گلادیاتور (فیلم ۲۰۰۰): تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
KamikazeBot (بحث | مشارکتها) جز r2.6.4) (ربات افزودن: eo:Gladiatoro |
جز r2.6.5) (ربات افزودن: az:Qladiator (film) |
||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
[[ang:Gladiator]] |
[[ang:Gladiator]] |
||
[[az:Qladiator (film)]] |
|||
[[bg:Гладиатор]] |
[[bg:Гладиатор]] |
||
[[bs:Gladijator (film)]] |
[[bs:Gladijator (film)]] |
نسخهٔ ۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۱:۴۳
گلادیاتور نام فیلمی است ، به کارگردانی ریدلی اسکات که در سال ۲۰۰۰ میلادی عرضه شد.
دیالوگ
- کمودوس : یک بار برام نوشته بودی ، چهار فضیلت مهم رو لیست کرده بودی : عقلانیت ، عدالت ، پایمردی و میانه روی. وقتی لیستو می خوندم ، می دونستم من هیچ کدومشو ندارم. اما من فضیلتای دیگه ای دارم ، پدر. جاه طلبی ، که می تونه زمانی فضیلت باشه که ما رو به برتری ببره. ابتکار. شجاعت. شاید نه توی میدون جنگ ، اما ... شکل های مختلفی از شجاعت هست. بخشش ، به خونواده م و به شما. اما هیچ کدوم از فضایل من توی لیست شما نبود. حتی اگر می بود مثل اینکه شما منو نمی خواستین به عنوان پسرتون.
- مارکوس آرلیوس : اوه ، کمودوس. خیلی دور رفتی.
- کمودوس : من به دنبال روی خدایان گشتم ... برای راه هایی که خواهشتونو بکنم ، که شما رو با مناعت بکنم. یک حرف مهربانانه ، یک بغل کامل ... جایی که منو فشار بدید به سینه تون و منو سفت بگیرید ... خواسته ای که مثل خورشید روی قلبم یک هزار سال بود. توی من چی هست که خیلی ازش متنفرید ؟
- مارکوس آرلیوس : ایشش ، کمودوس.
- کمودوس : همه اونچه که همیشه می خواستم این بوده که باب میل شما زندگی کنم ، امپراطور ، پدر.
- مارکوس آرلیوس : [ به روی زانوهایش پائین می آید ] کمودوس ، تقصیرات تو به عنوان یک پسر ، کوتاهی منه به عنوان یک پدر. بیا.
[ آنها همدیگر را در آغوش می گیرند ]
- کمودوس : پدر. تمام دنیا رو قربانی می کردم ... اگر فقط منو دوست می داشتین !
[ کمودوس ، مارکوس را در مقابل سینه اش فشار می دهد و او را خفه می کند ]
- جوبا : بیرون از اینجا جایی هست. سرزمین من. خونه من. زن من داره غذا آماده می کنه. دخترام دارن از رودخونه آب میارن. من اونا رو بازم خواهم دید ؟ فکر کنم نه.
- ماکسیموس : باور داری که بعد از مرگت دوباره اونا رو می بینی ؟
- جوبا : فکر کنم. اما بعدش ، من به زودی خواهم مرد. چند سال طول میکشه تا اونا هم فوت کنن. باید صبر کنم.
- ماکسیموس : اما تو این کارو می کنی ... صبر می کنی ؟
- جوبا : البته.
- ماکسیموس : می بینی ، زنم و پسرم الان منتظر منن.
- جوبا : اونا رو خواهی دید. اما حالا نه. حالا نه.
[ با هم دست می دهند ]
- ماکسیموس : حالا نه... حالا نه.
- کمودوس : شهرتت لایقته ، اسپانیایی. فکر نمی کنم هیچ گلادیاتوری تا به حال همتای تو بوده باشه. چنانکه برای این مرد جوان ، اون اصرار داره که تو هکتور هستی که دوباره به دنیا اومده. یا هرکول بوده ؟ چرا قهرمان هویت خودشو فاش نمی کنه و اسم واقعی کاملشو به ما نمی گه ؟ اسمی داری ؟
- ماکسیموس : اسم من گلادیاتوره. [ بر می گردد و در حال رفتن است ]
- کمودوس : چه طور جرأت می کنی پشتتو به من بکنی ! برده ! کلاه خودتو بر می داری و اسمتو به من میگی.
- ماکسیموس : [ کلاه خودش را بر می دارد و بر می گردد و با کمودوس رو در رو می شود ] اسم من ماکسیموس دسیموس مریدیوسه ، فرمانده نیروهای شمالی ، ژنرال سپاهیان فلیکس ، خادم وفادار به امپراطور واقعی ، مارکوس آرلیوس. پدر پسری کشته شده ، شوهر زنی کشته شده. و من انتقام خودم رو خواهم گرفت ، توی این دنیا یا دنیای دیگه.
- کمودوس : چی کار باید بکنم با تو ؟ نمی خوای به راحتی ... بمیری. خیلی با هم فرق داریم ، تو و من ؟ تو می کشی وقتی باید این کارو بکنی ... همون طور که من.
- ماکسیموس : من فقط یه زندگی دیگه دارم که باید بگیرمش. بعد تموم میشه.
- کمودوس : پس الان بگیرش. [ ماکسیموس مکث می کند ، بعد بر می گردد و می رود ] به من گفتن پسرت ... [ ماکسیموس می ایستد ] مثل یه دختر بچه جیغ می کشید ... وقتی به صلیب میخش می کردن. و همسرت مثل یه فاحشه آه و ناله می کرد ... وقتی بهش تجاوز می کردن ، دوباره و دوباره ... و دوباره.
- ماکسیموس : دوران افتخارتون به زودی به پایان می رسه [ سرش را خم می کند ] عالیجناب.
- جوبا : اونا می تونن صداتو بشنون ؟
- ماکسیموس : کیا ؟
- جوبا : خانوادت ، بعد از مرگشون ؟
- ماکسیموس : اوه آره.
- جوبا : به اونا چی میگی ؟
- ماکسیموس : به پسرم ، بهش میگم که به زودی می بینمش. که پاشنه هاشو موقع اسب سواری پائین نگه داره. به زنم ... به تو مربوط نمیشه.
[ آنها می خندند ]
- کمودوس : همون ژنرال که برده ای شد. همون برده که گلادیاتوری شد.همون گلادیاتور که یک امپراطور رو به مبارزه طلبید. داستان جالبیه ! ولی حالا ، مردم میخوان بدونن داستان چه طور تموم میشه. فقط یک مرگ مشهور میتونه این کارو بکنه. و چه چیزی باشکوه تر از به مبارزه طلبیدن امپراطور در میدان بزرگ ؟
- ماکسیموس : تو میخوای با من بجنگی ؟
- کمودوس : چرا نه ؟ فکر می کنی می ترسم ؟
- ماکسیموس : من فکر می کنم تو باید تمام عمرت رو ترسیده باشی.
- کمودوس : برخلاف ماکسیموس ، همون شکست ناپذیر ، که ترس رو نمی شناسه ؟
- ماکسیموس : من مردی رو میشناختم که یک بار گفت : « مرگ به همه ما لبخند میزنه. همه اونچه که یه مرد میتونه انجام بده اینه که اونم بهش لبخند بزنه »
- کمودوس تعجب می کنم ، این دوستت به مرگ خودشم لبخند می زد ؟
- ماکسیموس تو باید بدونی. اون پدرت بود.
- کمودوس تو پدرمو دوست داشتی ، میدونم. اما منم دوستش داشتم. این ما رو برادر میکنه ، نمی کنه ؟ [ با چاقو به پهلوی ماکسیموس می زند ] حالا برام لبخند بزن برادر !