چارلی چاپلین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amg72827 (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Amg72827 (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:


'''[[W:چارلی چاپلین|چارلی چاپلین]]'''
'''[[W:چارلی چاپلین|چارلی چاپلین]]'''

* چارلی چاپلین خطاب به [[آلبرت اینشتین]]: مردم به استقبال من می‌آیند چون همه آنها من را می‌فهمند ولی به استقبال تو می‌آیند چون هیچکدام تو را نمی‌فهمند.
** [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910406000729 منبع]
** [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940129000664 منبع]


* فیلمسازان باید به این بیندیشند که فیلم‌هایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش داده خواهد شد.
* فیلمسازان باید به این بیندیشند که فیلم‌هایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش داده خواهد شد.
خط ۱۲۵: خط ۱۲۱:
** [http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/society/rede/2011/5/4/25014.html منبع]
** [http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/society/rede/2011/5/4/25014.html منبع]
** [http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1750847594692665360 منبع]
** [http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1750847594692665360 منبع]

== چاپلین و اینشتین ==
[[پرونده:Albert Einstein and Charlie Chaplin City Lights premiere 1931.jpg|بندانگشتی|چارلی چاپلین و [[آلبرت اینشتین]]]]
* چارلی چاپلین خطاب به [[آلبرت اینشتین]]: مردم به استقبال من می‌آیند چون همه آنها من را می‌فهمند ولی به استقبال تو می‌آیند چون هیچکدام تو را نمی‌فهمند.
** [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910406000729 منبع]
** [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940129000664 منبع]


== نامه چارلی چاپلین به دخترش ==
== نامه چارلی چاپلین به دخترش ==

نسخهٔ ‏۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۱۲:۵۳

چارلی چاپلین

چارلی چاپلین

  • فیلمسازان باید به این بیندیشند که فیلم‌هایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش داده خواهد شد.
  • هیتلر و چارلی چاپلین تقریبا همسن بودند، هیتلر فقط چهار روز از چارلی چاپلین کوچکتر بود: این سرنوشت ما دو تا بود که یکی دنیا را بخنده بندازه و دیگری به گریه، و اگر سرنوشت میخواست، کاملا بر عکس میشد.
  • اگر روزی خیانت دیدی ، بدان که قیمتت بالاست.
  • حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.
  • از دشمن خود یکبار بترس و از دوست خود هزار بار.
  • نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد.
  • خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است.
  • حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.
  • ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو.
  • انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد.
  • بزرگ ترین الماس جهان آفتاب است، که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.
  • درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است.
  • مردمان روی زمین استوار، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند.
  • شکست خوردن ناراحتی ندارد. آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد.
  • اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود.
  • این یکی از تضادهای زندگی ما است که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام می دهد.
  • وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد، شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.
  • من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم.
  • شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص.
  • دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.
  • خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست. هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.
  • زندگی در کلوز آپ (نمای نزدیک) تراژدی و غم انگیز است و در لانگ شات (نمای دور) کمدی و خنده دار!
  • از لحظه ای که بلیط سینما را می‌خرید وارد دنیای دیگری می‌شوید.
  • گاهی هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم، لم می‌دهم و به بدبختی‌هایم لبخند میزنم...

مردم فکر می‌کنند هیچ مشکلی ندارم، اما زندگی بدون مشکل فقط یک خواب است... آدم هم نمی‌تواند همیشه بخوابد!

  • یک روز بدون خنده، روزی است که به هدر رفته است ...
  • لبخند بزن! بدون انتظار پاسخی از دنیا، بدان روزی دنیا انقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند، با تمام سازهایت می رقصد.
  • اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
  • آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه،

رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه،

مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،

دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،

مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه، آموخته ام که...

تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد،

همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد،

فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد.

پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند،

بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.

چاپلین و اینشتین

چارلی چاپلین و آلبرت اینشتین
  • چارلی چاپلین خطاب به آلبرت اینشتین: مردم به استقبال من می‌آیند چون همه آنها من را می‌فهمند ولی به استقبال تو می‌آیند چون هیچکدام تو را نمی‌فهمند.

نامه چارلی چاپلین به دخترش

گفته شده بود که این نوشته، نوشته چارلی چاپلین است. اما بعدا مشخص شد که نوشته فرج اله صبا است.

برهنگی بیماری عصر ماست

جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار...

با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل؛ زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

دخترم جرالدین! از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود.تو کجایی؟ در پاریس، روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟ این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدم هایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین! در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها ببرد. به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن؛ زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بی نوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده ام.

جرالدین دخترم! تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنیدنی است.

داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد، داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی کند. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد. به دنبال نام تو نام من است: "چاپلین"

جرالدین دخترم! دنیایی که تو در آن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی، آن ستایش گران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرج های دیگر باید صورت حساب ان را بفرستی.

دخترم جرالدین گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن. زنان بیوه، کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنان هستم. تو واقعا یکی از آنان هستی و نه بیشتر. هنر قبل از اینکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند . وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پش زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.

دخترم جرالدین! چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو: سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جست و جو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند بی جان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بند بازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان نا استوار سقوط می کنند.

دخترم جرالدین! پدرت با تو حرف می زند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد و آن شب است که این الماس، آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود. همیشه بند بازان ناشی سقوط می کنند از این رو دل به زر و زیور نبند. بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار. معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند. او برای تعریف "عشق "که معنی آن "یک دلی" است شایسته تر از من است.

دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد. دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند. برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو، باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم، ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش، پاک دل و یکدل، زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. «پدر تو، چارلی چاپلین»

    • مدرک
    • (کتاب آخرین تصویر چارلی، صفحه ۷۹ )

سخنان چارلی چاپلین در فیلم دیکتاتور بزرگ

متاسفم اما من نمیخوام یک امپراوطرو باشم این کار من نیست من نمیخوام بر کسی حکومت کنم یا پیروز بشم من دوست دارم به همه کمک کنم

یهودی،کافر،سیاه،سفید ما همه میخوایم به انسان های دیگه اینطوری کمک کنیم ما میخوایم با خوشی دیگران زندگی کنیم نه بد بختیشون

ما نمیخوایم از دیگران متنفر باشیم

در این دنیا،زمین خوبمون ثروتمنده ومیتونه به همه کمک کنه

مسیر زندگی میتونه آزاد و زیباباشه

ولی ما راه رو گم کردیم

حرص روح انسانها رو مسموم کرده

ودنیا رو با تنفر مسدود کرده

و مار و در مسیر خونریزی حرکت میده

ما سریع تر رشد میکنیم ولی خودمون رو حبس کردیم

ماشین آلات مارو نیازمند کرده

دانشمون رو بد بین کرده،زیر کی ما خشن وبی عاطفه است

ما بیش از حد فکر میکنیم وخیلی کم احساس میکنیم

بیش از ماشین آلات ما نیازمند به انسانیت داریم

بیشتر از زرنگی ما نیازمند به ملایمت ومهربانی داریم

بدون از کیفیات زندگی خشن خواهد بود وهمه چیز از دست خواهد رفت

هواپیما ها وپیام ها رادیویی ما رو به هم نزدیک کرده

این اختراعات فریاد کمک برای خوبی در انسانها سر میدن

فریاد کمک برای برادری جهانی واتحاد همه ما

حتی الان صدای من به میلیون ها نفر میرسه

میلیون ها زن وبچه نا امید

قربانیان سیستمی که انسان رو شکنجه میده

و مردم بی گناه رو زندانی میکنه

خطاب به همه اونایی که صدام رو میشنون میگم نا امید نباشید

بدبختی به سرمون اومده اما با گذر از حرص وطمع

وتلخی انسانی که از پیشرفت انسان میترسه

بدبختی هم میمیره

تنفر انسانها میگذره ودیکتاتورها میمیرن

وقدرتی که گرفتن به مردم بر میگرده

هرگز با مردن اناسان آزادی نمیمیره

سربازان خودتون رو بدست حیوانات نسپارید

مردانی که شمارو خوار میکنن وبه بندگی میکشن

زندگیتون رو دسته دسته میکنن

وبه شما میگن چی فکر کنید چی احساس کنید

افرادی که به شما تعلیم نظامی میدن

وبا شما مثل احشمام رفتار میکنن

وبا شما برای تغذیه توپهاشون استفده میکنند

خودتون رو تسلیم این مردان نکنید

مردان ماشینی،با افکار ماشینی وقلب های ماشینی

شما ماشین نیستید شما احشام نیتسید،شما انــســانــیــد

شما عشق ماشینی رو در وجودتون دارید

تنفر نداشته باشید

تنها کسانی که مورد علاقه نیتسند وغیر طبیعی اند تنفر دارند

سربازان برای بندگی نجنگید برای آزادی بجنگید

همون طور که لوک مقدس میگه قلمرو خداوند درون انسانهاست

نه درون یک نفر نه درون گروهی از آنان بلکه درون تمام انسانها

درون شما

شما قدرت ساخت ماشین ها رو دارید

قدرت ساخت شادی

با این قدرت شما میتونید زندگی رو آزاد وزیبا کنید

میتونید این زندگی روبه ماجرا جویی شگفت انگیز تبدیل کنید

با هدف مردم سالاری بیاید واز این قدرت استفاده کنیم

بیایید همه با هم یکی بشیم وبرای دنیایی جدید بجنگیم

دنیایی که به انسانهافرصت کار میده

دنیایی که به جوانان آینده وبه سالمندان امنیت میده

به امید این چیزها وحشی ها ظهور کردن

اما اونا دروغ میگن!اونا هرگز به امید جامه عمل نمیپوشانند!هرگز!

دیکتاتورها خود را آزاد میکنن ولی انساها رو به بردگی میکشن

حال بیایید بجگیم برای جامه عمل پوشاندن به این امیدها

بیایید بجنگیم برای آزادی دنیا،تا مرزها رو کنار بزنیم

تا حرص،تعصب وتنفر رو دور بندازیم

بایید برای دنیایی از دلایل بجنگیم

دنیایی که دانش وپیشرفت ما رو به سعادت همگانی هدایت کنه

سربازان با نام مردم سالاری،بیایید یکی بشیم


پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ