کاشان: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
ابرابزار، اصلاح سجاوندی |
خنثیسازی ویرایش 55935 ویژه:Contributions/Sonia Sevilla (بحث کاربر:Sonia Sevilla) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
''' |
'''کاشان''' شهری تاریخی است که مرکز شهرستان و فرمانداری ویژه کاشان است که بخشی از استان اصفهان به حساب میآید، این شهر در مرکز ایران در ۲۲۰ کیلومتری جنوب پایتخت و ۲۰۰ کیلومتری مرکز استان واقع است. |
||
== [[گفتاورد]] == |
== [[گفتاورد]] == |
||
* «شهر کاشان بهدلیل مخمل و زریهای زیبا و کمنظیرش با شهر لیون فرانسه که مرکز صنایع ابریشم اروپاست همارز و برابر است.» |
* «شهر کاشان بهدلیل مخمل و زریهای زیبا و کمنظیرش با شهر لیون فرانسه که مرکز صنایع ابریشم اروپاست همارز و برابر است.» |
||
** '''[[ولتر]]'''. |
** '''[[ولتر]]'''. |
||
* «از دیگر صنایع ظریفه ایران مخملهای قدیم کاشان است که بسیار قشنگ و زیبا و کمنظیر است. راستی جای تاسف است که بانوان متجدد ایران صنایع زیبای وطن خود را تحقیر میکنند و صنایع ناچیز اروپایی را ترجیح میدهند.» |
* «از دیگر صنایع ظریفه ایران مخملهای قدیم کاشان است که بسیار قشنگ و زیبا و کمنظیر است. راستی جای تاسف است که بانوان متجدد ایران صنایع زیبای وطن خود را تحقیر میکنند و صنایع ناچیز اروپایی را ترجیح میدهند.» |
||
** '''سرپرسی سایکس. ''تاریخ ایران. |
** '''سرپرسی سایکس. ''تاریخ ایران.''''' |
||
== [[ضربالمثل]] == |
== [[ضربالمثل]] == |
||
== ضربالمثل با اصطلاحات عامیانه<ref name="kashuni7">ضربالمثلای کاشونی، ص ۷ تا ۸۱</ref== |
|||
== ضربالمثل با اصطلاحات عامیانه <ref name="kashuni7">ضربالمثلای کاشونی، ص ۷ تا ۸۱</ref> == |
|||
* آبِ خوش اَ گُلُوش پای نِمیرَ! |
|||
* آبِ خوش اَ گُلُوش پای نِمیرَ ! |
|||
** ''آب خوش از گلویش پایین نمیرود''. (یعنی روزگار خوش و شیرینی ندارد.) |
** ''آب خوش از گلویش پایین نمیرود''. (یعنی روزگار خوش و شیرینی ندارد.) |
||
* آب که اَ سَر گُذَش چه یَ وِجَب چه صَد وِجَب! |
|||
* آب که اَ سَر گُذَش چه یَ وِجَب چه صَد وِجَب ! |
|||
** ''آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب''. |
** ''آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب''. |
||
* آتِشِش فُروکَش کَردَ! |
|||
* آتِشِش فُروکَش کَردَ ! |
|||
** ''آتش او فروکش کرده است''. (یعنی از هیجان افتاده است.) |
** ''آتش او فروکش کرده است''. (یعنی از هیجان افتاده است.) |
||
* آتشِ کفِ دَسَّ، نَه میشَ نِگِرِش داش، نَه میشَ وِلِش کَ! |
|||
* آتشِ کفِ دَسَّ، نَه میشَ نِگِرِش داش، نَه میشَ وِلِش کَ ! |
|||
** ''آتش کف دست است نه میشود نگهش داشت، نه میشود رهایش کرد''. (یعنی باید با او بسازیم و بسوزیم.) |
** ''آتش کف دست است نه میشود نگهش داشت، نه میشود رهایش کرد''. (یعنی باید با او بسازیم و بسوزیم.) |
||
* آخورِش پُرَ! |
|||
* آخورِش پُرَ ! |
|||
** ''آخورش پر است''. (یعنی وضع خوراکش خوب است.) (جنبه تحقیر دارد) |
** ''آخورش پر است''. (یعنی وضع خوراکش خوب است.) (جنبه تحقیر دارد) |
||
* آدِمِ بیکار آب تُو سِرکُو میکُنَ، میکُوبَ! |
|||
* آدِمِ بیکار آب تُو سِرکُو میکُنَ، میکُوبَ ! |
|||
** ''آدم بیکار آب در سرکو میکند و میکوبد''. (از بیکاری، کاری بیهوده و عبث انجام میدهد.) |
** ''آدم بیکار آب در سرکو میکند و میکوبد''. (از بیکاری، کاری بیهوده و عبث انجام میدهد.) |
||
* آدَم شاخ دَر میآرَ! |
|||
* آدَم شاخ دَر میآرَ ! |
|||
** ''آدم شاخ در میآورد''. (انسان شگفتزده میشود.) |
** ''آدم شاخ در میآورد''. (انسان شگفتزده میشود.) |
||
* آدَمیزاد به یَ چُس بَندَ! |
|||
* آدَمیزاد به یَ چُس بَندَ ! |
|||
** ''آدمیزاد به یک چُس بند است''. (انسان به یک باد بند است.) |
** ''آدمیزاد به یک چُس بند است''. (انسان به یک باد بند است.) |
||
* آسِمو سوراخ شُدَ، یِکیه اُفتیدَ! |
* آسِمو سوراخ شُدَ، یِکیه اُفتیدَ! |
||
** ''آسمان سوراخ شده است و این یک فرد افتاده است''. (به فرد لوس و عزیز کرده میگویند.) |
** ''آسمان سوراخ شده است و این یک فرد افتاده است''. (به فرد لوس و عزیز کرده میگویند.) |
||
* آش آلو! |
* آش آلو! |
||
** (آدم کمدست و پا وضعیف که رعایت نزاکت را نمیکند. (به تمسخر گویند) |
** (آدم کمدست و پا وضعیف که رعایت نزاکت را نمیکند. (به تمسخر گویند) |
||
* آه دَر بِساط نِدارَ! |
* آه دَر بِساط نِدارَ! |
||
** (از مال دنیا هیچ چیز ندارد.) |
** (از مال دنیا هیچ چیز ندارد.) |
||
* آی چُسی ناشتا میاَی! |
* آی چُسی ناشتا میاَی! |
||
** (کنایه از پزآمدن، مانند جیب خالی، پز عالی.) |
** (کنایه از پزآمدن، مانند جیب خالی، پز عالی.) |
||
* اِقِدِه لَی به هَواس که لَنگِ پِرِسکه پِیدا نیس! |
|||
* اِقِدِه لَی به هَواس که لَنگِ پِرِسکه پِیدا نیس ! |
|||
** '' آنقدر پا در هواست که پای کوچک پرستو پیدا نیست''. (موقعی گفته میشود که انجام کارهای بسیار مهمی در پیش باشد اما شخص به کارهای کم اهمیتتری توجه داشته باشد.) |
** '' آنقدر پا در هواست که پای کوچک پرستو پیدا نیست''. (موقعی گفته میشود که انجام کارهای بسیار مهمی در پیش باشد اما شخص به کارهای کم اهمیتتری توجه داشته باشد.) |
||
* آله وا اُومِده! |
|||
* آله وا اُومِده ! |
|||
** '' آله او جدا شده است ''. (کم دست و پا، افتاده حال.) |
** '' آله او جدا شده است ''. (کم دست و پا، افتاده حال.) |
||
* آکِلِه گِرِفتَ! |
|||
* آکِلِه گِرِفتَ ! |
|||
** (به کسی که کثیف و ژولیده باشد و رعایت بهداشت را نکند. (به تمسخر گویند)) |
** (به کسی که کثیف و ژولیده باشد و رعایت بهداشت را نکند. (به تمسخر گویند)) |
||
* اَخلاقَ کِرمُوی دارَ! |
|||
* اَخلاقَ کِرمُوی دارَ ! |
|||
** (زود رنج، احساساتی، تند و خشن است.) |
** (زود رنج، احساساتی، تند و خشن است.) |
||
* اُونا دو نِفَر بودَن هَمرا؛ ما صد نِفَر بودیم تَنا! |
|||
* اُونا دو نِفَر بودَن هَمرا؛ ما صد نِفَر بودیم تَنا ! |
|||
** (از این مثل گاهی برای توبیخ تسیدن عده زیاد در برابر گروه کم و گاه از آن برای تحسین وفاق و یگانگی و تقبیح نفاق و اختلاف استفاده میکنند.) |
** (از این مثل گاهی برای توبیخ تسیدن عده زیاد در برابر گروه کم و گاه از آن برای تحسین وفاق و یگانگی و تقبیح نفاق و اختلاف استفاده میکنند.) |
||
* اَ حَلیمِ قمُ شُوروایِ کاشُو وامُو! |
|||
* اَ حَلیمِ قمُ شُوروایِ کاشُو وامُو ! |
|||
** '' از حلیم قم و شوربای کاشان باز ماند''. (از هر دو چیز محروم ماند.) |
** '' از حلیم قم و شوربای کاشان باز ماند''. (از هر دو چیز محروم ماند.) |
||
* اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ! |
|||
* اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ ! |
|||
** (دیر متوجه منظور میشود.) |
** (دیر متوجه منظور میشود.) |
||
* اَ خَر میپُرسَ شَمبه کِیَّ! |
|||
* اَ خَر میپُرسَ شَمبه کِیَّ ! |
|||
** (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.) |
** (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.) |
||
* اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ! |
|||
* اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ ! |
|||
** (آشکار و معلوم است که دروغ میگوید.) |
** (آشکار و معلوم است که دروغ میگوید.) |
||
* اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب میرییَ! |
|||
* اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب میرییَ ! |
|||
** '' اگر برویم پشگل جمعآوری کنیم، خر هم در آب پشگل میاندازد''. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.) |
** '' اگر برویم پشگل جمعآوری کنیم، خر هم در آب پشگل میاندازد''. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.) |
||
* اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه میدُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس! |
|||
* اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه میدُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس ! |
|||
** (فضول است که خبرچینی میکند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.) |
** (فضول است که خبرچینی میکند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.) |
||
* اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار میزِنَ! |
|||
* اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار میزِنَ ! |
|||
** (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.) |
** (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.) |
||
* اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ! |
|||
* اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ ! |
|||
** (تصور میکنم هزینه برای چیزکم ارزشی کردهام و آن چیز نیز، فنا شده است.) |
** (تصور میکنم هزینه برای چیزکم ارزشی کردهام و آن چیز نیز، فنا شده است.) |
||
* ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ! |
|||
* ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ ! |
|||
** '' این کار چند دستور دهنده دارد؟''. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.) |
** '' این کار چند دستور دهنده دارد؟''. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.) |
||
* ای مُوقا، مُوقعِ شُتُر کُشُونِشُونَ! |
|||
* ای مُوقا، مُوقعِ شُتُر کُشُونِشُونَ ! |
|||
** (کسانی که زمانی خاص، درآمد و سود دارند و در این هنگام حد انصاف وعدالت را رعایت نمیکنند.) |
|||
** (کسانی که زمانی خاص،درآمد و سود دارند و در این هنگام حد انصاف وعدالت را رعایت نمیکنند.) |
|||
* ای نیم گِزَم سِرِ اُو یَ گِزَ! |
|||
* ای نیم گِزَم سِرِ اُو یَ گِزَ ! |
|||
** (هیچ تفاوتی نمیکند. سر تا پا یک کرباسند.) |
** (هیچ تفاوتی نمیکند. سر تا پا یک کرباسند.) |
||
* با پا بِری گیوه میدِرَ، با سر بری کالا! |
|||
* با پا بِری گیوه میدِرَ،با سر بری کالا ! |
|||
** '' با پا بروی گیوه پاره میشود، با سر بروی کلاه''. (هیچ فرقی نمیکند.) |
** '' با پا بروی گیوه پاره میشود، با سر بروی کلاه''. (هیچ فرقی نمیکند.) |
||
* با چُس میخواد آب گرم کُنَ! |
|||
* با چُس میخواد آب گرم کُنَ ! |
|||
** '' با چُس میخواهد آب گرم کند''. (با چیز کمی میخواهد کاری بزرگ انجام دهد.) |
** '' با چُس میخواهد آب گرم کند''. (با چیز کمی میخواهد کاری بزرگ انجام دهد.) |
||
* با خَر میشَ زندگی کَ، با آدِمِ خَر نمیشَ! |
|||
* با خَر میشَ زندگی کَ، با آدِمِ خَر نمیشَ ! |
|||
** '' با خر میشود زندگی کرد، با آدم خر نمیشود زندگی کرد''. (درباره آدمی گفته میشود که هیچ منطقی را به جز منطق خویش قبول ندارد.) |
** '' با خر میشود زندگی کرد، با آدم خر نمیشود زندگی کرد''. (درباره آدمی گفته میشود که هیچ منطقی را به جز منطق خویش قبول ندارد.) |
||
* باد تُو بُغِش کَردَ! |
|||
* باد تُو بُغِش کَردَ ! |
|||
** '' باد در گلویش انداخته است''. (متکبر و مغرور است.) |
** '' باد در گلویش انداخته است''. (متکبر و مغرور است.) |
||
* باس به چَشم بِکِشی! |
|||
* باس به چَشم بِکِشی ! |
|||
** '' باید به چشم بکشی (بمالی)''. (باید غنیمت بشمری و قدرش را بداری.) |
** '' باید به چشم بکشی (بمالی)''. (باید غنیمت بشمری و قدرش را بداری.) |
||
* بالاخُونه رُ دادَ اِجاره! |
|||
* بالاخُونه رُ دادَ اِجاره ! |
|||
** (قاطی کرده است. دیوانه است.) |
** (قاطی کرده است. دیوانه است.) |
||
* بِشکِنَ دَسّی که نِمَک نِدارَ! |
|||
* بِشکِنَ دَسّی که نِمَک نِدارَ ! |
|||
** (وقتی شخصی کاری را انجام بدهد ولی ارزش آنرا ندانند.) |
** (وقتی شخصی کاری را انجام بدهد ولی ارزش آنرا ندانند.) |
||
* بِنازَم قُدرِتِ دَسّه، که سِرکُو میآد پیشَ دَسّه! |
|||
* بِنازَم قُدرِتِ دَسّه، که سِرکُو میآد پیشَ دَسّه ! |
|||
** '' بنازم قدرت دسته را که سرکو پیش از دسته میآید''. (هرگاه قبل از آنکه عروسی به خانه خویش برود، بچهاش به دنیا بیاید از این ضربالمثل استفاده میکنند.) |
** '' بنازم قدرت دسته را که سرکو پیش از دسته میآید''. (هرگاه قبل از آنکه عروسی به خانه خویش برود، بچهاش به دنیا بیاید از این ضربالمثل استفاده میکنند.) |
||
* بَندِ دِلِم سِلید! |
|||
* بَندِ دِلِم سِلید ! |
|||
** '' بند دلم پاره شد''. (ترسیدم.) |
** '' بند دلم پاره شد''. (ترسیدم.) |
||
* به اَندازه یَ خِرِ سیا خُدِشَ گِرِفتَ! |
|||
* به اَندازه یَ خِرِ سیا خُدِشَ گِرِفتَ ! |
|||
** '' به اندازه یه خر سیه خودش را گرفته است''. (احمق، متکبر و خودخواه است.) |
|||
** '' به اندازه یه خر سیه خودش را گرفته است''. (احمق، متکبر و خودخواه است.) |
|||
* به خَر گُفتَ زِکّی! |
|||
* به خَر گُفتَ زِکّی ! |
|||
** (بسیار نادان و ابله است.) |
** (بسیار نادان و ابله است.) |
||
* به دِلِم بَراتَ! |
|||
* به دِلِم بَراتَ ! |
|||
** '' به دلم برات شده است''. (به دلم گواه است، یقین دارم.) |
** '' به دلم برات شده است''. (به دلم گواه است، یقین دارم.) |
||
* بیمایه فِطیرَ! |
|||
* بی مایه فِطیرَ ! |
|||
** (حق حساب باید پرداخت شود. بدون سرمایه اولیه نمیشود کار وکاسبی کرد.) |
|||
** (حق حساب باید پرداخت شود.بدون سرمایه اولیه نمیشود کار وکاسبی کرد.) |
|||
* پاچه وَر مالیده! |
|||
** '' پاچه شلوار را جمع کرده و بالا زده''. (به کسی میگویند که پررو، بیادب و بینزاکت باشد.) |
|||
* پاچه وَر مالیده ! |
|||
* پاش رُو مار باشَ وَر نِمیدارَ! |
|||
** '' پاچه شلوار را جمع کرده و بالا زده''. (به کسی میگویند که پر رو،بیادب و بینزاکت باشد.) |
|||
* پاش رُو مار باشَ وَر نِمیدارَ ! |
|||
** (خطر را به جان میخرد، اماکاری برای کسی انجام نمیدهد.) |
** (خطر را به جان میخرد، اماکاری برای کسی انجام نمیدهد.) |
||
* پُوسِّ دُمبَ! |
|||
* پُوسِّ دُمبَ ! |
|||
** '' پوست دنبه است''. (به کسی گویند که بیغیرت و بیخیال است.) |
** '' پوست دنبه است''. (به کسی گویند که بیغیرت و بیخیال است.) |
||
* پُوز تُوش وَر میکُنَ! |
|||
* پُوز تُوش وَر میکُنَ ! |
|||
** '' دهانش را توی آن (ظرف غذا) میزند''. (بیاشتها و بیمیل غذا میخورد.) |
** '' دهانش را توی آن (ظرف غذا) میزند''. (بیاشتها و بیمیل غذا میخورد.) |
||
* پُول به جُونِش بَسَّ! |
|||
* پُول به جُونِش بَسَّ ! |
|||
** (کنس و خسیس است.) |
** (کنس و خسیس است.) |
||
* پول دادِنُ زَردالو خِریدَ، خُونهخواه نِمیخواد! |
|||
* پول دادِنُ زَردالو خِریدَ، خُونهخواه نِمیخواد ! |
|||
** '' پول دادن و زردآلو خریدن خونهخواه (خجالت) ندارد''. (حق و حساب را پرداخت نمودن نیازی به خجالت و منت کشیدن ندارد.) |
** '' پول دادن و زردآلو خریدن خونهخواه (خجالت) ندارد''. (حق و حساب را پرداخت نمودن نیازی به خجالت و منت کشیدن ندارد.) |
||
* پَلُو پَمبه! |
|||
* پَلُو پَمبه ! |
|||
** '' پهلوان پنبه''. (به کسی که بسیار ضعیف و لاغر است میگویند.) |
** '' پهلوان پنبه''. (به کسی که بسیار ضعیف و لاغر است میگویند.) |
||
* پیرِ هَپَل هَپُو! |
|||
* پیرِ هَپَل هَپُو ! |
|||
** (پیر خرفت و نادان.) |
** (پیر خرفت و نادان.) |
||
* پیشُ به دِلِش مالیدَ! |
|||
* پیشُ به دِلِش مالیدَ ! |
|||
** '' پیهاش را به دلش مالیده است''. (دلش را خوش کرده است، صابون به دلش مالیده است.) |
** '' پیهاش را به دلش مالیده است''. (دلش را خوش کرده است، صابون به دلش مالیده است.) |
||
== کاشان در شعر شاعران == |
== کاشان در شعر شاعران == |
||
* «کاشان که مصر روی زمین است در جهان // میخواست در ولای چنین یوسفی چنان» |
* «کاشان که مصر روی زمین است در جهان // میخواست در ولای چنین یوسفی چنان» |
||
** '''محتشم کاشانی. ''قصاید''''' |
** '''محتشم کاشانی. ''قصاید''''' |
||
* «و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ، اجاق شقایق مرا گرم کرد» |
|||
* «و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ، اجاق شقایق مرا گرم کرد» |
|||
** '''[[سهراب سپهری]]. ''به باغ همسفران''''' |
|||
** '''[[سهراب سپهری]]. ''به باغ همسفران''''' |
|||
* «پس از تعمیر کاشان کز ازل میبود ویرانه// به یمن همت عالیش چون گردید آبادان// بنا شد خانهٔ دلکش روان شد جوی آبی خوش// به خوبی روضهٔ رضوان به صافی چشمهٔ حیوان// زلال حوض آن پیوسته روحافزار و جانپرور// نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشکافشان// ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد// سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان// چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه// که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان// پی تاریخ سال آن رقم زد خامهٔ هاتف// همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان» |
|||
** '''[[هاتف اصفهانی]]. ''ماده تاریخها''''' |
|||
* «پس از تعمیر کاشان کز ازل میبود ویرانه // به یمن همت عالیش چون گردید آبادان // بنا شد خانهی دلکش روان شد جوی آبی خوش // به خوبی روضهی رضوان به صافی چشمهی حیوان // زلال حوض آن پیوسته روحافزار و جانپرور // نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشکافشان // ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد // سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان // چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه // که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان // پی تاریخ سال آن رقم زد خامهی هاتف // همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان» |
|||
* «آب حیوان که خضر در ظلماتش میجست// گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر// جدولی بین و در آن صف زده سی فواره// همه را بر ورق نقره درافشان بنگر// در میان جدولی از آب خضر مالامال// وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر// از نسیم سحرش رایحهٔ روح شنو// وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر// بس که میبالد ازین طرفه بنا کاشان را// سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر// یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان// این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر// پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا// که به گلزار ارم چشمهٔ حیوان بنگر» |
|||
** '''[[هاتف اصفهانی]]. ''ماده تاریخها''''' |
** '''[[هاتف اصفهانی]]. ''ماده تاریخها''''' |
||
* «اهل کاشانم// روزگارم بد نیست.// تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.// مادری دارم، بهتر از برگ درخت.// دوستانی، بهتر از آب روان.// و خدایی که در این نزدیکی است:// لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.// روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.» |
|||
* «آب حیوان که خضر در ظلماتش میجست // گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر // جدولی بین و در آن صف زده سی فواره // همه را بر ورق نقره درافشان بنگر // در میان جدولی از آب خضر مالامال // وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر // از نسیم سحرش رایحهی روح شنو // وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر // بس که میبالد ازین طرفه بنا کاشان را // سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر // یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان // این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر // پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا // که به گلزار ارم چشمهی حیوان بنگر» |
|||
** '''[[هاتف اصفهانی]]. ''ماده تاریخها''''' |
|||
* «اهل کاشانم // روزگارم بد نیست. // تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. // مادری دارم، بهتر از برگ درخت. // دوستانی، بهتر از آب روان. // و خدایی که در این نزدیکی است: // لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. // روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.» |
|||
** '''[[سهراب سپهری]]. ''صدای پای آب''''' |
** '''[[سهراب سپهری]]. ''صدای پای آب''''' |
||
* «نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم// دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم// گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته// با وجود این وداع صعب گریان نیستیم// گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم// درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم// آنچه مارا خوار میکرد آن محبت بود و رفت// گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم// ما سپر انداختیم اینک حریف عشق نیست// طبل برگشتن بزن ما مرد میدان نیستیم// یوسف دیگر به دست آریم وحشی قحط نیست// ما مگر درمصر یعنی شهر کاشان نیستیم.» |
|||
* «نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم // دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم // گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته // با وجود این وداع صعب گریان نیستیم // گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم // درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم // آنچه مارا خوار میکرد آن محبت بود و رفت // گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم // ما سپر انداختیم اینک حریف عشق نیست // طبل برگشتن بزن ما مرد میدان نیستیم // یوسف دیگر به دست آریم وحشی قحط نیست // ما مگر درمصر یعنی شهر کاشان نیستیم.» |
|||
** '''[[وحشی بافقی]]. ''غزلیات''''' |
** '''[[وحشی بافقی]]. ''غزلیات''''' |
||
خط ۱۲۸: | خط ۱۸۴: | ||
== واژگان و اصطلاحات کاشان == |
== واژگان و اصطلاحات کاشان == |
||
* آران: از بخشهای کاشان قدیم که همراه با بیدگل به شهر آران و بیدگل تبدیل شده است.<ref name="kashuni94">ضربالمثلای کاشونی، ص ۹۴</ref> |
* آران: از بخشهای کاشان قدیم که همراه با بیدگل به شهر آران و بیدگل تبدیل شده است. <ref name="kashuni94">ضربالمثلای کاشونی، ص ۹۴</ref> |
||
* آکِلِه: نوعی بیماری پوستی، جذام.<ref name="kashuni94"></ref> |
|||
* |
* آکِلِه: نوعی بیماری پوستی، جذام. <ref name="kashuni94"></ref> |
||
* اِقِده یا اِقِذه: این مقدار، این اندازه.<ref name="kashuni94"></ref> |
|||
* |
* آلِه: نصف، نیم، بخش. <ref name="kashuni94"></ref> |
||
* اِقِده یا اِقِذه: این مقدار، این اندازه. <ref name="kashuni94"></ref> |
|||
* اَلگ: نوعی هلوی کوچک کمآب و نا مرغوب. <ref name="kashuni94"></ref> |
|||
== |
== جستار های وابسته == |
||
* [[زربفت]] |
* [[زربفت]] |
||
== |
==پانویس== |
||
{{پانویس}} |
{{پانویس}} |
||
== |
==منابع== |
||
* شاطری، علیاصغر. ''ضربالمثلای کاشونی''، کاشان: انتشارات مرسل، ۱۳۸۵. |
* شاطری، علیاصغر. ''ضربالمثلای کاشونی''، کاشان: انتشارات مرسل، ۱۳۸۵. |
||
نسخهٔ ۲۸ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۱۰:۲۳
کاشان شهری تاریخی است که مرکز شهرستان و فرمانداری ویژه کاشان است که بخشی از استان اصفهان به حساب میآید، این شهر در مرکز ایران در ۲۲۰ کیلومتری جنوب پایتخت و ۲۰۰ کیلومتری مرکز استان واقع است.
گفتاورد
- «شهر کاشان بهدلیل مخمل و زریهای زیبا و کمنظیرش با شهر لیون فرانسه که مرکز صنایع ابریشم اروپاست همارز و برابر است.»
- ولتر.
- «از دیگر صنایع ظریفه ایران مخملهای قدیم کاشان است که بسیار قشنگ و زیبا و کمنظیر است. راستی جای تاسف است که بانوان متجدد ایران صنایع زیبای وطن خود را تحقیر میکنند و صنایع ناچیز اروپایی را ترجیح میدهند.»
- سرپرسی سایکس. تاریخ ایران.
ضربالمثل
ضربالمثل با اصطلاحات عامیانه [۱]
- آبِ خوش اَ گُلُوش پای نِمیرَ !
- آب خوش از گلویش پایین نمیرود. (یعنی روزگار خوش و شیرینی ندارد.)
- آب که اَ سَر گُذَش چه یَ وِجَب چه صَد وِجَب !
- آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
- آتِشِش فُروکَش کَردَ !
- آتش او فروکش کرده است. (یعنی از هیجان افتاده است.)
- آتشِ کفِ دَسَّ، نَه میشَ نِگِرِش داش، نَه میشَ وِلِش کَ !
- آتش کف دست است نه میشود نگهش داشت، نه میشود رهایش کرد. (یعنی باید با او بسازیم و بسوزیم.)
- آخورِش پُرَ !
- آخورش پر است. (یعنی وضع خوراکش خوب است.) (جنبه تحقیر دارد)
- آدِمِ بیکار آب تُو سِرکُو میکُنَ، میکُوبَ !
- آدم بیکار آب در سرکو میکند و میکوبد. (از بیکاری، کاری بیهوده و عبث انجام میدهد.)
- آدَم شاخ دَر میآرَ !
- آدم شاخ در میآورد. (انسان شگفتزده میشود.)
- آدَمیزاد به یَ چُس بَندَ !
- آدمیزاد به یک چُس بند است. (انسان به یک باد بند است.)
- آسِمو سوراخ شُدَ، یِکیه اُفتیدَ!
- آسمان سوراخ شده است و این یک فرد افتاده است. (به فرد لوس و عزیز کرده میگویند.)
- آش آلو!
- (آدم کمدست و پا وضعیف که رعایت نزاکت را نمیکند. (به تمسخر گویند)
- آه دَر بِساط نِدارَ!
- (از مال دنیا هیچ چیز ندارد.)
- آی چُسی ناشتا میاَی!
- (کنایه از پزآمدن، مانند جیب خالی، پز عالی.)
- اِقِدِه لَی به هَواس که لَنگِ پِرِسکه پِیدا نیس !
- آنقدر پا در هواست که پای کوچک پرستو پیدا نیست. (موقعی گفته میشود که انجام کارهای بسیار مهمی در پیش باشد اما شخص به کارهای کم اهمیتتری توجه داشته باشد.)
- آله وا اُومِده !
- آله او جدا شده است . (کم دست و پا، افتاده حال.)
- آکِلِه گِرِفتَ !
- (به کسی که کثیف و ژولیده باشد و رعایت بهداشت را نکند. (به تمسخر گویند))
- اَخلاقَ کِرمُوی دارَ !
- (زود رنج، احساساتی، تند و خشن است.)
- اُونا دو نِفَر بودَن هَمرا؛ ما صد نِفَر بودیم تَنا !
- (از این مثل گاهی برای توبیخ تسیدن عده زیاد در برابر گروه کم و گاه از آن برای تحسین وفاق و یگانگی و تقبیح نفاق و اختلاف استفاده میکنند.)
- اَ حَلیمِ قمُ شُوروایِ کاشُو وامُو !
- از حلیم قم و شوربای کاشان باز ماند. (از هر دو چیز محروم ماند.)
- اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ !
- (دیر متوجه منظور میشود.)
- اَ خَر میپُرسَ شَمبه کِیَّ !
- (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.)
- اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ !
- (آشکار و معلوم است که دروغ میگوید.)
- اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب میرییَ !
- اگر برویم پشگل جمعآوری کنیم، خر هم در آب پشگل میاندازد. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.)
- اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه میدُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس !
- (فضول است که خبرچینی میکند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.)
- اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار میزِنَ !
- (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.)
- اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ !
- (تصور میکنم هزینه برای چیزکم ارزشی کردهام و آن چیز نیز، فنا شده است.)
- ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ !
- این کار چند دستور دهنده دارد؟. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.)
- ای مُوقا، مُوقعِ شُتُر کُشُونِشُونَ !
- (کسانی که زمانی خاص،درآمد و سود دارند و در این هنگام حد انصاف وعدالت را رعایت نمیکنند.)
- ای نیم گِزَم سِرِ اُو یَ گِزَ !
- (هیچ تفاوتی نمیکند. سر تا پا یک کرباسند.)
- با پا بِری گیوه میدِرَ،با سر بری کالا !
- با پا بروی گیوه پاره میشود، با سر بروی کلاه. (هیچ فرقی نمیکند.)
- با چُس میخواد آب گرم کُنَ !
- با چُس میخواهد آب گرم کند. (با چیز کمی میخواهد کاری بزرگ انجام دهد.)
- با خَر میشَ زندگی کَ، با آدِمِ خَر نمیشَ !
- با خر میشود زندگی کرد، با آدم خر نمیشود زندگی کرد. (درباره آدمی گفته میشود که هیچ منطقی را به جز منطق خویش قبول ندارد.)
- باد تُو بُغِش کَردَ !
- باد در گلویش انداخته است. (متکبر و مغرور است.)
- باس به چَشم بِکِشی !
- باید به چشم بکشی (بمالی). (باید غنیمت بشمری و قدرش را بداری.)
- بالاخُونه رُ دادَ اِجاره !
- (قاطی کرده است. دیوانه است.)
- بِشکِنَ دَسّی که نِمَک نِدارَ !
- (وقتی شخصی کاری را انجام بدهد ولی ارزش آنرا ندانند.)
- بِنازَم قُدرِتِ دَسّه، که سِرکُو میآد پیشَ دَسّه !
- بنازم قدرت دسته را که سرکو پیش از دسته میآید. (هرگاه قبل از آنکه عروسی به خانه خویش برود، بچهاش به دنیا بیاید از این ضربالمثل استفاده میکنند.)
- بَندِ دِلِم سِلید !
- بند دلم پاره شد. (ترسیدم.)
- به اَندازه یَ خِرِ سیا خُدِشَ گِرِفتَ !
- به اندازه یه خر سیه خودش را گرفته است. (احمق، متکبر و خودخواه است.)
- به خَر گُفتَ زِکّی !
- (بسیار نادان و ابله است.)
- به دِلِم بَراتَ !
- به دلم برات شده است. (به دلم گواه است، یقین دارم.)
- بی مایه فِطیرَ !
- (حق حساب باید پرداخت شود.بدون سرمایه اولیه نمیشود کار وکاسبی کرد.)
- پاچه وَر مالیده !
- پاچه شلوار را جمع کرده و بالا زده. (به کسی میگویند که پر رو،بیادب و بینزاکت باشد.)
- پاش رُو مار باشَ وَر نِمیدارَ !
- (خطر را به جان میخرد، اماکاری برای کسی انجام نمیدهد.)
- پُوسِّ دُمبَ !
- پوست دنبه است. (به کسی گویند که بیغیرت و بیخیال است.)
- پُوز تُوش وَر میکُنَ !
- دهانش را توی آن (ظرف غذا) میزند. (بیاشتها و بیمیل غذا میخورد.)
- پُول به جُونِش بَسَّ !
- (کنس و خسیس است.)
- پول دادِنُ زَردالو خِریدَ، خُونهخواه نِمیخواد !
- پول دادن و زردآلو خریدن خونهخواه (خجالت) ندارد. (حق و حساب را پرداخت نمودن نیازی به خجالت و منت کشیدن ندارد.)
- پَلُو پَمبه !
- پهلوان پنبه. (به کسی که بسیار ضعیف و لاغر است میگویند.)
- پیرِ هَپَل هَپُو !
- (پیر خرفت و نادان.)
- پیشُ به دِلِش مالیدَ !
- پیهاش را به دلش مالیده است. (دلش را خوش کرده است، صابون به دلش مالیده است.)
کاشان در شعر شاعران
- «کاشان که مصر روی زمین است در جهان // میخواست در ولای چنین یوسفی چنان»
- محتشم کاشانی. قصاید
- «و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ، اجاق شقایق مرا گرم کرد»
- سهراب سپهری. به باغ همسفران
- «پس از تعمیر کاشان کز ازل میبود ویرانه // به یمن همت عالیش چون گردید آبادان // بنا شد خانهی دلکش روان شد جوی آبی خوش // به خوبی روضهی رضوان به صافی چشمهی حیوان // زلال حوض آن پیوسته روحافزار و جانپرور // نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشکافشان // ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد // سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان // چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه // که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان // پی تاریخ سال آن رقم زد خامهی هاتف // همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان»
- هاتف اصفهانی. ماده تاریخها
- «آب حیوان که خضر در ظلماتش میجست // گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر // جدولی بین و در آن صف زده سی فواره // همه را بر ورق نقره درافشان بنگر // در میان جدولی از آب خضر مالامال // وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر // از نسیم سحرش رایحهی روح شنو // وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر // بس که میبالد ازین طرفه بنا کاشان را // سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر // یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان // این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر // پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا // که به گلزار ارم چشمهی حیوان بنگر»
- هاتف اصفهانی. ماده تاریخها
- «اهل کاشانم // روزگارم بد نیست. // تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. // مادری دارم، بهتر از برگ درخت. // دوستانی، بهتر از آب روان. // و خدایی که در این نزدیکی است: // لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. // روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.»
- سهراب سپهری. صدای پای آب
- «نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم // دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم // گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته // با وجود این وداع صعب گریان نیستیم // گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم // درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم // آنچه مارا خوار میکرد آن محبت بود و رفت // گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم // ما سپر انداختیم اینک حریف عشق نیست // طبل برگشتن بزن ما مرد میدان نیستیم // یوسف دیگر به دست آریم وحشی قحط نیست // ما مگر درمصر یعنی شهر کاشان نیستیم.»
- وحشی بافقی. غزلیات
اشعار محلی و عامیانه
واژگان و اصطلاحات کاشان
- آران: از بخشهای کاشان قدیم که همراه با بیدگل به شهر آران و بیدگل تبدیل شده است. [۲]
- آکِلِه: نوعی بیماری پوستی، جذام. [۲]
- آلِه: نصف، نیم، بخش. [۲]
- اِقِده یا اِقِذه: این مقدار، این اندازه. [۲]
- اَلگ: نوعی هلوی کوچک کمآب و نا مرغوب. [۲]
جستار های وابسته
پانویس
منابع
- شاطری، علیاصغر. ضربالمثلای کاشونی، کاشان: انتشارات مرسل، ۱۳۸۵.
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد کاشان اطلاعات بیشتری پیدا کنید.
در میان واژهها از ویکیواژه
در میان کتابها از ویکینسک
در میان متون از ویکینبشته
در میان تصویرها و رسانهها از ویکیانبار
در میان خبرها از ویکیگزارش
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |