دریا: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Idioma-bot (بحث | مشارکت‌ها)
جز r2.6.3) (ربات افزودن: uk:Море
جز r2.7.3) (ربات: افزودن ca:Mar
خط ۲۶۵: خط ۲۶۵:
[[bg:Море]]
[[bg:Море]]
[[bs:More]]
[[bs:More]]
[[ca:Mar]]
[[cs:Moře]]
[[cs:Moře]]
[[de:Meer]]
[[de:Meer]]

نسخهٔ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۳:۳۸

«بر آن منگر که دریا رام باشد// برآن بنگر که بی‌آرام باشد» - فخرالدین اسعد گرگانی

دریا، آب بسیار که پهنه‌ای را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آب‌های نمکی که بخش اعظم کره زمین را می‌پوشاند.

گفتاورد

  • «اگر بال‌های سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم در آن‌جا نیز دست تو مرا رهبری خواهد نمود.»
  • «گفت زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی، دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست.»
  • «تمام سرمایه فکری و دانش اخلاقی باید تسلیم یک عظمت اخلاقی و روحی گردد وگرنه دانش مانند رودی خواهد بود که نتوانسته است خط سیر خود را بپیماید و به دریا بریزد و با وضعی اسف‌آور در صحرا و ریگزارها فرو رفته باشد.»
  • «باخ را نباید باخ (جویبار) نامید، او را باید دریا نام نهاد.»

ضرب‌المثل

  • «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا.»
  • «خوبی کردن و به دریا انداختن.»
  • «دریا به دهان سگ نجس کی گردد.»
  • «دریا را با قاشق (یا ملاقه) خالی نتوان کرد.»
  • «دریا را با مشت می‌پیماید.»
  • «دریا را به ساغر تهی نتوان کرد.»
  • «دریا را به کیل پیمودن نتوان.»
  • «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
  • «نان را بینداز توی دریا، ماهی نمی‌داند اما خدا می‌داند.»

دریا در شعر فارسی

  • «آخر ز بحر ژرف چه کم گردد// سیراب اگر نماید عطشان را»
  • «ازین در سخن چند رانم همی// چو دریا کرانه ندانم همی»
  • «اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود// قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
  • «با بط می گفت ماهیی در تب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چو من قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب»
  • «بسته خواب است بخت و خواب مرا غم// بست و به دریای انتظار برافکند»
  • «بس دیده که شد در انتظارت// دریا و نمی‌رسد به ساقت»
  • «به دریا در منافع بی‌شمار است// و گر خواهی سلامت بر کنار است»
  • «به عهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن// نکرد بر لب دریا کسی به خاک تیمم»
  • «بی پای مشو برون ازین دریا// اینک به سخنت دادم آگاهی»
  • «پر نشد چون صدف از لولو لا‌لا دهنی// که نه از حسرت او دیده ما دریا شد»
  • «پنداشت مگر کاب نماند فردا// نتوان کردن تهی به ساغر دریا»
  • «جوهر و عنبر سفید است و سیاه// هر دو را محکوم دریا دیده ام»
  • «چنین گوی پاسخ به کاوس کی// که کی آب دریا بود همچو می»
  • «چو این کرده شد چاره آب ساخت// ز دریا برآورد و هامون نواخت»
  • «چو بخت برلب جیحون فکند رخت مرا// به هم شدیم سه جیحون نه کم ز سه دریا»
  • «چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ// زمین شد به کردار روشن چراغ»
  • «چو شمشیر گیرد به رزم اندرون// بیابان شود همچو دریای خون»
  • «چه خوش بُوی که درون وحشت است و بیرون غم// کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا»
  • «حکیم این جهان را چو دریا نهاد// برانگیخته موج ازو تندباد»
  • «خجسته درگه محمود زابلی دریاست// کدام دریا کان را کرانه پیدا نیست// شدم به دریه و غوطه زدم ندیدم در// گناه بخت من است این گناه دریا نیست»
  • «خردمند کز دور دریا بدید// کرانه نه پیدا و بن ناپدید»
  • «دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید// مردم میان دریا و آتش چگونه پاید»
  • «دریای توبه کو که مگر شامگاه عمر// چون آفتاب غسل به دریا برآورم»
  • «دریای عشق را به حقیقت کنار نیست// ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست»
  • «دل از علم او شد چو دریا مرا// چو خوردم ز دریای او یک فخم»
  • «دل چه تلخی‌های رنگارنگ از آن دلبر کشید// قطره خونی چه دریاهای خون برسر کشید»
  • «دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم// وندرین کار دل خویش به دریا فکنم»
  • «راه بی‌حاصل مپوی و یار بی‌پروا مگیر// تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن»
  • «ز دریا به مردی به یکسو کشید// برآمد به خشکی و هامون بدید»
  • «ز دریای عمان برآمد کسی// سفرکرده هامون و دریا بسی»
  • «زمین شد به کردار دریای خون// سر و دست بد زیر سنگ اندرون»
  • «سگ به دریای هفت گانه مشوی// که چو ترشد پلیدتر باشد»
  • «سوی دریا روم و برطبرستان گذرم// کایمنی برطبرستان به خراسان یابم»
  • «شعر دریایی است پهناور که او را مرغ وهم// در گذشتن باید از پولاد بال و پر کند»
  • «صورت خشمش ار ز هیبت خویش// ذره ای را به دهر بنماید// خاک دریا شود بسوزد آب// بفسرد نار و برق بخشاید»
  • «که شیران ایران به دریای آب// نشستی تن از بیم افراسیاب»
  • «گر حرز مدح او را بر خط بحر خوانند// ماهی بیزبان را بخشد زبان قاری»
  • «ما عبث در سینه دریا نفس را سوختیم// گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است»
  • «مبر آبم اگر گشتم چو ماهی صید این دریا// که صد چون من به دام آرد کسی کو میکشد شستم»
  • «موج کریمی برآمد از لب دریا// ریگ همه لاله گشت از سرتا بون»
  • «موج‌ها دیدی که چون خیزد ز دریا هرزمان// موج خون از چشم خاقانی چنان انگیختی»
  • «نریزد ابر بی توفیر دریا// نه بی باران شود دریا مهیا»
  • «یکی اژدها پیشت آید دژم// که ماهی برآرد ز دریا به دم»
  • «یکی با درنگ و یکی با شتاب// زمین شد به کردار دریای آب»
  • «یکی را همی تاج شاهی دهد// یکی را به دریا به ماهی دهد»

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
دریا
دارد.