ژرژ فون ویلیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
RAHA68 (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
RAHA68 (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۳۳: خط ۳۳:
کودک، سرباز، [[دریا]] نوشته ژرژ فون ویلیه ترجمه: د. قهرمان – تنظیم :علی ع. راد
کودک، سرباز، [[دریا]] نوشته ژرژ فون ویلیه ترجمه: د. قهرمان – تنظیم :علی ع. راد




[[رده:افراد]]
[[رده:نویسندگان]]
[[رده:نویسندگان]]

نسخهٔ ‏۵ مهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۰:۳۳

ژرژ فون ویلیه (تولد ۱۹۲۱ )، نویسنده فرانسوی

دارای منبع

  • کودک، سرباز، دریا
  • «چرا انسانها با هم می‌جنگند؟ در حالیکه همه چیز در اطرافشان آنها را به صلح و عشق دعوت می‌کند؟» ص ۱۱۵
  • «خانم سوشه در زنگ تفریح پی یر را صدا کرد و گفت: نباید همیشه به رنجهای دیگران فکر کرد. یک بچه باید بتواند خوشحال باشد و فراموش کند. دورهٔ بسیار بدی است، ولی روزهای خوب در پیش است. باید صبور و امیدوار بود.» ص۱۱۶
  • «دیگر به شکست آن شب فکر نمی‌کردند، بلکه به سرشاری لحظاتی که با هم زیسته و خطر را خوار شمرده بودند، می‌اندیشیدند.»ص ۱۳۱
  • «بعضی جملات، خیلی دردناک است، با وجود این در زندگی به انسانها کمک می‌کنند. این هم یکی از آنها بود: آنها در راه انجام وظیفه کشته شد ند.» ص ۱۳۶
  • «تو دریا را دوست داری؟ من هم همینطور. دریا زیباست، مثل موسیقی و جاودان است، مثل دنیا. قبل از ما بوده و بعد از ما خواهد بود. دوست وفاداری است. همه چیز را می داند و همه چیز را می‌فهمد و زمانی که انسان او را دوست دارد فقط می‌تواند او را دوست داشته باشد.»
  • پسرک زمزمه کرد: بله! من دریا را دوست دارم.
  • «مردان فرانسه و همه کشورهای جهان می‌توانند در خارج از جنگ و حتی در زمان جنگ دوست هم باشند البته اگر احساسات مشترکی داشته باشند.» ص ۱۳۲
  • «روزی این حقیقت ساده را که در یک غروب ماه فوریه کشف کرده بود به همه خواهد گفت: ورای نفرت و پیکار، عشق و صلح وجود دارد. صلحی که او مصمم بود به نوبه خود از آن دفاع کند. در راه این صلح مبارزه خواهد کرد تا بچه‌های دیگر، بعدها نفرت و وحشتی را که او شناخته بود، نشناسند.» ص ۱۶۴
  • «آقای پیشون به او نزدیک شد و او را نگاه کرد. حس کرد که پسرک دگرگون شده است. چشمانش دوباره د رخشان و سرشار از زندگی شده و گونه‌هایش از شدت هیجان برافروخته است. بدنش استوار وپشتش راست است.
  • پی یر، تو را چه می‌شود؟
  • پسرک نگاه گرمی به استادش افکند.
  • من خوشبخت هستم.
  • آقای پیشون که هیجان ا و را حس می‌کرد احتیا جی به سوال کردن نداشت. با وجود این پرسید: می‌توانی به من بگویی چرا؟
  • چون می‌خواهم دوباره مبارزه کنم.
  • مبارزه به خاطر چه؟
  • نوبت پی یر بود که لبخند بزند.
  • به خاطر صلح ...» ص۱۶۵ – آخرین پاراگراف کتاب

منبع

کودک، سرباز، دریا نوشته ژرژ فون ویلیه ترجمه: د. قهرمان – تنظیم :علی ع. راد