هوشنگ ابتهاج: تفاوت میان نسخهها
←گفتگوها: ابرابزار |
|||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
* (<small>''برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز''</small>) |
* (<small>''برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز''</small>) |
||
== گفتاوردها == |
|||
* «برای من اینا هیچ کدوم این جنبههای هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیلهای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.» |
* «برای من اینا هیچ کدوم این جنبههای هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیلهای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.» |
||
** <small>گفتگو با مسعود بهنود </small> |
** <small>گفتگو با مسعود بهنود </small> |
||
* «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»<ref name="mehrnameh" |
* «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»<ref name="mehrnameh"/> |
||
** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> |
** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> |
||
* «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»<ref name="mehrnameh">مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲، گفتگوی محمد قوچانی، مهدی یزدانیخرم و علیرضا غلامی با هوشنگ ابتهاج، صفحه 243</ref> |
* «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»<ref name="mehrnameh">مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲، گفتگوی محمد قوچانی، مهدی یزدانیخرم و علیرضا غلامی با هوشنگ ابتهاج، صفحه 243</ref> |
نسخهٔ ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۱۷
هوشنگ ابتهاج (۲۵ فوریه ۱۹۲۸، رشت) با تخلُّص ه. ا. سایه، شاعر و پژوهشگر موسیقی ایرانی.
دارای منبع
اشعار
سیاه مشق
به خوابی دیدمش غمگین نشسته | گرفته در بغل چنگی شکسته | |
من این چنگ حزین را میشناسم | دریغا عشق من، عشق شکسته |
- شعر چنگ حزین
سپیده سر زد و مرغ سحر خواند | سپهر تیره دامان زر افشاند | |
شبی گفتی به آغوش تو آیم | چه شبها رفت و آغوشم تهی ماند |
- شعر تنهایی
سحرخیزان به سرناها دمیدند | نگهبانان مشعلها دویدند | |
غریو از قلعهٔ ویرانه برخاست | گرفتاران به آزادی رسیدند |
- شعر سحرخیزان
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر | گردن به کمند ستمی دارد شیر | |
در چشم ترش سایهای از جنگل دور | ای وای خدایا چه غمی دارد شیر |
- شعر غم شیر
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت | در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت | |
خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد | تنهای به در این خانه تنها زد و رفت |
- شعر در خانه
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | تا اشارات نظر نامهرسان من توست | |
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم | پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست |
غزلی دیگر:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | تا اشارات نظر نامهرسان من توست | |
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم | پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست | |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید | حالیا چشم جهانی نگران من و توست | |
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید | همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست | |
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه | ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست | |
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت | گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست | |
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل | هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و توست |
سایه زآتشکدهٔ ماست فروغ مه و مهر |
وه از این آتش روشن که به جان من و توست |
و غزلی دیگر:
بازآی دلبرا که دلم بی قرار توست | وین جان بر لب آمده در انتظار توست | |
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست | جز بادهای که در قدح غمگسار توست | |
ساقی به دست باش که این مست می پرست | چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست | |
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان | آسایشی که هست مرا در کنار توست | |
سیری مباد سوختهٔ تشنه کام را | تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست | |
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت | این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست |
ای سایه صبر کن که براید به کام دل |
آن آرزو که در دل امیدوار توست |
و پارهای از یک شعر نو از کتاب راهی و آهی:
ارغوان شاخهٔ همخون جدا ماندهٔ من |
آسمان تو چه رنگ است امروز؟ |
آفتابیست هوا؟ |
یا گرفتست هنوز؟ |
من در این گوشه که از دنیا بیرون است |
آفتابی به سرم نیست |
از بهاران خبرم نیست |
آنچه میبینم دیوار است |
آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است |
که چو برمیکشم از سینه نفس |
نفسم را برمیگرداند |
ره چنان بسته که پرواز نگه |
در همین یک قدمی میماند |
کورسویی ز چراغی رنجور |
قصه پرداز شب ظلمانیست |
نفسم میگیرد |
که هوا هم اینجا زندانیست |
- غزلی برای شهریار بدون منبع
یگانگی
بر سنگ گوری تازه نامی هست.
دارنده این نام را هرگز ندیدم من.
اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند،
و مردمانی هم که چون من،
دارندهٔ این نام را هرگز ندیدند و نمیدانند…
اما،
هر کس که اینجا هست،
با خشم و فریادی گره در مشت،
میداند که او را کشت…
در گرد گور تازه جمع سوگواران است.
دیگر کسی اینجا نمیپرسد،
این خفته در خاک
از کجا و از کدامان است…
میدانند او فرزند ایران است.[۱][۲][۳]
- (برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز)
گفتاوردها
- «برای من اینا هیچ کدوم این جنبههای هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیلهای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.»
- گفتگو با مسعود بهنود
- «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»[۴]
- گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
- «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»[۴]
- گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
- «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست؛ ولی خوب من موافقام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست.»[۵]
- سخنرانی در بزرگداشت خود - آبان ۱۳۹۲
- - کی از زندان آزاد شدین؟
- «چهارم اردیبهشت ۱۳۶۳.»
-درسته که نامه شهریار به آیت الله خامنهای در آزادی شما نقش داشت؟
- «گمان میکنم بله. اون وقتی که من زندان بودم شهریار یه نامهای به آقای خامنهای نوشت. کسی که اون نامه رو به آقای خامنهای رسوند برام تعریف کرد که شهریار نوشت که وقتی شما سایه رو زندانی کردید فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند. من با سایه زندگی کردم، این اله است بله است. عارفه!. این قضیه رو سال ۶۶ این آقا تو خونه شهریار به من گفت. باید درست باشه این حرف چون یه روز منو صدا کردن و گفتن بساطتو جمع کن و بدون محاکمه آزاد شدم.»
- خاطرات دوران زندان - کتاب پیر پرنیاناندیش [۶]
دربارهٔ او
- «سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست.»
- «من و سایه با یکدیگر همسال هستیم. ایشان در آن سالهای دور از رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در حیاط خانهمان جمع میشدیم و شعر میخواندیم. در زمستان هم که حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده میکردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوشسخن و خندهرو از میان جمعیت بلند شد و گفت میخواهم شعر بخوانم. گفتم شما تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. آن موقع هنوز نمیدانست باید کجا برود و کسی را هم نمیشناخت. به قدری شعرش گل کرد که به همه خوش گذشت و رفته رفته با هم دوست شدیم. آقای سایه همواره آدمی کممعاشرت بوده است، ولی ما همواره با یکدیگر در ارتباط بودهایم. من آن شعرش را که میگوید، من و هزار امید است، هر هزار تویی، بسیار دوست دارم و یادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد یک جابهجایی در آن صورت گرفت که بدل به این شعر زیبا شد. به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزلهایش را میخوانیم، فکر میکنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که میگوید «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواستهام. در سفرهایی که داشتم، مهمانش بودم. در یک مهمانی به ما ماهی سفید داد که بسیار خوشمزه بود. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست میآید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایهٔ جناب سایه سالها بر سر ما باشد.»
- «در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمنتراشانهٔ خودم استفاده میکنم و میگویم، متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. امروز اگر آماری از حافظههای فرهیختهٔ شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچیک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم / چندین هزار امید بنیآدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند.»
- «من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانیهایتان همیشه با شما بودهام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهٔ چشمهای من بوده است و هست. «دیدنِ روی تو را دیدهٔ جانبین باید / وین کجا مرتبهٔ چشم جهانبینِ من است».»
- «من در آن سالها حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه میکردند و میگفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان گذشت تا اینکه گفتند کسی رئیس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم متفاوتی است و میتوانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پیشتر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن ایشان رفتم و همانجور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره فرهیخته و ادیب روبهرو شدم، در آن دیدار جناب سایه بسیار زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامههای ما شرکت کنید. موافقت نکردم، اما آنقدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد. ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق میکردند. پس از آن فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانهای با جناب ایشان پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزلشان میرفتم و از دیدگاه ظریف زیباییشناسیاش بهره میبردم. مرا شاعرانه و رندانه تشویق میکرد.»
- «در آن سالها که خدمت جناب سایه میرسیدیم، بسیاری دیگر از ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ بهآذین، محمد قاضی، سیاوش کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار میکردند. به اعتقاد من در شکلگیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ایشان جمع شده بودیم.»
- «سایه از سالهای دهه ۵۰ با بهترین موسیقیدانها در ارتباط بود و با فعالیتهایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و محترم بود»
منابع
- ↑ «ویدئو/ سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز «سایت خبری تحلیلی کلمه». سایت خبری تحلیلی کلمه. بازبینیشده در ۲۰۱۵-۰۸-۱۵.
- ↑ «سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز». YouTube. ۲۰۱۵-۰۸-۱۳. بازبینیشده در ۲۰۱۵-۰۸-۱۵.
- ↑ «هوشنگ ابتهاج - یگانگی». آپارات. ۲۰۱۵-۰۲-۲۷. بازبینیشده در ۲۰۱۵-۰۸-۱۶.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲، گفتگوی محمد قوچانی، مهدی یزدانیخرم و علیرضا غلامی با هوشنگ ابتهاج، صفحه 243
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ ۵٫۵ ۵٫۶ ۵٫۷ گزارش ایسنا از بزرگداشت هوشنگ ابتهاج، دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲.
- ↑ https://web.archive.org/web/20140706204459/http://rahetudeh.com/rahetude/2013/09avril/2/sayeh.html فصل زندان کتاب پیر پرنیان اندیش]، سایت راه توده، فروردین ماه ۱۳۹۲.