سنایی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات: جراحی پلاستیک و زیباسازی |
Sahimrobot (بحث | مشارکتها) جز ربات:تصحيح ي و ک |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
* «آنچنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند» |
* «آنچنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند» |
||
* «از تواضع بزرگوار شوی// و از |
* «از تواضع بزرگوار شوی// و از تکبر ذلیل و خوار شوی» |
||
* «از حسرت آن |
* «از حسرت آن دیده چون دیده [[آهو]]// این دیده نه درخواب نه بیدار چو [[خرگوش]]» |
||
* «اندر |
* «اندر این خاکدان فرسوده// هیچکس را نبینی آسوده» |
||
* «اندر |
* «اندر این ره که راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست» |
||
* «ای به |
* «ای به دیدار فتنه چون [[طاووس]]// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار» |
||
* «ای بیخبر از سوخته و سوختنی// [[عشق]] آمدنی بود نه آموختنی» |
* «ای بیخبر از سوخته و سوختنی// [[عشق]] آمدنی بود نه آموختنی» |
||
* « |
* «این [[ضربالمثل|مثل]] زد وزیر با بهمن// [[دوستی|دوسـت]] [[مجنون|نادان]] بتر ز صـد دشمن// بشنو این نکته را که سخت نکوست// [[مار]] به دشمنت، که نادان دوست» |
||
* «با بدان |
* «با بدان کم نشین که در مانی// خوپذیر است نفس انسانی» |
||
* «بودِ |
* «بودِ بسیارخوار بینور است// از گلوبنده خواجگی دور است» |
||
* «پر خوری، [[فیل| |
* «پر خوری، [[فیل|ژندهپیل]] باشی تو// کم خـوری، جبرئیل باشی تو» |
||
* «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این [[خر|خری]] خواهی که اسرار خدا یابی» |
* «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این [[خر|خری]] خواهی که اسرار خدا یابی» |
||
* « |
* «حایض او، من شده به گرمابه// [[ماهی]] او من طپیده در تابه» |
||
* «خادمانند نامشان |
* «خادمانند نامشان کافور// لیک رخشان سیهتر از عنبر» |
||
* «خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما// |
* «خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما// کرم پیله هم به دست خویشتن دوزد کفن» |
||
* «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت» |
* «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت» |
||
* «در جستن نان آب رخ |
* «در جستن نان آب رخ خویش مریزید// در نار مسوزید روان از پی نان را» |
||
* «در دهان دار تا بود دندان// چون گرانی |
* «در دهان دار تا بود دندان// چون گرانی کند بکن دندان» |
||
* «[[دوستی|دوستان]] را به گاه سود و |
* «[[دوستی|دوستان]] را به گاه سود و زیان// بتوان دید و آزمود توان» |
||
* «[[دوستی|دوست]] را کس به یک بلا نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» |
* «[[دوستی|دوست]] را کس به یک بلا نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» |
||
* «[[دوستی|دوست]] گرچه دوصد، دو |
* «[[دوستی|دوست]] گرچه دوصد، دو یار بود// دشمن ار چه یکی، هـزار بود» |
||
* «دهخدا گفت ار |
* «دهخدا گفت ار نمکساری شود انبان کون// گوزهای بینمک پراند اهل روستا» |
||
* «رشته تا |
* «رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر» |
||
* «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر |
* «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر که زنده و مغبون» |
||
* «سوی [[مذهب|دین]] هدیهٔ خدایش دان// |
* «سوی [[مذهب|دین]] هدیهٔ خدایش دان// آنکه ناخوانده آیدت مهمان» |
||
* «[[دانش|علم]] چبود، فرقدانستن حقی از باطلی// نی [[کتاب]] زرق شیطان جمله از بر داشتن» |
* «[[دانش|علم]] چبود، فرقدانستن حقی از باطلی// نی [[کتاب]] زرق شیطان جمله از بر داشتن» |
||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
* «فرش تو در زیر پا اطلس و [[شعر]] نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همهشب گرسنه، تو زخورشهای خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله» |
* «فرش تو در زیر پا اطلس و [[شعر]] نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همهشب گرسنه، تو زخورشهای خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله» |
||
* «قدر مردم سفر پدید آرد// خانهٔ خویش مرد را بند است// چون بهسنگ اندرون بود گوهر// |
* «قدر مردم سفر پدید آرد// خانهٔ خویش مرد را بند است// چون بهسنگ اندرون بود گوهر// کس نداند که قیمتش چند است» |
||
* «گرچه |
* «گرچه کژدم بهنیش بگزاید// [[دارو|دارویی]] را هم او به [[کار]] آید» |
||
* «[[گرگ]] را با [[گوسفند|میش]] کردن قهرمان باشد ز جهل// [[گربه]] را با پیه کردن پاسبان باشد خطا» |
* «[[گرگ]] را با [[گوسفند|میش]] کردن قهرمان باشد ز جهل// [[گربه]] را با پیه کردن پاسبان باشد خطا» |
||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
* «[[مرگ]] هدیه است نزد داننده// هدیه دان میهمان ناخوانده» |
* «[[مرگ]] هدیه است نزد داننده// هدیه دان میهمان ناخوانده» |
||
* «نان فروزن به آب |
* «نان فروزن به آب دیدهٔ خویش// وز در ِ هیچ سفله شیر مخواه» |
||
* «نشود مرد پردل و |
* «نشود مرد پردل و صُعلوک// پیش [[مادر|مامان]] و بادریسه و دوک// نشود کس به کنج خانه فقیه// کم بود مرغ خانگی را پیه// هرکه او خورده است دود چراغ// بنشیند به کام دل به فراغ// کی شود مایهٔ نشاط و سرور// هم در انگور شیره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنکبوت نهد// چه کنی در کنار [[مادر]] خو// آخر ای نازنین کم از دو دو» |
||
* « |
* «هرکس که برد به بصره خرما// بر [[جنون|جهل]] خود او دهد گواهی» |
||
* «هست چون [[مار]] گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر» |
* «هست چون [[مار]] گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر» |
نسخهٔ ۱۴ اوت ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۲۴
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی مشهور به سنایی غزنوی از شاعران فارسیزبان و عارفان عالیقدر ایرانی است. زادروز وی نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین است. حکیم سنایی به تاریخ (۵۴۵ هجری قمری) در زادگاه خویش درگذشت.
دارای منبع
دیوان حکیم سنایی
- «آنچنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
- «از تواضع بزرگوار شوی// و از تکبر ذلیل و خوار شوی»
- «اندر این خاکدان فرسوده// هیچکس را نبینی آسوده»
- «اندر این ره که راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
- «ای به دیدار فتنه چون طاووس// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار»
- «ای بیخبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی»
- «این مثل زد وزیر با بهمن// دوسـت نادان بتر ز صـد دشمن// بشنو این نکته را که سخت نکوست// مار به دشمنت، که نادان دوست»
- «با بدان کم نشین که در مانی// خوپذیر است نفس انسانی»
- «بودِ بسیارخوار بینور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
- «پر خوری، ژندهپیل باشی تو// کم خـوری، جبرئیل باشی تو»
- «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
- «حایض او، من شده به گرمابه// ماهی او من طپیده در تابه»
- «خادمانند نامشان کافور// لیک رخشان سیهتر از عنبر»
- «خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما// کرم پیله هم به دست خویشتن دوزد کفن»
- «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
- «در جستن نان آب رخ خویش مریزید// در نار مسوزید روان از پی نان را»
- «در دهان دار تا بود دندان// چون گرانی کند بکن دندان»
- «دوستان را به گاه سود و زیان// بتوان دید و آزمود توان»
- «دوست را کس به یک بلا نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت»
- «دوست گرچه دوصد، دو یار بود// دشمن ار چه یکی، هـزار بود»
- «دهخدا گفت ار نمکساری شود انبان کون// گوزهای بینمک پراند اهل روستا»
- «رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر»
- «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر که زنده و مغبون»
- «سوی دین هدیهٔ خدایش دان// آنکه ناخوانده آیدت مهمان»
- «فرش تو در زیر پا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همهشب گرسنه، تو زخورشهای خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
- «قدر مردم سفر پدید آرد// خانهٔ خویش مرد را بند است// چون بهسنگ اندرون بود گوهر// کس نداند که قیمتش چند است»
- «مال دادی به باد چون تو همی// گِل به گوهر خری و خر به خیار»
- «مرد عالیهمم نخواهد بند// سگ بود، سگ به لقمهای خرسند»
- «مرگ هدیه است نزد داننده// هدیه دان میهمان ناخوانده»
- «نان فروزن به آب دیدهٔ خویش// وز در ِ هیچ سفله شیر مخواه»
- «نشود مرد پردل و صُعلوک// پیش مامان و بادریسه و دوک// نشود کس به کنج خانه فقیه// کم بود مرغ خانگی را پیه// هرکه او خورده است دود چراغ// بنشیند به کام دل به فراغ// کی شود مایهٔ نشاط و سرور// هم در انگور شیره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنکبوت نهد// چه کنی در کنار مادر خو// آخر ای نازنین کم از دو دو»
- «هرکس که برد به بصره خرما// بر جهل خود او دهد گواهی»
- «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
- «هیچ خودبین خدایبین نبود// مرد خوددیده مرد دین نبود»
حدیقةالحقیقة
- «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را به لفظ مقصودم// زین قبل، نام گشت مجدودم// زآنکه جد را به تن شدم بنیت// کرد مجدود ماضیم کنیت»
بدون منبع
- «هرکجا ظلم رخت افکنده است// مملکت را زبیخ برکنده است»
درباره حکیم سنایی
- «بشنو این پند از حکیم غزنوی// تا بیابی در تن کهنه نوی»
- «گفت کسی خواجهسنایی بمرد// مرگ ِ چنین خواجه نه کاریست خرد// قالب خاکی بهزمین بازداد// روح طبیعی بهفلک واسپرد»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |