سنایی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
←دارای منبع: افزودن مطلب برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[:w: |
'''[[:w:سنایی|سنایی]]''' مشهور به '''سنایی غزنوی''' از شاعران فارسیزبان و عارفان عالیقدر ایرانی است. زادروز وی نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین است. حکیم سنایی به تاریخ ([[W:۵۴۵ (هجری قمری)|۵۴۵ هجری قمری]]) در زادگاه خویش درگذشت. |
||
== دارای منبع == |
== دارای منبع == |
نسخهٔ ۹ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۴۸
سنایی مشهور به سنایی غزنوی از شاعران فارسیزبان و عارفان عالیقدر ایرانی است. زادروز وی نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین است. حکیم سنایی به تاریخ (۵۴۵ هجری قمری) در زادگاه خویش درگذشت.
دارای منبع
- «تا توانی به خنده لب بگشای/سردندان به خنده در منمای//خندهٔ هرزه آبروی برد/راز پنهان میان کوی برد//با پسر اینچنین مثل زد سام/گریه بهتر زخندهٔ بی هنگام//گریهٔ ابر بین وخندهٔ برق/درنگر تا که چیست اینجا فرق//ابر از آن گریه نعمت اندوزد/برق از آن خنده آتش افروزد//ابلهی از گزا ف میخندید/زیرکی آن بدید و نپسندید//گفت ای بی حیا و بی آزرم/اینچنین خندی و نداری شرم//گریهٔ تو زظلم و بیدادی/به که بی وقت خنده و شادی//خندهٔ هرزه آیت جهل است/مرد بیهوده خند، نا اهل است//هان و هان تا نخندی ای خیره/که بسی خنده دل کند تیره//هیچ شک نیست اندرین گفتار/گریه آید زخندهٔ بسیار.»[۱]
- چون در آید بلا، مگردان روی/روی درحق کن و «رضینا» گوی» [۲]
دیوان حکیم سنایی
- «آنچنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
- «از تواضع بزرگوار شوی// و از تکبر ذلیل و خوار شوی»
- «اندر این خاکدان فرسوده// هیچکس را نبینی آسوده»
- «اندر این ره که راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
- «ای به دیدار فتنه چون طاووس// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار»
- «ای بیخبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی»
- «این مثل زد وزیر با بهمن// دوسـت نادان بتر ز صـد دشمن// بشنو این نکته را که سخت نکوست// مار به دشمنت، که نادان دوست»
- «با بدان کم نشین که در مانی// خوپذیر است نفس انسانی»
- «بودِ بسیارخوار بینور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
- «پر خوری، ژندهپیل باشی تو// کم خـوری، جبرئیل باشی تو»
- «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
- «حایض او، من شده به گرمابه// ماهی او من طپیده در تابه»
- «خادمانند نامشان کافور// لیک رخشان سیهتر از عنبر»
- «خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما// کرم پیله هم به دست خویشتن دوزد کفن»
- «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
- «در جستن نان آب رخ خویش مریزید// در نار مسوزید روان از پی نان را»
- «در دهان دار تا بود دندان// چون گرانی کند بکن دندان»
- «دوستان را به گاه سود و زیان// بتوان دید و آزمود توان»
- «دوست را کس به یک بلا نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت»
- «دوست گرچه دوصد، دو یار بود// دشمن ار چه یکی، هـزار بود»
- «دهخدا گفت ار نمکساری شود انبان کون// گوزهای بینمک پراند اهل روستا»
- «رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر»
- «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر که زنده و مغبون»
- «سوی دین هدیهٔ خدایش دان// آنکه ناخوانده آیدت مهمان»
- «فرش تو در زیر پا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همهشب گرسنه، تو زخورشهای خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
- «قدر مردم سفر پدید آرد// خانهٔ خویش مرد را بند است// چون بهسنگ اندرون بود گوهر// کس نداند که قیمتش چند است»
- «مال دادی به باد چون تو همی// گِل به گوهر خری و خر به خیار»
- «مرد عالیهمم نخواهد بند// سگ بود، سگ به لقمهای خرسند»
- «مرگ هدیه است نزد داننده// هدیه دان میهمان ناخوانده»
- «نان فروزن به آب دیدهٔ خویش// وز در ِ هیچ سفله شیر مخواه»
- «نشود مرد پردل و صُعلوک// پیش مامان و بادریسه و دوک// نشود کس به کنج خانه فقیه// کم بود مرغ خانگی را پیه// هرکه او خورده است دود چراغ// بنشیند به کام دل به فراغ// کی شود مایهٔ نشاط و سرور// هم در انگور شیره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنکبوت نهد// چه کنی در کنار مادر خو// آخر ای نازنین کم از دو دو»
- «هرکس که برد به بصره خرما// بر جهل خود او دهد گواهی»
- «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
- «هیچ خودبین خدایبین نبود// مرد خوددیده مرد دین نبود»
- « دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت // بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت // دست یکی کرد با صبوری و خوابم // آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت // باد جدا کرد زلفکان تو از هم // مشک سیه با گل سپید برآمیخت // مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش // اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت // بس بود این باد سرد باده نخواهم // کش دل مسکین به دام ذره در آویخت »
حدیقةالحقیقة
- «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را به لفظ مقصودم// زین قبل، نام گشت مجدودم// زآنکه جد را به تن شدم بنیت// کرد مجدود ماضیم کنیت»
بدون منبع
- «هرکجا ظلم رخت افکنده است// مملکت را زبیخ برکنده است»
درباره حکیم سنایی
- «بشنو این پند از حکیم غزنوی// تا بیابی در تن کهنه نوی»
- «گفت کسی خواجهسنایی بمرد// مرگ ِ چنین خواجه نه کاریست خرد// قالب خاکی بهزمین بازداد// روح طبیعی بهفلک واسپرد»
منابع
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |