که گویی هم‌میهنان او عمداً نسبت به آن توجهی نشان نمی‌دهند. دلایل و بهانه‌های گوناگون برای وضع آرامگاه شاعر آورده شده ولی هیچ‌یک از آنها جوابگوی انتقاد صحیح نیست. راست است که او در باغی مدفون می‌باشد ولی بوتهٔ گل سرخی که گلبرگ‌های خود را بر مزار او نثار کند دیده نمی‌شود ... گفتگو با ایرانیان دربارهٔ عمر خیام مشکل است، آنها حاضرند از او به عنوان یک فیلسوف یا ستاره‌شناس گفتگو کنند ولی هرگاه به عنوان یک شاعر بزرگ مورد ستایش واقع شود بلافاصله حافظ و سعدی را جانشین وی می‌سازند، هرگاه از تزجمهٔ زیبای فیتز جرالدذکری به میان آید، می‌گویند: «فیتز جرالد دیگری را به شیراز بفرستید تا اشعار حافظ و سعدی را ترجمه کند... نام عمر در نزد ایرانیان نامی چندان دلپسند نیست، هیچ‌کس با این اسم نمی‌تواند در ایران به عنوان یک قهرمان، محبوبیت پیدا کند، همانطوری که در ایرلند، هیچ‌کس قادر نیست با داشتن نام «کرومول» سیاستمدار مشهوری شود ... .».
    • فردریک چارلز ریچاردز
  • «دیوانه‌ای به نیشاپور می‌رفت. دشتی دید پر از گاو، پرسید: این گاوها از کیست؟ گفتند: از آن عمید نیشاپور است. از آنجا گذشت، صحرای دیدپر از اسپ، گفت: این اسپ‌ها از کیست؟ گفتند: از عمید. چون به شهر آمد، غلامان دید بسیار، پرسید؟ این غلامان از کیست؟ گفتند: بندگان عمید ند. درون شهر سرای دید آراسته مردم به آنجا می‌رفتند ومی آمدند، پرسید: این سرای کیست؟ گفتند :این اندازه ندانی که سرای عمید نیشاپور است؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه وپاره، پاره از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب کرد وگفت: این را هم به عمید نیشاپور ده، از آن که همه چیز را به وی داده‌ای .».
    • عطار نیشابوری، الهی نامه عطار/حکایت عمید نیشاپور
  • «یکی در نشابور دانی چه گفت/چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟ /توقع مدار ای پسر گر کسی/که بی سعی هرگز به منزل رسی/سمیلان چو بر می‌نگیرد قدم/وجودی است بی منفعت چون عدم/طمع دار سود و بترس از زیان/که بی بهره باشند فارغ زیان».

شعر

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند      موج‌های پریشان تو را می‌شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی      ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت      زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند
هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی      هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی      ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند
بوی توحید مشروط بر بودن توست       ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند
گرچه روی از همه خلق پوشیده داری       ای پیدای پنهان تو را می‌شناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد       چون تمام غریبان تو را می‌شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم       کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند
      قیصر امین‌پور از کتاب «تنفس صبح»

جستارهای وابسته

پانویس

در ویکی‌نبشته موجود است:
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
نیشابور
دارد.
معنای واژهٔ
نیشابور
را در ویکی‌واژه ببینید.