خاطرات خون‌آشام: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Faramarz (بحث | مشارکت‌ها)
جز خاطرات خون‌آشام (مجموعه تلویزیونی) به خاطرات خون‌آشام که قبلاً صفحهٔ تغییر مسیر بود، منتقل شد: هماهنگ شدن با مقاله ویکی پدیا
Amin e (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۳: خط ۲۳:
:'''بانی''': همه این آمارو توی یه روز در آوردی؟
:'''بانی''': همه این آمارو توی یه روز در آوردی؟
:'''کارولاین''': خواهش می کنم، اینا رو بین زنگ سوم و چهارم گیر آوردم. فکر کنم ماه ژوئن باهم عروسی کنیم.
:'''کارولاین''': خواهش می کنم، اینا رو بین زنگ سوم و چهارم گیر آوردم. فکر کنم ماه ژوئن باهم عروسی کنیم.

<hr width="50%"/>
:'''استفان''': میدونم که دیروقته، اما می خواستم بدونم که خوبی.
:'''الینا''': میدونی، الان ماه هاست که همه می خوان همینو بدونن که همه چیز مرتبه یا نه.
:'''استفان''': تو بهشون چی میگی؟
:'''الینا''': میگم که خوب میشم.
:'''استفان''': تا حالا منظورت واقعاً این بوده؟
:'''الینا''': .فردا ازم بپرس (استفان بهش خیره میشه) بهتره بریم خونه حرف بزنیم، گرمتره. میخوای بیای تو؟
:'''استفان''': (می خندد) آره.

<hr width="50%"/>
:'''زک''': تو قول داده بودی (روزنامه ای را که خبر حمله بر روی آن چاپ شده بود نشانش داد)
:'''استفان''': یه حیوون به اینا حمله کرده.
:'''زک''': چرت و پرت نگو، خودم میدونم. خیلی داری سوتی میدی، معلومه که میگن یه حیوون اونا رو کشته. تو گفتی میتونی خودتو کنترل کنی.
:'''استفان''': کردم.
:'''زک''': خواهش می کنم، استفن. الان "میستیک فالز" جای متفاوتی شده، چند سالی ساکت بوده، اما مردم هنوز یه چیزایی یادشونه و بودن تو در اینجا شاید همه چیزو خراب کنه.
:'''استفان''': قصد من این نیست.
:'''زک''': پس چیه؟ واسه چی برگشتی اینجا؟ بعد از این همه مدت، چرا الان؟
:'''استفان''': من نمیخوام خودمو توجیه کنم.
:'''زک''': میدونم که نمیتونی خودتو به اون چیزی که میخوای تغییر بدی، اما دیگه به اینجا تعلق نداری.
:'''استفان''': به کجا تعلق دارم؟
:'''زک''': نمیتونم بهت بگم چی کار کنی اما اومدن ما به اینجا یه اشتباه بود.

<hr width="50%"/>
:'''دیمن''': مدل موهات عوض شده، خیلی بهتر شده.
:'''استفان''': الان 15 سال گذشته، "دیمن".
:'''دیمن''': خدایا شکر! دیگه نمیتونستم قرن نوزده رو تحمل کنم. هنوزم انقدر ترسناک نگاه می کنی؟ هنوز عوض نشدی. یادت باشه، استیفن خیلی مهمه که خودتو از هوس دور کنی.
:'''استفان''': تو چرا اینجایی؟
:'''دیمن''': دلم برای داداش کوچولو تنگ شده.
:'''استفان''': تو از شهر کوچیک متنفری، خسته کننده ست. هیچ کاری برای تو نیست که انجام بدی.
:'''دیمن''': من برنامه ریزی کردم که خودمو سرگرم کنم.
:'''استفان''': می دونی، امشب اون دخترو زنده گذاشتی. واسه تو خیلی افت داره.
:'''دیمن''': این می تونه یه دردسر بشه....برای تو.

<hr width="50%"/>
:'''دیمن''': این جواب میده، استفن؟ بودن در کنار اون، بودن توی دنیای اون؟ این حس رو بهت میده که زنده ای؟

<hr width="50%"/>
:'''دیمن''': تحت تأثیر قرار گرفتم. بهت نمره شش میدم. سبکت خیلی قدیمیه، اما جداً غافلگیرم کردی. قیافه ات هم خیلی باحال شده بود، فکر کن. خیلی خوب بود.
:'''استفان''': همه چیز بازی و خنده ست، دیمن؟ اما هر جا که میری، مردم می میرن.
:'''دیمن''': خب همینه دیگه.
:'''استفان''': اینجا نه، من نمیتونم اجازه بدم.
:'''دیمن''': اینو به عنوان یه دعوت نامه فرض می کنم.
:'''استفان''': دیمن، خواهش میکنم، بعد از این همه سال، نمیتونیم استثنا قائل بشیم؟
:'''دیمن''': من بهت قول یک ابدیت پر از بدبختی رو دادم، هنوزم سر حرفم هستم.

<hr width="50%"/>
:'''دیمن''': از الینا دور باش.
:'''دیمن''': اینو به عنوان یه دعوت نامه فرض می کنم.

<hr width="50%"/>
:'''خاطرات استفان''':
من نباید به خونه بر میگشتم. ریسک کردم. اما چاره دیگه ای نداشتم. من باید اونو بشناسم.
----
من امروز نتوستم خودمو کنترل کنم. همه چیزی که من داخل خودم نگه داشتم داشتن به بیرون من نفوذ می کردن. خیلی سخت بتونم بازم مقاومت کنم
----
من یه نقشه دارم. میخوام از اونی که هستم عوض بشم، زندگی جدید بسازم، یه آدم جدید باشم، کسی که هیچ گذشته ای نداره. یه آدم جدید.
----
تو رو تعقیب میکنن. نمیتونی بیشتر از اون چیزی که میخوای ازشون فرار کنی.

:'''خاطرات الینا''':
خاطرات عزیزم، امروز روز متفاوتیه. باید باشه. می خوام بخندم که منو باور کنی. :بخندم و بگم
"خوبم مرسی حالم خیلی بهتره." دیگه نمیخوام اون دختر ناراحتی باشم که خانواده شو از دست داده. میخوام از نو شروع کنم یه ادم جدید بشم، این تنها راهیه که همه چیزو درست میکنه.
----
خاطرات عزیزم، امروز کارمو شروع کردم. من باید حداقل 37 بار می گفتم "خوبم مرسی". اما حتی یه بارش هم واقعی نبود و از روی بی اطلاعی بود. وقتی کسی می پرسه "چطوری" اونا واقعاً جوابو نمیخوان.
----
خاطرات عزیزم، نمی تونم بیشتر از این اشتباه کنم. فکر کردم میتونم به همه چیز لبخند بزنم. وانمود کنم که همه چی خوب میشه.
----
بدون درد. یه آدم جدید. اما اونقدرا هم آسون نیست. همه چیزای بد جلوی راهت هستن.
----
تنها کاری که میتونی انجام بدی اینه که برای خوب بودن آماده باشی، تا وقتی که اومد، دعوتش کنی بیاد تو چون بهش نیاز داری ... بهش نیاز دارم.


{{ویکی‌پدیا}}
{{ویکی‌پدیا}}

نسخهٔ ‏۹ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۵

خاطرات خون‌آشام (2009-زمان حال) (به انگلیسی: The Vampire Diaries) یک سریال آمریکایی است که در سال 2009 میلادی از شبکه سی دابلیو پخش شد و خاطرات و اتفاقاتی را که برای یک خون آشام رخ داده را شرح می دهد.

فصل 1

پایلوت [1.1]

استفن: ،در طول یک قرن، زندگی پر رمز و رازی داشتم. پشت سایه ها مخفی بودم، .تو دنیا تنها بودم. تا الان. من یک خون آشام هستم و این داستان منه.

بانی: صبر کن. اون کیه؟
الینا: .قیافه شو که نمیشه دید.
بانی: .ولی از پشت خیلی خوش تیپه.
الینا: تو واقعا داری نشون میدی که تمام اینا دیونگیه، آره؟
بانی: چه قشنگ
الینا: [درباره مت] از من متنفره.
بانی: .این تنفر نیست. این یعنی "تو خیلی بد باهام رفتار کردی اما اشکالی نداره و من دارم مخفیانه به آهنگ های مورد علاقه ام گوش میدم".

الینا: دیگران میخوان جلوی شکست های تو رو بگیرن، جرمی. دیگه براشون مهم نیست. .یادشون نمیاد که خانواده ما مردن، چون ما خودمون باید با زندگی خودمون کنار بیایم. بقیه دنیا کاری با ما ندارن. تو هم باید تلاشتو بکنی.
جرمی: من تو رو توی قبرستون دیدم که داشتی خاطراتتو می نوشتی. این دلیل میشه که تو خودتو اذیت کنی؟

کارولاین: اسم اون استفن سالواتوره. با عموش توی خونه پدری سالواتوره ها زندگی می کنه. از بچگی اینجا بزرگ نشده. ،خانواده اش نظامی بودن به خاطر همین زیاد اینور و اونور میرن. متولد آپریله و از رنگ آبی هم خیلی خوشش میاد.
بانی: همه این آمارو توی یه روز در آوردی؟
کارولاین: خواهش می کنم، اینا رو بین زنگ سوم و چهارم گیر آوردم. فکر کنم ماه ژوئن باهم عروسی کنیم.

استفان: میدونم که دیروقته، اما می خواستم بدونم که خوبی.
الینا: میدونی، الان ماه هاست که همه می خوان همینو بدونن که همه چیز مرتبه یا نه.
استفان: تو بهشون چی میگی؟
الینا: میگم که خوب میشم.
استفان: تا حالا منظورت واقعاً این بوده؟
الینا: .فردا ازم بپرس (استفان بهش خیره میشه) بهتره بریم خونه حرف بزنیم، گرمتره. میخوای بیای تو؟
استفان: (می خندد) آره.

زک: تو قول داده بودی (روزنامه ای را که خبر حمله بر روی آن چاپ شده بود نشانش داد)
استفان: یه حیوون به اینا حمله کرده.
زک: چرت و پرت نگو، خودم میدونم. خیلی داری سوتی میدی، معلومه که میگن یه حیوون اونا رو کشته. تو گفتی میتونی خودتو کنترل کنی.
استفان: کردم.
زک: خواهش می کنم، استفن. الان "میستیک فالز" جای متفاوتی شده، چند سالی ساکت بوده، اما مردم هنوز یه چیزایی یادشونه و بودن تو در اینجا شاید همه چیزو خراب کنه.
استفان: قصد من این نیست.
زک: پس چیه؟ واسه چی برگشتی اینجا؟ بعد از این همه مدت، چرا الان؟
استفان: من نمیخوام خودمو توجیه کنم.
زک: میدونم که نمیتونی خودتو به اون چیزی که میخوای تغییر بدی، اما دیگه به اینجا تعلق نداری.
استفان: به کجا تعلق دارم؟
زک: نمیتونم بهت بگم چی کار کنی اما اومدن ما به اینجا یه اشتباه بود.

دیمن: مدل موهات عوض شده، خیلی بهتر شده.
استفان: الان 15 سال گذشته، "دیمن".
دیمن: خدایا شکر! دیگه نمیتونستم قرن نوزده رو تحمل کنم. هنوزم انقدر ترسناک نگاه می کنی؟ هنوز عوض نشدی. یادت باشه، استیفن خیلی مهمه که خودتو از هوس دور کنی.
استفان: تو چرا اینجایی؟
دیمن: دلم برای داداش کوچولو تنگ شده.
استفان: تو از شهر کوچیک متنفری، خسته کننده ست. هیچ کاری برای تو نیست که انجام بدی.
دیمن: من برنامه ریزی کردم که خودمو سرگرم کنم.
استفان: می دونی، امشب اون دخترو زنده گذاشتی. واسه تو خیلی افت داره.
دیمن: این می تونه یه دردسر بشه....برای تو.

دیمن: این جواب میده، استفن؟ بودن در کنار اون، بودن توی دنیای اون؟ این حس رو بهت میده که زنده ای؟

دیمن: تحت تأثیر قرار گرفتم. بهت نمره شش میدم. سبکت خیلی قدیمیه، اما جداً غافلگیرم کردی. قیافه ات هم خیلی باحال شده بود، فکر کن. خیلی خوب بود.
استفان: همه چیز بازی و خنده ست، دیمن؟ اما هر جا که میری، مردم می میرن.
دیمن: خب همینه دیگه.
استفان: اینجا نه، من نمیتونم اجازه بدم.
دیمن: اینو به عنوان یه دعوت نامه فرض می کنم.
استفان: دیمن، خواهش میکنم، بعد از این همه سال، نمیتونیم استثنا قائل بشیم؟
دیمن: من بهت قول یک ابدیت پر از بدبختی رو دادم، هنوزم سر حرفم هستم.

دیمن: از الینا دور باش.
دیمن: اینو به عنوان یه دعوت نامه فرض می کنم.

خاطرات استفان:

من نباید به خونه بر میگشتم. ریسک کردم. اما چاره دیگه ای نداشتم. من باید اونو بشناسم.


من امروز نتوستم خودمو کنترل کنم. همه چیزی که من داخل خودم نگه داشتم داشتن به بیرون من نفوذ می کردن. خیلی سخت بتونم بازم مقاومت کنم


من یه نقشه دارم. میخوام از اونی که هستم عوض بشم، زندگی جدید بسازم، یه آدم جدید باشم، کسی که هیچ گذشته ای نداره. یه آدم جدید.


تو رو تعقیب میکنن. نمیتونی بیشتر از اون چیزی که میخوای ازشون فرار کنی.

خاطرات الینا:

خاطرات عزیزم، امروز روز متفاوتیه. باید باشه. می خوام بخندم که منو باور کنی. :بخندم و بگم "خوبم مرسی حالم خیلی بهتره." دیگه نمیخوام اون دختر ناراحتی باشم که خانواده شو از دست داده. میخوام از نو شروع کنم یه ادم جدید بشم، این تنها راهیه که همه چیزو درست میکنه.


خاطرات عزیزم، امروز کارمو شروع کردم. من باید حداقل 37 بار می گفتم "خوبم مرسی". اما حتی یه بارش هم واقعی نبود و از روی بی اطلاعی بود. وقتی کسی می پرسه "چطوری" اونا واقعاً جوابو نمیخوان.


خاطرات عزیزم، نمی تونم بیشتر از این اشتباه کنم. فکر کردم میتونم به همه چیز لبخند بزنم. وانمود کنم که همه چی خوب میشه.


بدون درد. یه آدم جدید. اما اونقدرا هم آسون نیست. همه چیزای بد جلوی راهت هستن.


تنها کاری که میتونی انجام بدی اینه که برای خوب بودن آماده باشی، تا وقتی که اومد، دعوتش کنی بیاد تو چون بهش نیاز داری ... بهش نیاز دارم.

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ