نظامی گنجوی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
تغییر مسیر به نظامی |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[W:نظامی گنجوی|الیاس بن یوسف نظامی گنجهای]]'''، شاعر، داستانسرا و رمزگوی سده ششم هجری قمری. زادروز: حدود ([[W:۵۳۷ (هجری قمری)|۵۳۷ هجری قمری]]) در گنجه. نظامی در تاریخ ([[W:۶۰۸ (هجری قمری)|۶۰۸ هجری قمری]])درگذشت. آرامگاه وی در باکو است. |
|||
#redirect [[نظامی]] |
|||
== دارای منبع == |
|||
=== مخزنالاسرار === |
|||
* «آینه چون نقش تو بنمود راست// خود شکن، آئینهشکستن خطاست» |
|||
** ''؟؟؟'' |
|||
* «از کجی افتی به کم و کاستی// از همهغم رستی تو اگر راستی» |
|||
** ''مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت'' |
|||
* «تا ندهندت مستان، گر وفاست// تا ننیوشند مگو، گر دعاست» |
|||
** ''برتری سخن منظوم از منثور'' |
|||
* «جای دو شمشیر نیامی که دید// بزم دو جمشید مقامی که دید» |
|||
** ''داستان دو حکیم متنازع'' |
|||
* «دشمن خـُرد است بلایی بزرگ// غفلت از آن است خطایی بزرگ» |
|||
** ''مقالت نوزدهم در استقبال آخرت'' |
|||
* «دشمن [[دانا]] که غم جان بود// بهتر از آن [[دوستی|دوست]] که [[مجنون|نادان]] بود» |
|||
** ''مقالت پانزدهم در نکوهش رشکبران'' |
|||
* «کم خور و بسیاری راحت نگر// بیش خور و رنج جراحت نگر» |
|||
** ''مقالت هشتم، در بیان آفرینش'' |
|||
* «کیسه بُرانند در این رهگذر// هرکه تهیکیسهتر آسودهتر» |
|||
** ''مقالت هفدهم در پرستش و تجرید'' |
|||
* «هر دم از این باغ بری میرسد// تازهتر از تازهتری میرسد» |
|||
** ''مقالت پانزدهم در نکوهش رشکبران'' |
|||
* «[[گل]] ز کجی، خار در آغوش یافت// نیشکر از راستی آن نوش یافت» |
|||
** ''مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت'' |
|||
=== خسرو و شیرین === |
|||
* «اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دلافروز» |
|||
** ''غدرانگیزی در نظم [[کتاب]]'' |
|||
* «به خود گفتا جواب است این، نه [[جنگ]] است// کلوخانداز را پاداش سنگ است» |
|||
** ''رسیدن نامه شیرین به خسرو'' |
|||
* «به صبر از بند گردد مرد، رسته// که صبر آمد کلید [[کار]] بسته» |
|||
** ''پاسخ شاپور به خسرو'' |
|||
* «به قدر شغل خود باید زدن لاف// که زردوزی نداند بوریاباف» |
|||
** ''آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین'' |
|||
* «جوانی گفت: پیری را چه تدبیر// که یار از من گریزد، چون شوم پیر// جوابش داد پیر نغزگفتار// که در پیری تو خود بگریزی از یار» |
|||
** ''زفاف خسرو و شیرین'' |
|||
* «چو آن [[گاو|گاوی]] که از وی شیر خیزد// لگد در شیر کوبد تا بریزد» |
|||
** ''اندرز شیرین، خسرو را در داد و [[دانش]]'' |
|||
* «چو در موی سیاه آمد سپیدی// پدید آمد نشان ناامیدی» |
|||
** ''زفاف خسرو و شیرین'' |
|||
* «چهخوش گفتا نهاوندی بهطوسی// که [[مرگ]] [[خر]] بود [[سگ]] را عروسی» |
|||
** ''تعزیتنامه شیرین به خسرو در مرگ مریم از راه بادافراه'' |
|||
* «چهنیکو داستانی زد [[هنر]](خرد) مند// هلیله با هلیله، قند با قند» |
|||
** ''آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین'' |
|||
* «دو دلبر داشتن از یکدلی نیست// دودل بودن طریق عاقلی نیست» |
|||
** ''پاسخدادن شیرین، خسرو را'' |
|||
* «[[سگ]] تازی که [[آهو]]گیر گردد// بگیرد آهویش، چون پیر گردد» |
|||
** ''زفاف خسرو و شیرین'' |
|||
* «عروسی دید زیبا، جان در او بست// تنوری گرم، حالی نان در او بست» |
|||
** ''زفاف خسرو و شیرین'' |
|||
* «کسی کز [[عشق]] خالی شد فسردهاست// گرش صد جان بود بیعشق مردهاست» |
|||
** ''سخنی چند در [[عشق]]'' |
|||
* «منه دل بر جهان کین سرد ِ ناکس// وفاداری نخواهد کرد باکس» |
|||
** ''نکوهش جهان'' |
|||
* «[[نهنگ]] آن به که در [[دریا]] ستیزد// کز آب خُرد [[ماهی]] خُرد خیزد» |
|||
** ''آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین'' |
|||
* «هوائی معتدل، چون خوش [[خنده|نخندیم]]// تنوری گرم، چون نان در نبندیم» |
|||
** ''افسانهگفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران'' |
|||
* «یک امشب را صبوری کرد باید// شب آبستن بود تا خود چه زاید» |
|||
** ''پاسخ شاپور به خسرو'' |
|||
=== لیلی و مجنون === |
|||
* «آنجا که بزرگ بایدت بود// فرزندی کس نداردت سود// چون [[شیر]] به خود سپهشکن باش// فرزند ِ خصال خویشتن باش» |
|||
** ''در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی'' |
|||
* «آنکس که ز شهر آشنایی است// داند که متاع ما کجایی است» |
|||
** ''عذر شکایت'' |
|||
* «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبه نرم ز آتش تیز» |
|||
** ''بترک خدمت پادشاهان گفتن'' |
|||
* «بااینکه سخن به لطف آبست// کمگفتن ِ هر سخن صوابست// آب ارچه همه زلال خیزد// از خوردن پر، ملال خیزد//کم گوی و گزیده گوی چون دُر// تا ز اندک تو جهان شود پُر// لاف از سخن چو در توان زد// آن خشت بود که پر توان زد» |
|||
** ''خوبی کمگویی'' |
|||
* «پراکندگی از نفاق خیزد// [[پیروزی]] از اتفاق خیزد» |
|||
** ''مصاف کردن نوفل بار دوم'' |
|||
* «چون قامت ما برای غرق است// کوتاه و دراز را چه فرق است» |
|||
** ''فراموشی در عمر'' |
|||
* «در چین، نه همه حریربافند// گه حله، گهی حصیر بافند» |
|||
** ''یاد از همدمان رفته و همدمی با دیگران'' |
|||
* «دیویست جهان، فرشتهصورت// در بند هلاک تو، ضرورت» |
|||
** ''وداعکردن مجنون، پدر را'' |
|||
* «عمری که بناش بر زوال است// یکدم بود ار هزارسال است» |
|||
** ''آگاهی مجنون از وفات [[مادر]]'' |
|||
* «غافل منشین، نه وقت ِ بازیست// وقت [[هنر]] است و سرفرازیست// [[دانش]] طلب و بزرگی آموز// تا، به نگرند روزت از روز» |
|||
** ''در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی'' |
|||
* «گر دل دهی ای پسر بدین پند// از پند پدر شوی برومند» |
|||
** ''در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی'' |
|||
* «میکوش به هر ورق که خوانی// کان [[دانش]] را تمام دانی// پالانگریی بهغایت خوب// بهتر ز کلاهدوزی بد// گفتن ز من، از تو [[کار]] بستن// بیکار نمیتوان نشستن» |
|||
** ''در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی'' |
|||
* «نیکی بکن و به چه درانداز// کز چه به تو روی برکند باز» |
|||
** ''وداع کردن مجنون، پدر را'' |
|||
* «یکدسته [[گل]] دماغ پرور// از خرمن صد گیاه بهتر» |
|||
** ''خوبی کمگویی'' |
|||
=== هفت پیکر === |
|||
* «[[ابر]] بیآب چند باشی، چند// گرم داری تنور، نان دربند» |
|||
** ''سبب نظم [[کتاب]]'' |
|||
* «بختم از دور گفت کای [[مجنون|نادان]]// لیس قریه وراء عبادان» |
|||
** ''افسانهٔ اول در گنبد سیاه'' |
|||
* «بدگهر با کسی وفا نکند// اصل بد در خطا، خطا نکند» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «به قناعت کسی که شاد بود// تا بود محتشمنهاد بود// وآنکه با [[آرزو]] کند خویشی// اوفتد عاقبت به درویشی» |
|||
** ''افسانهٔ اول در گنبد سیاه'' |
|||
* «پادشاه آتشی است کز نورش// ایمن آن شد که دید از دورش» |
|||
** ''صفت سمنار و ساختن قصر خورنق'' |
|||
* «پادشاهان که که کینهکش باشند// خون کنند آنزمان که خوش باشند» |
|||
** ''داستان بهرام با کنیزک خویش'' |
|||
* «پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر [[گاو]] و بار بر [[خر]] نه» |
|||
** ''فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار'' |
|||
* «تا جوانی و تندرستی هست// آید اسباب هر مراد به دست» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «خانه در کوچهای مگیر به مزد// که در آن کوچه، شحنه باشد دزد» |
|||
** ''افسانه پنجم در گنبد پیروزهرنگ'' |
|||
* «در دوچیز است رستگاری مرد// آنکه بسیار داد و اندک خورد» |
|||
** ''فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار'' |
|||
* «در گِل شوره دانه افشانی// بر نیارد مگر پشیمانی// در [[زمین|زمینی]] [[درخت]] باید کِشت// کاورد میوهها چو باغ بهشت» |
|||
** ''خطاب زمینبوس'' |
|||
* «[[رقص]] مرکب مبین که رهوارست// راه بین تا چگونه دشوارست» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «زشت باشد که پیش چشمهٔ نوش// در گشاید دکان سرکه فروش» |
|||
** ''افسانه پنجم در گنبد پیروزهرنگ'' |
|||
* «[[سگ]] بر آن آدمی شرف دارد// که چو [[خر]] دیده بر علف دارد» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «شاه اگر مست، خصم هشیار است// شحنه گر خفت، دزد بیدار است» |
|||
** ''آگاهی بهرام از لشکرکشی خاقان چین، بار دوم'' |
|||
* «[[شیر]] از آن پایه بزرگی یافت// که سر از طوق سرپرستی تافت» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «صبرکردن شبی، محالی نیست// آخر امشب شبیست، سالی نیست» |
|||
** ''افسانهٔ اول در گنبد سیاه'' |
|||
* «قدر اهل [[هنر]] کسی داند// که هنرنامهها بسی خواند// آنکه عیب از [[هنر]] نداند باز// زو، هنرمند کی پذیرد ساز» |
|||
** ''خطاب زمینبوس'' |
|||
* «[[کژدم]] از راه آنکه بدگهر است// ماندنش عیب و کشتنش [[هنر]] است» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «کیست کز عاشقی نشانش نیست// هرکه را [[عشق]] نیست جانش نیست» |
|||
** ''چگونگی پادشاهی بهرام گور'' |
|||
* «گرکنی صدهزار بازی ِ چست// نخوری بیش از آنکه روزی ِ تست» |
|||
** ''فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار'' |
|||
* «گفت کز چنگ من به ناله رود// باد برخستگان ِ [[عشق]] درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// [[عشق]] پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم بهبانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنهکاریست// [[عشق]] با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آنبه که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم» |
|||
** ''افسانه هفتم در گنبد سپید'' |
|||
* «نان مخور پیش ناشتا، مَنِشان// ور خوری، جمله را بهخوان بنشان» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «نشود آب، جز به آتش گرم// جز به آتش، نگردد آهن نرم» |
|||
** ''افسانه دوم در گنبد زرد'' |
|||
* «وآنکه پی بر سخن نداند برد// گر بزرگ است، زود گردد خرد» |
|||
** ''افسانه چهارم در گنبد سرخ'' |
|||
* «هر عمارت که زیر افلاک است// خاک بر سر کنش که خود خاک است» |
|||
** ''فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار'' |
|||
* «هرکسی در بهانه تیزهش است// کس نگوید که دوغ من ترش است» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
* «هرکه آبی خورد که بنوازد// در وی، آب دهن نیندازد» |
|||
** ''افسانه سوم در گنبد سبز'' |
|||
* «هرکه آید در این سپنج سرای// بایدش بازرفتن از سر ِ پای// در وی آهسته رو که تیزهشست// دیرگیر است لیک زودکش است» |
|||
** ''فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار'' |
|||
* «هرکه در [[کار]] سختگیر شود// نظم کارش خللپذیر شود» |
|||
** ''افسانه چهارم در گنبد سرخ'' |
|||
* «هفترنگ است زیر هفتاورنگ// نیست بالاتر از سیاهی رنگ» |
|||
** ''افسانهٔ اول در گنبد سیاه'' |
|||
* «همه عالم تن است و ایران دل// نیست گوینده زین قیاس خجل» |
|||
** ''خطاب زمینبوس'' |
|||
* «[[یادبود|یادگاری]] کز آدمیزاد است// سخن است آن، دگر همه باد است» |
|||
** ''ستایش سخن و حکمت و اندرز'' |
|||
((من بیدل وراه بیمناک است//چون راهنما تویی چه باک است)) |
|||
این بیت حرفی با خداوند است |
|||
=== شرفنامه === |
|||
* «اگر نیکم و گر بدم در سرشت// قضای تو این نقش بر من نبشت» |
|||
** ''مناجات بهدرگاه باریعِزشأنه'' |
|||
* «به بیدیده نتوان نمودن چراغ// که جز دیده را دل نخواهد به باغ» |
|||
** ''در شرف این نامه بر دیگر نامهها'' |
|||
* «به مردم درآمیز اگر مردمی// که با آدمی خوگرست آدمی» |
|||
** ''در حسب حال و انجام روزگار'' |
|||
* «به هندوستان پیری از [[خر]] فتاد// پدرمردهای را به چین [[گاو]] زاد» |
|||
** ''نشستن اسکندر بر جای دارا'' |
|||
* «به هنگام سختی مشو ناامید// که ابر سیه بارد آب سپید» |
|||
** ''آیینه ساختن اسکندر'' |
|||
* «جهان شربت هریک از یخ سرشت// بهجز شربت ما که بر یخ نوشت» |
|||
** ''کشتن سرهنگان، دارا را'' |
|||
* «چو از ران خود خورد باید کباب// چه گردم به دریوزه چون آفتاب» |
|||
** ''در شرف این نامه بردیگر نامهها'' |
|||
* «چو باد خزانی در آید به باغ// زمانه دهد جای [[بلبل]] به [[زاغ]]» |
|||
** ''در حسب حال و انجام روزگار'' |
|||
* «چو در کشت و کار جهان بنگریم// همه، دِه کشاورز یکدیگریم» |
|||
** ''رفتن اسکندر به ظلمات'' |
|||
* «چو شد جامه بر قد فرزند راست// نباید دگر مهر فرزند خواست» |
|||
** ''رأی زدن دارا با بزرگان ایران'' |
|||
* «چهباید هراسیدنت ز آنکسی// که دارد هم از خانه دشمن بسی» |
|||
** ''شتافتن اسکندر به [[جنگ]] دارا'' |
|||
* «چه خوش گفت فرزانهٔ پیش بین// زبان گوشتین است و تیغ آهنین» |
|||
** ''خراج خواستن دارا از اسکندر'' |
|||
* «حسابی که فرمود رای بلند// کس از پیشبینی نبیند گزند» |
|||
** ''فرستادن اسکندر روشنک را به روم'' |
|||
* «[[خر|خران]] را کسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن، کآب و هیزم نماند» |
|||
** ''کشتن سرهنگان، دارا را'' |
|||
* «[[خروس|خروسی]] که بیگه نوا برکشید// سرش را پگهباز باید برید» |
|||
** ''رأی زدن دارا با بزرگان ایران'' |
|||
* «دلا تا بزرگی نیاری به دست// به جای بزرگان نشاید نشست» |
|||
** ''در شرف این نامه بر دیگر نامهها'' |
|||
* «دو دل یک شود بشکند کوه را// پراکندگی آرد انبوه را» |
|||
** ''سگالش نمودن اسکندر بر [[جنگ]] دارا'' |
|||
* «دو [[شیر]] گرسنه است و یک ران ِ گور// کباب آنکسیراست، کوراست زور» |
|||
** ''پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر'' |
|||
* «ز باغی که پیشینیان کاشتند// پسآیندگان میوه برداشتند» |
|||
** ''رفتن اسکندر به ظلمات'' |
|||
* «سبویی که سوراخ باشد نخست// به موم و سریشم نگردد درست» |
|||
** ''کشتن سرهنگان، دارا را'' |
|||
* «سخن تا نپرسند لب بستهدار// گهر نشکنی، تیشه آهستهدار» |
|||
** ''در شرف این نامه بر دیگر نامهها'' |
|||
* «سخن را به اندازهای دار پاس// که باور توان کردنش در قیاس// سخن گر چو گوهر بر آرد فروغ// چو ناباور افتد، نماید دروغ// دروغی که ماننده باشد به راست// بهاز راستی کز درستی جداست» |
|||
** ''فهرست تاریخ اسکندر در یک ورق'' |
|||
* «شنیدم ز پیران دینارسنج// که زر، زر کشد در جهان، گنج، گنج» |
|||
** ''تمثیل اندر این معنی'' |
|||
* «فلک نیست یکسان همآغوش تو// طرازش درنگ است بردوش تو// گهت چون فرشته بلندی دهد// گهت با ددان دستبندی دهد» |
|||
** ''کشتن سرهنگان، دارا را'' |
|||
* «[[کلاغ|کلاغی]] تک [[کبک]] درگوش کرد// تک خویشتن را فراموش کرد» |
|||
** ''نامه دارا بهاسکندر'' |
|||
* «که بسیار ناید بر ِ اندکی// یکی بر صد آید، نه صد بر یکی» |
|||
** ''تمثیل اندر این معنی'' |
|||
* «که [[خرگوش]] هر مرز را بیشگفت// [[سگ]] آن ولایت تواند گرفت» |
|||
** ''[[جنگ]] دارا با اسکندر'' |
|||
* «مخور جمله، ترسم که دیر ایستی// به پیرانهسر بد بود نیستی» |
|||
** ''مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را'' |
|||
* «مخور غم به صیدی که ناکردهای// که یخنی بود هرچه ناخوردهای» |
|||
** ''تعلیم خضر در گفتن داستان'' |
|||
* «مکش جز به اندازهٔ خویش، پای// که هر گوهری را پدیداست جای» |
|||
** ''رأی زدن دارا با بزرگان ایران'' |
|||
* «میفکن کَول، گرچه خوار آیدت// که هنگام سرما به کار آیدت» |
|||
** ''شتافتن اسکندر به [[جنگ]] دارا'' |
|||
* «نه انجیر شد نام هر میوهای// نه مثل زبیدهاست هر بیوهای» |
|||
** ''در شرف این نامه بر دیگر نامهها'' |
|||
* «همانا که پیوند شاه آتش است// بهآتش در، از دور دیدن خوش است» |
|||
** ''رأی زدن دارا با بزرگان ایران'' |
|||
=== اقبالنامه === |
|||
* «بجز [[مرگ]]، هر مشکلی را که هست// به چارهگری، چاره آمد به دست» |
|||
** ''وصیتنامه اسکندر'' |
|||
* «برادر به جرم برادر مگیر// که بس فرق باشد زخون تا به شیر» |
|||
** ''خردنامه [[ارسطو]]'' |
|||
* «بر انداز سنگی به بالا دلیر// دگرگون بود [[کار]]، کآید به زیر» |
|||
** ''خردنامه [[ارسطو]]'' |
|||
* «بسی چون مرا زاد و هم زود کشت// که نفرین براین دایهٔ گوژپشت» |
|||
** ''وصیتنامه اسکندر'' |
|||
* «بهسوی توانا، توانا فرست// به [[دانا]] هم از جنس دانا فرست» |
|||
** ''خردنامه [[ارسطو]]'' |
|||
* «جهان، آنکسیراست کو در جهان// خورد توشهٔ راه با همرهان» |
|||
** ''خردنامه [[افلاطون]]'' |
|||
* «چو بسیاری عمر ِ ما اندکیست// اگر ده بود سال و گر صد، یکیست» |
|||
** ''سوگندنامه اسکندر به سوی [[مادر]]'' |
|||
* «چو دولت دهد، برگشایش کلید// ز سنگ سیه، گوهر آرد پدید» |
|||
** ''در اندازه هرکاری نگاهداشتن'' |
|||
* «خردمندی آنراست کز هرچه هست// چو نادیدنی بود از او دیده بست» |
|||
** ''گفتار حکیم نظامی در آفرینش نخست'' |
|||
* «در این چارسو چند سازیم جای// شکم چارسو کرده چون چارپای» |
|||
** ''تازهکردن داستان و یاد دوستان'' |
|||
* «رباطی دودر دارد این دیر خاک// دری در گریوه، دری در مغاک» |
|||
** ''تازهکردن داستان و یاد دوستان'' |
|||
* «ز باد آن [[درخت|درختی]] نیابد گزند// که از خاک، سر برنیارد بلند» |
|||
** ''خردنامه [[ارسطو]]'' |
|||
* «ز [[مادر]]، برهنه رسیدم فراز// برهنه به خاکم سپارند باز» |
|||
** ''وصیتنامه اسکندر'' |
|||
* «زِ هر [[دانش|دانشی]] دفتری خواندهام// چو [[مرگ]] آمد آنجا فروماندهام» |
|||
** ''وصیتنامه اسکندر'' |
|||
* «سخن تا توانی به آزرم گوی// که تا مستمع گردد آزرمجوی// سخنگفتن نرم، فرزانگیست//درشتی نمودن، ز [[جنون|دیوانگیست]]» |
|||
** ''خردنامه [[سقراط]]'' |
|||
* «سخنرا نیوشنده باید نخست// گهر بیخریدار ناید درست» |
|||
** ''انجامش اقبالنامه'' |
|||
* «فسونگرخم است این خم نیلگون// که صدگونه رنگ آید از وی برون» |
|||
** ''تازهکردن داستان و یاد دوستان'' |
|||
* «کسی را که گردون برآرد بلند// همش باز در گردن آرد کمند» |
|||
** ''تازهکردن داستان و یاد دوستان'' |
|||
* «کنون در خطرهای جان آمدیم// ز [[باران]] سوی ناودان آمدیم» |
|||
** ''گذرکردن اسکندر دیگربار به هندوستان'' |
|||
* «مثل زد در این، آنکه فرزانه بود// که برناید از هیچ ویرانه دود» |
|||
** ''تازهکردن داستان و یاد دوستان'' |
|||
* «مده مدبران را سوی خویش راه// که انگور از انگور گردد سیاه» |
|||
** ''خردنامه [[ارسطو]]'' |
|||
* «من آن وحشی[[آهو|آهوم]] کز دستِ زور// به پای خودم رفت باید به گور» |
|||
** ''انجامش روزگار هرمس'' |
|||
* «ندیدم کسیرا ز کارآگهان// که آگه شد از [[کارهای]] نهان» |
|||
** ''سوگندنامه اسکندر بهسوی [[مادر]]'' |
|||
* «نشاید شدن [[مرگ]] را چارهساز// در ِ چاره برکس نکردند باز» |
|||
** ''سوگندنامه اسکندر بهسوی [[مادر]]'' |
|||
* «نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار// کزآن سستی آید، وز این ناگوار» |
|||
** ''خردنامه [[افلاطون]]'' |
|||
* «یکی جفت همتا تورا بس بود// که بسیارکسمرد، بیکس بود» |
|||
** ''افسانه [[ارشمیدس]] با کنیزک چینی'' |
|||
=== کلیات خمسه === |
|||
* «از آن آتش برآمد دودت اکنون// پشیمانی ندارد سودت اکنون» |
|||
* «از آن سرد آمد این کاخ دلاویز// که تا جا گرم کردی گویدت خیز» |
|||
* «از کجی به، که روی برتابید// رستگاری ز راستی یابید» |
|||
* «بُوَد چاردیوار آن خانه سست// که بنیادش اول نباشد درست» |
|||
* «به [[کار]] اندرآ این چه پژمردگیست// که پایان بیکاری افسردگیست» |
|||
* «پس از اینهمه مناقب خجلم، خجل پشیمان// که ثنای خویش گفتن بود از تهیمیانی» |
|||
* «چو ریزد [[شیر]] را دندان و ناخن// خورد از [[روباه|روبهان]] لنگ سیلی// چو [[شاهین]] باز ماند از پریدن// ز [[گنجشک|گنجشکش]] لگد باید چشیدن» |
|||
* «چو کِشته شد از بهر ما چند چیز// ز بهر کسان ما بکاریم نیز» |
|||
* «[[دوستی]] بامردم [[دانا]] نکوست// دشمن دانا بهاز [[مجنون|نادان]] دوست» |
|||
* «سخنگو سخن سخت پاکیزه راند// که [[مرگ]] ِ به انبوه را جشن خواند» |
|||
* «[[کار|کاری]] که به عقل برنیاید// [[جنون|دیوانگیاش]] گره گشاید» |
|||
* «[[ترک]] صفتی بهای ما نیست// ترکانه سخن سزای ما نیست |
|||
:آن کو نسبِ بلند دارد// او را سخنِ بلند، باید» |
|||
== بدون منبع == |
|||
* «به آسانگذاری دمی میشمار// که آسان زید مرد آسانگذار» |
|||
* «به هنگام سختی مشو نا امید // کز ابر سیه بارد آب سپید // در چاره سازی به خود در مبند // که بسیار تلخی بود سودمند // نفس به که امید یاری دهد // که ایزد خود امیدواری دهد» |
|||
== درباره نظامی == |
|||
* «آن گنج گهر ز کان گنجه// شمشیرزبان و [[شیر]]پنجه// یعنی شه ملک نیکنامی// شاهنشه عارفان، نظامی» |
|||
** ''[[هلالی جغتایی]]'' |
|||
* «جواب آنکه نظامی به نظم میگوید// جفا مکن که جفا شیوهٔ وفای تو نیست» |
|||
** ''[[جلالالدین محمد بلخی]]'' |
|||
* «نظامی که استاد این فن وی است// در این بزمگه شمع روشن وی است// ز ویرانه گنجه شد گنجسنج// رسانید گنج سخن را به پنج» |
|||
** ''[[عبدالرحمن جامی]]'' |
|||
* «[[هنر]]پرور گنجه، دانای پیش// که گنج سخن داشت ز اندازه بیش// نظر چون بر آن جام صهبا گماشت// ستد صافی و دُرد بر ما گذاشت» |
|||
** ''[[ناصرخسرو]]'' |
|||
== پیوند به بیرون == |
|||
{{ویکیپدیا}} |
|||
{{ناتمام}} |
|||
[[رده:شاعران اهل ایران]] |
|||
[[de:Nezāmī]] |
|||
[[hy:Նիզամի]] |
نسخهٔ ۹ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۱۱:۲۴
الیاس بن یوسف نظامی گنجهای، شاعر، داستانسرا و رمزگوی سده ششم هجری قمری. زادروز: حدود (۵۳۷ هجری قمری) در گنجه. نظامی در تاریخ (۶۰۸ هجری قمری)درگذشت. آرامگاه وی در باکو است.
دارای منبع
مخزنالاسرار
- «آینه چون نقش تو بنمود راست// خود شکن، آئینهشکستن خطاست»
- ؟؟؟
- «از کجی افتی به کم و کاستی// از همهغم رستی تو اگر راستی»
- مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت
- «تا ندهندت مستان، گر وفاست// تا ننیوشند مگو، گر دعاست»
- برتری سخن منظوم از منثور
- «جای دو شمشیر نیامی که دید// بزم دو جمشید مقامی که دید»
- داستان دو حکیم متنازع
- «دشمن خـُرد است بلایی بزرگ// غفلت از آن است خطایی بزرگ»
- مقالت نوزدهم در استقبال آخرت
- «دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود»
- مقالت پانزدهم در نکوهش رشکبران
- «کم خور و بسیاری راحت نگر// بیش خور و رنج جراحت نگر»
- مقالت هشتم، در بیان آفرینش
- «کیسه بُرانند در این رهگذر// هرکه تهیکیسهتر آسودهتر»
- مقالت هفدهم در پرستش و تجرید
- «هر دم از این باغ بری میرسد// تازهتر از تازهتری میرسد»
- مقالت پانزدهم در نکوهش رشکبران
- «گل ز کجی، خار در آغوش یافت// نیشکر از راستی آن نوش یافت»
- مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت
خسرو و شیرین
- «اگر صدسال مانی ور یکی روز// بباید رفت از این کاخ دلافروز»
- غدرانگیزی در نظم کتاب
- «به خود گفتا جواب است این، نه جنگ است// کلوخانداز را پاداش سنگ است»
- رسیدن نامه شیرین به خسرو
- «به صبر از بند گردد مرد، رسته// که صبر آمد کلید کار بسته»
- پاسخ شاپور به خسرو
- «به قدر شغل خود باید زدن لاف// که زردوزی نداند بوریاباف»
- آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
- «جوانی گفت: پیری را چه تدبیر// که یار از من گریزد، چون شوم پیر// جوابش داد پیر نغزگفتار// که در پیری تو خود بگریزی از یار»
- زفاف خسرو و شیرین
- «چو آن گاوی که از وی شیر خیزد// لگد در شیر کوبد تا بریزد»
- اندرز شیرین، خسرو را در داد و دانش
- «چو در موی سیاه آمد سپیدی// پدید آمد نشان ناامیدی»
- زفاف خسرو و شیرین
- «چهخوش گفتا نهاوندی بهطوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی»
- تعزیتنامه شیرین به خسرو در مرگ مریم از راه بادافراه
- «چهنیکو داستانی زد هنر(خرد) مند// هلیله با هلیله، قند با قند»
- آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
- «دو دلبر داشتن از یکدلی نیست// دودل بودن طریق عاقلی نیست»
- پاسخدادن شیرین، خسرو را
- «سگ تازی که آهوگیر گردد// بگیرد آهویش، چون پیر گردد»
- زفاف خسرو و شیرین
- «عروسی دید زیبا، جان در او بست// تنوری گرم، حالی نان در او بست»
- زفاف خسرو و شیرین
- «کسی کز عشق خالی شد فسردهاست// گرش صد جان بود بیعشق مردهاست»
- سخنی چند در عشق
- «منه دل بر جهان کین سرد ِ ناکس// وفاداری نخواهد کرد باکس»
- نکوهش جهان
- «نهنگ آن به که در دریا ستیزد// کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد»
- آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
- «هوائی معتدل، چون خوش نخندیم// تنوری گرم، چون نان در نبندیم»
- افسانهگفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران
- «یک امشب را صبوری کرد باید// شب آبستن بود تا خود چه زاید»
- پاسخ شاپور به خسرو
لیلی و مجنون
- «آنجا که بزرگ بایدت بود// فرزندی کس نداردت سود// چون شیر به خود سپهشکن باش// فرزند ِ خصال خویشتن باش»
- در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی
- «آنکس که ز شهر آشنایی است// داند که متاع ما کجایی است»
- عذر شکایت
- «از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبه نرم ز آتش تیز»
- بترک خدمت پادشاهان گفتن
- «بااینکه سخن به لطف آبست// کمگفتن ِ هر سخن صوابست// آب ارچه همه زلال خیزد// از خوردن پر، ملال خیزد//کم گوی و گزیده گوی چون دُر// تا ز اندک تو جهان شود پُر// لاف از سخن چو در توان زد// آن خشت بود که پر توان زد»
- خوبی کمگویی
- «پراکندگی از نفاق خیزد// پیروزی از اتفاق خیزد»
- مصاف کردن نوفل بار دوم
- «چون قامت ما برای غرق است// کوتاه و دراز را چه فرق است»
- فراموشی در عمر
- «در چین، نه همه حریربافند// گه حله، گهی حصیر بافند»
- یاد از همدمان رفته و همدمی با دیگران
- «دیویست جهان، فرشتهصورت// در بند هلاک تو، ضرورت»
- وداعکردن مجنون، پدر را
- «عمری که بناش بر زوال است// یکدم بود ار هزارسال است»
- آگاهی مجنون از وفات مادر
- «غافل منشین، نه وقت ِ بازیست// وقت هنر است و سرفرازیست// دانش طلب و بزرگی آموز// تا، به نگرند روزت از روز»
- در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی
- «گر دل دهی ای پسر بدین پند// از پند پدر شوی برومند»
- در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی
- «میکوش به هر ورق که خوانی// کان دانش را تمام دانی// پالانگریی بهغایت خوب// بهتر ز کلاهدوزی بد// گفتن ز من، از تو کار بستن// بیکار نمیتوان نشستن»
- در نصیحت فرزند خود، محمد نظامی
- «نیکی بکن و به چه درانداز// کز چه به تو روی برکند باز»
- وداع کردن مجنون، پدر را
- «یکدسته گل دماغ پرور// از خرمن صد گیاه بهتر»
- خوبی کمگویی
هفت پیکر
- «ابر بیآب چند باشی، چند// گرم داری تنور، نان دربند»
- سبب نظم کتاب
- «بختم از دور گفت کای نادان// لیس قریه وراء عبادان»
- افسانهٔ اول در گنبد سیاه
- «بدگهر با کسی وفا نکند// اصل بد در خطا، خطا نکند»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «به قناعت کسی که شاد بود// تا بود محتشمنهاد بود// وآنکه با آرزو کند خویشی// اوفتد عاقبت به درویشی»
- افسانهٔ اول در گنبد سیاه
- «پادشاه آتشی است کز نورش// ایمن آن شد که دید از دورش»
- صفت سمنار و ساختن قصر خورنق
- «پادشاهان که که کینهکش باشند// خون کنند آنزمان که خوش باشند»
- داستان بهرام با کنیزک خویش
- «پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر گاو و بار بر خر نه»
- فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
- «تا جوانی و تندرستی هست// آید اسباب هر مراد به دست»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «خانه در کوچهای مگیر به مزد// که در آن کوچه، شحنه باشد دزد»
- افسانه پنجم در گنبد پیروزهرنگ
- «در دوچیز است رستگاری مرد// آنکه بسیار داد و اندک خورد»
- فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
- «در گِل شوره دانه افشانی// بر نیارد مگر پشیمانی// در زمینی درخت باید کِشت// کاورد میوهها چو باغ بهشت»
- خطاب زمینبوس
- «رقص مرکب مبین که رهوارست// راه بین تا چگونه دشوارست»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «زشت باشد که پیش چشمهٔ نوش// در گشاید دکان سرکه فروش»
- افسانه پنجم در گنبد پیروزهرنگ
- «سگ بر آن آدمی شرف دارد// که چو خر دیده بر علف دارد»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «شاه اگر مست، خصم هشیار است// شحنه گر خفت، دزد بیدار است»
- آگاهی بهرام از لشکرکشی خاقان چین، بار دوم
- «شیر از آن پایه بزرگی یافت// که سر از طوق سرپرستی تافت»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «صبرکردن شبی، محالی نیست// آخر امشب شبیست، سالی نیست»
- افسانهٔ اول در گنبد سیاه
- «قدر اهل هنر کسی داند// که هنرنامهها بسی خواند// آنکه عیب از هنر نداند باز// زو، هنرمند کی پذیرد ساز»
- خطاب زمینبوس
- «کژدم از راه آنکه بدگهر است// ماندنش عیب و کشتنش هنر است»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «کیست کز عاشقی نشانش نیست// هرکه را عشق نیست جانش نیست»
- چگونگی پادشاهی بهرام گور
- «گرکنی صدهزار بازی ِ چست// نخوری بیش از آنکه روزی ِ تست»
- فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
- «گفت کز چنگ من به ناله رود// باد برخستگان ِ عشق درود// عاشق آن شد که خستگی دارد// به درستی شکستگی دارد// عشق پوشیده چند دارم چند// عاشقم، عاشقم بهبانگ بلند// مستی و عاشقیم برد ز دست// صبر ناید ز هیچ عاشق مست// گرچه برجان عاشقان خواریست// توبه در عاشقی گنهکاریست// عشق با توبه آشنا نبود// توبه در عاشقی روا نبود// عاشق آنبه که جان کند تسلیم// عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم»
- افسانه هفتم در گنبد سپید
- «نان مخور پیش ناشتا، مَنِشان// ور خوری، جمله را بهخوان بنشان»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «نشود آب، جز به آتش گرم// جز به آتش، نگردد آهن نرم»
- افسانه دوم در گنبد زرد
- «وآنکه پی بر سخن نداند برد// گر بزرگ است، زود گردد خرد»
- افسانه چهارم در گنبد سرخ
- «هر عمارت که زیر افلاک است// خاک بر سر کنش که خود خاک است»
- فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
- «هرکسی در بهانه تیزهش است// کس نگوید که دوغ من ترش است»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
- «هرکه آبی خورد که بنوازد// در وی، آب دهن نیندازد»
- افسانه سوم در گنبد سبز
- «هرکه آید در این سپنج سرای// بایدش بازرفتن از سر ِ پای// در وی آهسته رو که تیزهشست// دیرگیر است لیک زودکش است»
- فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
- «هرکه در کار سختگیر شود// نظم کارش خللپذیر شود»
- افسانه چهارم در گنبد سرخ
- «هفترنگ است زیر هفتاورنگ// نیست بالاتر از سیاهی رنگ»
- افسانهٔ اول در گنبد سیاه
- «همه عالم تن است و ایران دل// نیست گوینده زین قیاس خجل»
- خطاب زمینبوس
- «یادگاری کز آدمیزاد است// سخن است آن، دگر همه باد است»
- ستایش سخن و حکمت و اندرز
((من بیدل وراه بیمناک است//چون راهنما تویی چه باک است)) این بیت حرفی با خداوند است
شرفنامه
- «اگر نیکم و گر بدم در سرشت// قضای تو این نقش بر من نبشت»
- مناجات بهدرگاه باریعِزشأنه
- «به بیدیده نتوان نمودن چراغ// که جز دیده را دل نخواهد به باغ»
- در شرف این نامه بر دیگر نامهها
- «به مردم درآمیز اگر مردمی// که با آدمی خوگرست آدمی»
- در حسب حال و انجام روزگار
- «به هندوستان پیری از خر فتاد// پدرمردهای را به چین گاو زاد»
- نشستن اسکندر بر جای دارا
- «به هنگام سختی مشو ناامید// که ابر سیه بارد آب سپید»
- آیینه ساختن اسکندر
- «جهان شربت هریک از یخ سرشت// بهجز شربت ما که بر یخ نوشت»
- کشتن سرهنگان، دارا را
- «چو از ران خود خورد باید کباب// چه گردم به دریوزه چون آفتاب»
- در شرف این نامه بردیگر نامهها
- «چو باد خزانی در آید به باغ// زمانه دهد جای بلبل به زاغ»
- در حسب حال و انجام روزگار
- «چو در کشت و کار جهان بنگریم// همه، دِه کشاورز یکدیگریم»
- رفتن اسکندر به ظلمات
- «چو شد جامه بر قد فرزند راست// نباید دگر مهر فرزند خواست»
- رأی زدن دارا با بزرگان ایران
- «چهباید هراسیدنت ز آنکسی// که دارد هم از خانه دشمن بسی»
- شتافتن اسکندر به جنگ دارا
- «چه خوش گفت فرزانهٔ پیش بین// زبان گوشتین است و تیغ آهنین»
- خراج خواستن دارا از اسکندر
- «حسابی که فرمود رای بلند// کس از پیشبینی نبیند گزند»
- فرستادن اسکندر روشنک را به روم
- «خران را کسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن، کآب و هیزم نماند»
- کشتن سرهنگان، دارا را
- «خروسی که بیگه نوا برکشید// سرش را پگهباز باید برید»
- رأی زدن دارا با بزرگان ایران
- «دلا تا بزرگی نیاری به دست// به جای بزرگان نشاید نشست»
- در شرف این نامه بر دیگر نامهها
- «دو دل یک شود بشکند کوه را// پراکندگی آرد انبوه را»
- سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا
- «دو شیر گرسنه است و یک ران ِ گور// کباب آنکسیراست، کوراست زور»
- پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر
- «ز باغی که پیشینیان کاشتند// پسآیندگان میوه برداشتند»
- رفتن اسکندر به ظلمات
- «سبویی که سوراخ باشد نخست// به موم و سریشم نگردد درست»
- کشتن سرهنگان، دارا را
- «سخن تا نپرسند لب بستهدار// گهر نشکنی، تیشه آهستهدار»
- در شرف این نامه بر دیگر نامهها
- «سخن را به اندازهای دار پاس// که باور توان کردنش در قیاس// سخن گر چو گوهر بر آرد فروغ// چو ناباور افتد، نماید دروغ// دروغی که ماننده باشد به راست// بهاز راستی کز درستی جداست»
- فهرست تاریخ اسکندر در یک ورق
- «شنیدم ز پیران دینارسنج// که زر، زر کشد در جهان، گنج، گنج»
- تمثیل اندر این معنی
- «فلک نیست یکسان همآغوش تو// طرازش درنگ است بردوش تو// گهت چون فرشته بلندی دهد// گهت با ددان دستبندی دهد»
- کشتن سرهنگان، دارا را
- «کلاغی تک کبک درگوش کرد// تک خویشتن را فراموش کرد»
- نامه دارا بهاسکندر
- «که بسیار ناید بر ِ اندکی// یکی بر صد آید، نه صد بر یکی»
- تمثیل اندر این معنی
- «که خرگوش هر مرز را بیشگفت// سگ آن ولایت تواند گرفت»
- جنگ دارا با اسکندر
- «مخور جمله، ترسم که دیر ایستی// به پیرانهسر بد بود نیستی»
- مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
- «مخور غم به صیدی که ناکردهای// که یخنی بود هرچه ناخوردهای»
- تعلیم خضر در گفتن داستان
- «مکش جز به اندازهٔ خویش، پای// که هر گوهری را پدیداست جای»
- رأی زدن دارا با بزرگان ایران
- «میفکن کَول، گرچه خوار آیدت// که هنگام سرما به کار آیدت»
- شتافتن اسکندر به جنگ دارا
- «نه انجیر شد نام هر میوهای// نه مثل زبیدهاست هر بیوهای»
- در شرف این نامه بر دیگر نامهها
- «همانا که پیوند شاه آتش است// بهآتش در، از دور دیدن خوش است»
- رأی زدن دارا با بزرگان ایران
اقبالنامه
- «بجز مرگ، هر مشکلی را که هست// به چارهگری، چاره آمد به دست»
- وصیتنامه اسکندر
- «برادر به جرم برادر مگیر// که بس فرق باشد زخون تا به شیر»
- خردنامه ارسطو
- «بر انداز سنگی به بالا دلیر// دگرگون بود کار، کآید به زیر»
- خردنامه ارسطو
- «بسی چون مرا زاد و هم زود کشت// که نفرین براین دایهٔ گوژپشت»
- وصیتنامه اسکندر
- «بهسوی توانا، توانا فرست// به دانا هم از جنس دانا فرست»
- خردنامه ارسطو
- «جهان، آنکسیراست کو در جهان// خورد توشهٔ راه با همرهان»
- خردنامه افلاطون
- «چو بسیاری عمر ِ ما اندکیست// اگر ده بود سال و گر صد، یکیست»
- سوگندنامه اسکندر به سوی مادر
- «چو دولت دهد، برگشایش کلید// ز سنگ سیه، گوهر آرد پدید»
- در اندازه هرکاری نگاهداشتن
- «خردمندی آنراست کز هرچه هست// چو نادیدنی بود از او دیده بست»
- گفتار حکیم نظامی در آفرینش نخست
- «در این چارسو چند سازیم جای// شکم چارسو کرده چون چارپای»
- تازهکردن داستان و یاد دوستان
- «رباطی دودر دارد این دیر خاک// دری در گریوه، دری در مغاک»
- تازهکردن داستان و یاد دوستان
- «ز باد آن درختی نیابد گزند// که از خاک، سر برنیارد بلند»
- خردنامه ارسطو
- «ز مادر، برهنه رسیدم فراز// برهنه به خاکم سپارند باز»
- وصیتنامه اسکندر
- «زِ هر دانشی دفتری خواندهام// چو مرگ آمد آنجا فروماندهام»
- وصیتنامه اسکندر
- «سخن تا توانی به آزرم گوی// که تا مستمع گردد آزرمجوی// سخنگفتن نرم، فرزانگیست//درشتی نمودن، ز دیوانگیست»
- خردنامه سقراط
- «سخنرا نیوشنده باید نخست// گهر بیخریدار ناید درست»
- انجامش اقبالنامه
- «فسونگرخم است این خم نیلگون// که صدگونه رنگ آید از وی برون»
- تازهکردن داستان و یاد دوستان
- «کسی را که گردون برآرد بلند// همش باز در گردن آرد کمند»
- تازهکردن داستان و یاد دوستان
- «کنون در خطرهای جان آمدیم// ز باران سوی ناودان آمدیم»
- گذرکردن اسکندر دیگربار به هندوستان
- «مثل زد در این، آنکه فرزانه بود// که برناید از هیچ ویرانه دود»
- تازهکردن داستان و یاد دوستان
- «مده مدبران را سوی خویش راه// که انگور از انگور گردد سیاه»
- خردنامه ارسطو
- «من آن وحشیآهوم کز دستِ زور// به پای خودم رفت باید به گور»
- انجامش روزگار هرمس
- «ندیدم کسیرا ز کارآگهان// که آگه شد از کارهای نهان»
- سوگندنامه اسکندر بهسوی مادر
- «نشاید شدن مرگ را چارهساز// در ِ چاره برکس نکردند باز»
- سوگندنامه اسکندر بهسوی مادر
- «نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار// کزآن سستی آید، وز این ناگوار»
- خردنامه افلاطون
- «یکی جفت همتا تورا بس بود// که بسیارکسمرد، بیکس بود»
- افسانه ارشمیدس با کنیزک چینی
کلیات خمسه
- «از آن آتش برآمد دودت اکنون// پشیمانی ندارد سودت اکنون»
- «از آن سرد آمد این کاخ دلاویز// که تا جا گرم کردی گویدت خیز»
- «از کجی به، که روی برتابید// رستگاری ز راستی یابید»
- «بُوَد چاردیوار آن خانه سست// که بنیادش اول نباشد درست»
- «به کار اندرآ این چه پژمردگیست// که پایان بیکاری افسردگیست»
- «پس از اینهمه مناقب خجلم، خجل پشیمان// که ثنای خویش گفتن بود از تهیمیانی»
- «چو ریزد شیر را دندان و ناخن// خورد از روبهان لنگ سیلی// چو شاهین باز ماند از پریدن// ز گنجشکش لگد باید چشیدن»
- «چو کِشته شد از بهر ما چند چیز// ز بهر کسان ما بکاریم نیز»
- «سخنگو سخن سخت پاکیزه راند// که مرگ ِ به انبوه را جشن خواند»
- «کاری که به عقل برنیاید// دیوانگیاش گره گشاید»
- «ترک صفتی بهای ما نیست// ترکانه سخن سزای ما نیست
- آن کو نسبِ بلند دارد// او را سخنِ بلند، باید»
بدون منبع
- «به آسانگذاری دمی میشمار// که آسان زید مرد آسانگذار»
- «به هنگام سختی مشو نا امید // کز ابر سیه بارد آب سپید // در چاره سازی به خود در مبند // که بسیار تلخی بود سودمند // نفس به که امید یاری دهد // که ایزد خود امیدواری دهد»
درباره نظامی
- «آن گنج گهر ز کان گنجه// شمشیرزبان و شیرپنجه// یعنی شه ملک نیکنامی// شاهنشه عارفان، نظامی»
- «جواب آنکه نظامی به نظم میگوید// جفا مکن که جفا شیوهٔ وفای تو نیست»
- «نظامی که استاد این فن وی است// در این بزمگه شمع روشن وی است// ز ویرانه گنجه شد گنجسنج// رسانید گنج سخن را به پنج»
- «هنرپرور گنجه، دانای پیش// که گنج سخن داشت ز اندازه بیش// نظر چون بر آن جام صهبا گماشت// ستد صافی و دُرد بر ما گذاشت»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |