قابوسنامه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات:برداشتن الگوی میانبر |
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''[[W:قابوسنامه|قابوسنامه]]''' کتابی است در اخلاق، تالیف عنصرالمعالی کیکاوسبن اسکندربن قابوسبن وشمگیربن زیار و تالیف آن به سال(۴۷۵ قمری) است. |
'''[[W:قابوسنامه|قابوسنامه]]''' کتابی است در اخلاق، تالیف عنصرالمعالی کیکاوسبن اسکندربن قابوسبن وشمگیربن زیار و تالیف آن به سال(۴۷۵ قمری) است. |
||
<div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> |
|||
__NOTOC__ |
|||
[[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] |
|||
</div> |
|||
== آ == |
== آ == |
||
* «آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.» |
* «آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.» |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
⚫ | |||
⚫ | |||
* «از چراغی، بسیار چراغها توان افروخت.» |
* «از چراغی، بسیار چراغها توان افروخت.» |
||
خط ۱۸: | خط ۲۲: | ||
* «از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.» |
* «از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.» |
||
⚫ | |||
* «از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به عمری نتوان دوخت.» |
|||
⚫ | |||
* «اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.» |
* «اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.» |
||
خط ۳۰: | خط ۳۲: | ||
* «اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.» |
* «اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.» |
||
* «اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.» |
* «اگر خواهی از شمار [[آزادی|آزادمردان]] باشی طمع را در دل خویش جای مده.» |
||
* «اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان |
* «اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان را به طاقت خویش نکودار.» |
||
* «اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.» |
* «اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.» |
||
خط ۴۰: | خط ۴۲: | ||
* «اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.» |
* «اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.» |
||
* «اگر خواهی برتر از مردمان باشی |
* «اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخنان و نمک باش.» |
||
* «اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.» |
* «اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.» |
||
خط ۴۸: | خط ۵۰: | ||
* «اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.» |
* «اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.» |
||
* «اگر خواهی |
* «اگر خواهی بیرنج توانگر باشی بسنده کار باش.» |
||
* «اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.» |
* «اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.» |
||
* «اگر خواهی |
* «اگر خواهی تماممرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.» |
||
* «اگر خواهی تو را |
* «اگر خواهی تو را دیوانهسار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.» |
||
* «اگر خواهی |
* «اگر خواهی دراززبان باشی کوتاهدست باش.» |
||
* «اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.» |
* «اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.» |
||
خط ۶۲: | خط ۶۴: | ||
* «اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.» |
* «اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.» |
||
* «اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.» |
* «اگر خواهی راز تو دشمن نداند با [[دوستی|دوست]] مگوی.» |
||
* «اگر خواهی |
* «اگر خواهی ستودهتر مردمان باشی با آنکه خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.» |
||
* «اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهادهای برمدار.» |
* «اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهادهای برمدار.» |
||
* «اگر خواهی |
* «اگر خواهی کمدوست و کمیار نباشی کینهدار مباش.» |
||
* «اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.» |
* «اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.» |
||
* «اگر خواهی که مردمان تو را |
* «اگر خواهی که مردمان تو را نیکوگوی باشند، نیکوگوی مردمان باش.» |
||
* «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.» |
* «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.» |
||
* «اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون |
* «اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون تویی بافتهاند.» |
||
* «اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم |
* «اما چون در [[جنگ|کارزار]] باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم برتو شام خورد تو چاشت خورده باشی براو.» |
||
* «اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه |
* «اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه برمرده قلم نیست بر خفته هم نیست.» |
||
* «اما هرکه را |
* «اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که [[گنجشک|گنجشکی]] به نقد به که [[طاووس|طاووسی]] به نسیه.» |
||
== ب == |
== ب == |
||
* «با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی |
* «با [[دوستی|دوست]] و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی چربگوی باش که چربسخنی دویم جادویی است.» |
||
* «با درفش پنجه زدن احمقی باشد.» |
* «با درفش پنجه زدن احمقی باشد.» |
||
* «با مردم |
* «با مردم [[هنر|بیهنر]] [[دوستی]] مکن که مردم بیهنر نه دوستی را شاید نه دشمنی را.» |
||
* «بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.» |
* «بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.» |
||
* «بجز |
* «بجز پیرسالار، لشکر مباد.» |
||
* «بسیار گفتن دوم |
* «بسیار گفتن دوم بیخردی است.» |
||
* «به حهان |
* «به حهان فرومایهتر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.» |
||
* «به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.» |
* «به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.» |
||
* «به دست کسان مار باید گرفت.» |
* «به دست کسان [[مار]] باید گرفت.» |
||
* «به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.» |
* «به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.» |
||
* « |
* «بیسیم ز بازار تهی آید مرد.» |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
== پ == |
== پ == |
||
* «پیر رعنا مباش که گفتهاند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.» |
* «پیر رعنا مباش که گفتهاند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.» |
||
== ت == |
== ت == |
||
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
* «تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.» |
* «تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.» |
||
* «تا روز و شب آینده و |
* «تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار.» |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
== ج == |
== ج == |
||
* «جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر |
* «جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامتجویی.» |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
== چ == |
== چ == |
||
* «چرا ایمن خسبد |
* «چرا ایمن خسبد کسیکه با پادشاه آشنایی دارد.» |
||
* «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.» |
* «چرا [[دوستی|دوست]] خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.» |
||
* «چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.» |
* «چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.» |
||
* «چرا دشمن نخوانی کسی را که |
* «چرا دشمن نخوانی کسی را که جوانمردی خود، آزار مردمان داند.» |
||
* «چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتهاست آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، |
* «چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتهاست آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.» |
||
* « |
* «چنانکه عیب [[دوستی]] و یا عیب شخص محتشمی بر تو معلوم شود، زنهار مگویی.» |
||
* «چون بزه خواهی کرد باری بزه |
* «چون بزه خواهی کرد باری بزه بیمزه نباشد.» |
||
* «چون |
* «چون بوقزدن باشد در وقت هزیمت// مردی که جوانی کند اندر گه پیری» |
||
* «چون به گناهی از تو عفو خواهند، |
* «چون به گناهی از تو عفو خواهند، عفوکردن را به خویشتن واجب دان اگرچه سختگناه بود و چون عفو کردی دیگر او را سرزنش مکن و از گناه او یاد میاور که آنگاه همچنان بود که عفو ناکردهای.» |
||
* «چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید.» |
* «چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید.» |
||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۴: | ||
* «چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.» |
* «چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.» |
||
* «چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود |
* «چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود// بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.» |
||
⚫ | |||
⚫ | |||
⚫ | |||
⚫ | |||
== ح == |
== ح == |
||
* « |
* «حاجتمندی دوم اسیری است.» |
||
* «حق |
* «حق گوی، اگر چه تلخ باشد.» |
||
* «حکما گفتهاند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.» |
* «حکما گفتهاند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.» |
||
* «حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا |
* «حکیمی را پرسیدند که [[دوستی|دوست]] بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز دوست به.» |
||
== خ == |
== خ == |
||
خط ۱۸۰: | خط ۱۷۶: | ||
* «خانه به دو کدبانو نارفته بود.» |
* «خانه به دو کدبانو نارفته بود.» |
||
* «خانه |
* «خانه کمآزاران در کوی مردمی است.» |
||
* «خردمند باشید تا توانگر باشید.» |
* «خردمند باشید تا توانگر باشید.» |
||
* « |
* «خردنگرش و بزرگزیان مباش.» |
||
* « |
* «خردنگرش بزرگزیان باشد.» |
||
* «خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.» |
* «خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.» |
||
خط ۱۹۲: | خط ۱۸۸: | ||
* «خفته و مرده از قیاس یکی است.» |
* «خفته و مرده از قیاس یکی است.» |
||
* «خواب مرگی است |
* «خواب مرگی است جزیی و مرگ خوابی کلی.» |
||
== د == |
== د == |
||
خط ۲۰۹: | خط ۲۰۴: | ||
* «در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.» |
* «در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.» |
||
* «دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود.» |
* «[[دوستی|دوست]] را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود.» |
||
== ش == |
== ش == |
||
* «شرمگنی نتیجه ایمان است و |
* «شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوایی نتیجه شرمگنی است.» |
||
== ق == |
== ق == |
||
* «قناعت دویم |
* «قناعت دویم بینیازی است.» |
||
== ک == |
== ک == |
||
خط ۲۲۶: | خط ۲۱۸: | ||
* «کاهلی شاگرد بدبختی است.» |
* «کاهلی شاگرد بدبختی است.» |
||
* « |
* «کمهمت را نام برنیاید.» |
||
* «کوشا باشید تا آبادان باشید.» |
* «کوشا باشید تا آبادان باشید.» |
||
* «که پازهر زهر است کافزون شود |
* «که پازهر زهر است کافزون شود// وز اندازه خویش بیرون شود.» |
||
== م == |
== م == |
||
* «ما را صنما همی بدی پیش آری |
* «ما را صنما همی بدی پیش آری// از ما تو چرا امید نیکی داری// رو رو جانا همی غلط پنداری// گندم نتوان درود چون جو کاری.» |
||
: «رو رو جانا همی غلط پنداری * گندم نتوان درود چون جو کاری.» |
|||
* «مال را عوض بود جان را نبود.» |
* «مال را عوض بود جان را نبود.» |
||
* «مثال |
* «مثال پادشاهزادگان مثال مرغابی بود و مرغابیبچه را شنا نباید آموخت.» |
||
* «مردم |
* «مردم بیقدر را زنده مشمار.» |
||
* «مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.» |
* «مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.» |
||
* «مرگ |
* «مرگ بهدان که نیاز به همسران.» |
||
* «مستی در قدح بازپسین بود.» |
* «مستی در قدح بازپسین بود.» |
||
== و == |
== و == |
||
خط ۲۵۵: | خط ۲۴۴: | ||
* «و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفتهاند الجار احق بالصنعه.» |
* «و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفتهاند الجار احق بالصنعه.» |
||
* «و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و |
* «و در مثل گویند: [[اسب]] و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب، تو را نیکو دارد.» |
||
* «و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی توانگری است.» |
* «و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی توانگری است.» |
||
* «و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفتهاند بسیاردان بسیارگوی باشد.» |
* «و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفتهاند بسیاردان بسیارگوی باشد.» |
||
== هـ == |
== هـ == |
||
* «هر |
* «هر آدمیی که حی ناطق باشد// باید که چو عذرا و چو وامق باشد// هرکو نه چنین بود منافق باشد// مرد نبود هرکه نه [[عشق|عاشق]] باشد» |
||
* «هرکو نه چنین بود منافق باشد * مرد نبود هرکه نه عاشق باشد.» |
|||
* «هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز |
* «هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز همجالس بد.» |
||
* «همچنانکه گفتهاند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونهاست.» |
* «همچنانکه گفتهاند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونهاست.» |
||
==پیوند به بیرون== |
==پیوند به بیرون== |
||
{{ویکیپدیا}} |
{{ویکیپدیا}} |
||
{{ناتمام}} |
نسخهٔ ۲۴ اکتبر ۲۰۰۷، ساعت ۱۸:۴۵
قابوسنامه کتابی است در اخلاق، تالیف عنصرالمعالی کیکاوسبن اسکندربن قابوسبن وشمگیربن زیار و تالیف آن به سال(۴۷۵ قمری) است.
آ - الف - ب - پ - ت - ث - ج - چ - ح - خ - د - ذ - ر - ز - ژ - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - گ - ل - م - ن - و - هـ - ی
آ
- «آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.»
الف
- «از اژدهای هفتسر مترس، از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به سالی نتوان دوخت.»
- «از چراغی، بسیار چراغها توان افروخت.»
- «از دست زن نادوست و ناکدبانو بگریز که گفتهاند: کدخدا رود بود و کدبانو بند.»
- «از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.»
- «از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.»
- «اصل مردمی کمآزاری است.»
- «اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.»
- «اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
- «اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آن چه نرود مران.»
- «اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.»
- «اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.»
- «اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان را به طاقت خویش نکودار.»
- «اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.»
- «اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش.»
- «اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.»
- «اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخنان و نمک باش.»
- «اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.»
- «اگر خواهی برقول تو کار کنند، برقول خویش کار کن.»
- «اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.»
- «اگر خواهی بیرنج توانگر باشی بسنده کار باش.»
- «اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.»
- «اگر خواهی تماممرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.»
- «اگر خواهی تو را دیوانهسار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.»
- «اگر خواهی دراززبان باشی کوتاهدست باش.»
- «اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.»
- «اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.»
- «اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.»
- «اگر خواهی ستودهتر مردمان باشی با آنکه خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.»
- «اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهادهای برمدار.»
- «اگر خواهی کمدوست و کمیار نباشی کینهدار مباش.»
- «اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.»
- «اگر خواهی که مردمان تو را نیکوگوی باشند، نیکوگوی مردمان باش.»
- «اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.»
- «اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون تویی بافتهاند.»
- «اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم برتو شام خورد تو چاشت خورده باشی براو.»
- «اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه برمرده قلم نیست بر خفته هم نیست.»
ب
- «با دوست و دشمن گفتار آهسته دار و با آهستگی چربگوی باش که چربسخنی دویم جادویی است.»
- «با درفش پنجه زدن احمقی باشد.»
- «بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.»
- «بجز پیرسالار، لشکر مباد.»
- «بسیار گفتن دوم بیخردی است.»
- «به حهان فرومایهتر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.»
- «به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
- «به دست کسان مار باید گرفت.»
- «به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.»
- «بیسیم ز بازار تهی آید مرد.»
- «بیشرمی نبود بزرگتر از آنکه به چیزی دعوی کند که بداند و آنگاه بدو دروغزن باشد.»
پ
- «پیر رعنا مباش که گفتهاند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.»
ت
- «تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.»
- «تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار.»
- «تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی// راستگویان جهان را زتو باور گردد.»
ج
- «جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامتجویی.»
- «جهان دیدگان را به نادیدگان// نکردند یکسان پسندیدگان.»
چ
- «چرا ایمن خسبد کسیکه با پادشاه آشنایی دارد.»
- «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.»
- «چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.»
- «چرا دشمن نخوانی کسی را که جوانمردی خود، آزار مردمان داند.»
- «چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتهاست آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.»
- «چنانکه عیب دوستی و یا عیب شخص محتشمی بر تو معلوم شود، زنهار مگویی.»
- «چون بزه خواهی کرد باری بزه بیمزه نباشد.»
- «چون بوقزدن باشد در وقت هزیمت// مردی که جوانی کند اندر گه پیری»
- «چون به گناهی از تو عفو خواهند، عفوکردن را به خویشتن واجب دان اگرچه سختگناه بود و چون عفو کردی دیگر او را سرزنش مکن و از گناه او یاد میاور که آنگاه همچنان بود که عفو ناکردهای.»
- «چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید.»
- «چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.»
- «چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود// بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.»
- «چون مهمانی کنی از خوبی و بدی خوردنیها عذر مخواه که این طبع بازاریان باشد. هرساعت مگوی که فلان چیز بخور خوب است، یا چرا نمیخوری، یا من نتوانستم سزای تو کنم که این سخن کسانی است که یکبار مهمانی کنند.»
- «چیزی که به دشمنان بمانی بهتر که از دوستان نخواهی.»
ح
- «حاجتمندی دوم اسیری است.»
- «حق گوی، اگر چه تلخ باشد.»
- «حکما گفتهاند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.»
- «حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز دوست به.»
خ
- «خاموشی دوم سلامت است.»
- «خانه به دو کدبانو نارفته بود.»
- «خانه کمآزاران در کوی مردمی است.»
- «خردمند باشید تا توانگر باشید.»
- «خردنگرش و بزرگزیان مباش.»
- «خردنگرش بزرگزیان باشد.»
- «خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.»
- «خفته و مرده از قیاس یکی است.»
- «خواب مرگی است جزیی و مرگ خوابی کلی.»
د
- «داد از خویش بده تا از دادده مستغنی باشی.»
- «داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.»
- «دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.»
- «دختر نابوده به، چون ببود، یا به شوی به، یا به گور.»
- «دد آزموده به از مردم ناآزموده.»
- «در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
- «دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود.»
ش
- «شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوایی نتیجه شرمگنی است.»
ق
- «قناعت دویم بینیازی است.»
ک
- «کاهلی شاگرد بدبختی است.»
- «کمهمت را نام برنیاید.»
- «کوشا باشید تا آبادان باشید.»
- «که پازهر زهر است کافزون شود// وز اندازه خویش بیرون شود.»
م
- «ما را صنما همی بدی پیش آری// از ما تو چرا امید نیکی داری// رو رو جانا همی غلط پنداری// گندم نتوان درود چون جو کاری.»
- «مال را عوض بود جان را نبود.»
- «مثال پادشاهزادگان مثال مرغابی بود و مرغابیبچه را شنا نباید آموخت.»
- «مردم بیقدر را زنده مشمار.»
- «مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.»
- «مرگ بهدان که نیاز به همسران.»
- «مستی در قدح بازپسین بود.»
و
- «و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفتهاند الجار احق بالصنعه.»
- «و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب، تو را نیکو دارد.»
- «و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی توانگری است.»
- «و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفتهاند بسیاردان بسیارگوی باشد.»
هـ
- «هر آدمیی که حی ناطق باشد// باید که چو عذرا و چو وامق باشد// هرکو نه چنین بود منافق باشد// مرد نبود هرکه نه عاشق باشد»
- «هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز همجالس بد.»
- «همچنانکه گفتهاند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونهاست.»
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |